گوناگون 10:39 - 10 مرداد 1395
اصغر اصغری:کسی حال فرمانده را نمی‌فهمد. او هیچ‌چیز یادش نمی‌آید. انگار ذهنش از هجوم حادثه پر شده و جزئیات را ربوده است.

وقت مصاحبه را عقب می‌اندازد تا شاید خاطره‌های جسته و گریخته دوباره برگردند و نشان دهند که چه بر او و یارانش آمده است. آخر درد کمی نیست، با تمام افرادت و به امید نجات یک شهروند به کوهی از آتش و دود بزنی و بعد. بیایند و بگویند بهترین نیروی تو حالا در جدال مرگ و زندگی است؛ جدالی که در نهایت رخت سیاه بر تن تو می‌نشاند و روسپیدی را به مأمور فداکارش می‌بخشد؛ ماموری که با وجود داشتن دو فرزند و در اوج جوانی، به آتش می‌زند به امید آنکه مادری معلول را از شعله‌های بی‌رحم آتش بیرون بکشد.

چند روزی می‌شود که «طاها» و «یاسین» بی‌تاب فقدان پدرشان هستند. هنوز خیلی کوچکند تا عظمت فداکاری پدرشان را درک کنند. رفته‌ایم کنار فرمانده و خانواده «علی قانع»، شهید سرافراز آتش‌نشان تا بیشتر درباره او بدانیم؛ شهیدی که همین چند روز پیش و در عملیات نجات یکی از شهروندان آسمانی شد.

مردم ما را خادم خودشان بدانند

  • شما فرمانده علی قانع بودید. در این مدت همکاری چه شناختی از او داشتید؟

تمام افرادی که در سازمان آتش‌نشانی فعالیت می‌کنند انتخاب شده هستند. لباسی که آنها به تن می‌کنند مقدس است؛ چرا که لباس خدمت به مردم را به تن کرده‌اند. علی آقا هم یکی از بچه‌های خیلی گل ما بود. البته مدت کوتاهی بود که در این ایستگاه به هم ملحق شده بودیم اما در همین مدت شناخت خوبی از او به‌دست آوردم.

پسر متین، مودب و محجوبی بود. یک جورهایی چشم و چراغ ایستگاه ما حساب می‌شد و هر کاری پیش می‌آمد ناخودآگاه اسم او به میان می‌آمد. علی برای زندگی و خانواده‌اش خیلی زحمت می‌کشید و در کار هم از هیچ کاری فروگذار نبود.

  • درباره روز عملیات توضیح می‌دهید که چه اتفاقاتی رخ داد؟

حدود ساعت یک ونیم بامداد بود که به ما انفجار در یک واحد مسکونی را اعلام کردند. ما چند تا ماشین داریم که هر کدام‌یک نوع کارایی دارند. با ماشین‌های آتش‌نشانی سریع خودمان را به محله جنت‌آباد رساندیم تا عملیات اطفای حریق و نجات را انجام دهیم. علی هم به‌خاطر تجربه و کسوتی که داشت در ماشین فرماندهی و کنار دست من نشسته بود. وقتی رسیدیم یکی از شهروندان گفت مادرش که یک زن مسن و معلول است در خانه گیر کرده و قادر به خارج شدن نیست. خانه 3 طبقه داشت با یک طبقه منفی زیرزمین.

  • کانون آتش در کدام طبقه بود؟ آتش چقدر به دیگر نقاط ساختمان نفوذ کرده بود؟

ما در عملیات‌ها آتش را بخش‌بندی می‌کنیم تا بهتر بتوانیم عملیات اطفا را انجام بدهیم. اما وقتی به این ساختمان رسیدیم، شدت آتش به حداکثر خود رسیده بود. ظاهرا شهروندان وقوع آتش‌سوزی را کمی دیر به سازمان اعلام کرده بودند. به علی گفتم که اولویت ما نجات آن بانوی مسن است. آتش و دود به‌صورت گسترده همه جا دیده می‌شد و همین کار ما را سخت‌تر می‌کرد.

  • شائبه‌ای وجود دارد مبنی بر اینکه بچه‌های آتش‌نشانی هنگام نجات، تجهیزات ایمنی مثل ماسک یا لباس مخصوص به تن ندارند و همین باعث بروز چنین، اتفاقات ناخوشایندی می‌شود. چقدر این نظر درست است؟

بچه‌های ما غیرممکن است که در محل حادثه از تجهیزات انفرادی و ایمنی استفاده نکنند. اصلا در آن محل آنقدر میزان آتش و دود زیاد است که امکان نزدیک شدن به ساختمان بدون همراه داشتن تجهیزات صفر است. ضمن اینکه از هنگام خروج ایستگاه تا رسیدن به محل حادثه، آتش‌نشان‌ها این فرصت را دارند تا خودشان را به وسایل ایمنی و انفرادی تجهیز کنند. این نظر که بگویند آتش‌نشان ما به‌دلیل نداشتن تجهیزات یا ماسک دچار حادثه شده کاملا اشتباه است.

  • آتش‌نشان‌ها وقتی وارد چنین محیطی می‌شوند با چه مشکلاتی روبه‌رو خواهند شد؟

ببینید، وقتی حادثه‌ای به آتش‌نشانی دیر گزارش شود کار مهار آتش برای ما سخت‌تر می‌شود و مخاطرات هم افزایش می‌یابد. در این‌مورد ما مشکل نفوذ به ساختمان را داشتیم و هر لحظه بر میزان آتش و دود افزوده می‌شد. ما در چنین شرایطی همیشه به‌صورت گروهی وارد عمل می‌شویم و برنامه‌ریزی برای اطفای حریق صورت می‌گیرد. علی هم با دوستانش وارد عملیات اطفا شد که آن حادثه پیش آمد.

  • حدس شما از دلیل وقوع این حادثه تلخ چیست؟

من تصور می‌کنم که علی تمام هدفش این بوده که خودش را به آن شهروند مسن برساند و او را نجات بدهد. آنها به‌صورت گروهی وارد ساختمان شدند و احتمال رخ دادن حادثه زیاد است. به‌دلیل اینکه حجم دود در چنین حوادثی زیاد است، میزان دید انسان تا شعاع 15سانتی متری کاهش پیدا می‌کند. یعنی کافی است که یکی از آتش‌نشان‌ها تنها نیم متر با هم تیمی‌هایش فاصله بگیرد تا شرایط دیگری برایش رقم بخورد. وضعیت در این نوع مکان‌ها کاملا غیرعادی است و هیچ پیش‌بینی نمی‌توانیم داشته باشیم.

این حادثه باعث شد تا ما یکی از بهترین آتش‌نشان‌های کشورمان را از دست بدهیم.

  • به‌نظر شما ما شهروندان چه باید بکنیم تا میزان بروز حادثه در شهرهایمان کاهش پیدا کند؟

ما آتش‌نشان‌ها متعلق به مردم هستیم و تمام زندگی‌مان وقف خدمت به آنهاست. ما سرمایه‌های مردمیم تا در موقع خطر بتوانیم از آنها محافظت کنیم. مردم هم باید ایمنی محیط زندگی‌شان را بالا ببرند و نسبت به دلایل بروز حوادث اطلاع پیدا کنند. متأسفانه بعضی از شهروندان حتی شماره تلفن آتش‌نشانی 125 را هم نمی‌دانند و همین دیر خبر کردن یا درست گزارش ندادن باعث عمیق‌تر شدن فاجعه می‌شود.

درهای آتش‌نشانی به روی مردم باز است، آنها باید بیایند و درباره روش‌های اطفای حریق و ایمن‌سازی‌ محل زندگی‌شان اطلاعات کسب کنند. اگر این اتفاق بیفتد حتی خود مردم هم تا زمان رسیدن مأموران آتش‌نشانی به محل حادثه می‌توانند یک سری اقدامات پیشگیرانه را انجام بدهند و از گسترش آتش به نقاط دیگر ساختمان جلوگیری کنند. لطفا ما را خادم خودتان بدانید و ما را در کنار خودتان حس کنید.

از زبان پدر

آشپزی هیئت به‌عهده علی آقا بود

  • کمی درباره پسرتان بگویید. متولد کجا بود؟

علی سال 1359به دنیا آمد و از همان ابتدا هم ساکن خیابان استادمعین تهران بودیم. کودکی‌هایش را در همین محله گذراند. خیلی اهل ورزش و جنب و جوش بود و به درسش هم توجه داشت. از لحاظ اخلاقی هم همه از او راضی بودند. ما اینجا یک مسجد داریم به نام حضرت‌فاطمه زهرا(س) و یک هیئت به نام فاطمیون که علی‌آقا آنجا خیلی فعال بود. علاقه خاصی به اهل‌بیت(ع) داشت و حتی در ایام محرم و شهادت‌ها وظیفه آشپزی هیئت را تقبل می‌کرد. علی بچه دوم من بود. اما خیلی زرنگ بود و همه کاری از دستش برمی‌آمد.

  • قبل از اینکه وارد آتش‌نشانی شود حرفه دیگری را هم تجربه کرده بود؟

دوران تحصیلش وارد کار الکترونیک شد و با فامیل یکی از دوستانش کار می‌کرد. می‌رفت آنجا و در کارگاه‌شان کار می‌کرد تا پول توجیبی‌اش را دربیاورد و یک جورهایی مستقل باشد اما به شغل آتش‌نشانی علاقه داشت. وقتی دیپلمش را گرفت و دید که سازمان، آگهی استخدام داده، خیلی با شوق رفت و امتحان داد و سال 1385وارد این شغل شد.

  • شما شناخت خاصی از این شغل نداشتید؟ به او نگفتید که این کار خطرهایی هم دارد یا مثلا مخالفت کنید؟

من با جزئیات این شغل آشنا نبودم و دانسته‌هایم هم مثل دیگر مردم بود. اما وقتی علاقه او را به این حرفه دیدم اصلا مخالفت نکردم. به هر حال هر شغلی یک مسئولیت‌ها و سختی‌هایی هم ممکن است داشته باشد. آتش‌نشانی هم جای آدم‌های فداکار است و به همین دلیل با روحیه علی آقا همخوانی داشت.

  • بعدا که وارد این حرفه شد از ماموریت‌هایش برایتان می‌گفت؟

برای من کمتر تعریف می‌کرد. شاید فکر می‌کرد اگر برایم تعریف کند باعث ناراحتی من شود. چون بیشتر ماموریت‌هایی که آتش‌نشان‌ها در آن حضور پیدا می‌کنند حوادث و اتفاقات ناخوشایند است و برای همین رعایت حال مرا می‌کرد. اما برای دیگر اعضای خانواده می‌گفت که کجا رفته و چه ماموریت‌هایی داشته است.

  • طی این سال‌هایی که مأمور آتش‌نشانی بود، مصدوم هم شده بود؟

نه، اتفاقی برایش نیفتاده بود تا اینکه این پیشامد رخ داد. ما هم آنجا نبودیم و نمی‌دانیم دقیقا چه اتفاقی افتاده قبلا با دوستانش می‌آمد و می‌رفت و من آنها را می‌شناختم. می‌دانستم که بالاخره آنها شغل سختی دارند. اما فکر نمی‌کردم چنین سرنوشتی برای پسرم رقم بخورد. او وقتی وارد آتش‌نشانی شد، همه فکر و ذکرش را برای این کار گذاشته بود. با این حال از این بابت افتخار می‌کنم که پسرم در راه خدمت به مردم و نجات آنها جانش را از دست داده است.

  • شما چه زمانی از این خبر تلخ باخبر شدید؟

صبح زود بلند شدم که نماز بخوانم. یک لحظه احساس کردم که زنگ در را زدند، فکر کردم اشتباهی شنیدم تا اینکه دوباره زنگ به‌صدا درآمد. رفتم دم در، دیدم همکارهایش آمده‌اند و می‌گویند پای علی مجروح شده و الان بیمارستان است و شما باید حتما بیایید. یک لحظه شک کردم و گفتم اگر اتفاقی افتاده بگویید.

دیدم یکی از همکارهایش بغض کرده و نمی‌تواند حرفش را ادامه بدهد. آنجا متوجه شدم که اتفاق ناگواری برای علی افتاده. با مادرش رفتیم بیمارستان و... هنگام تشییع‌جنازه او خیلی از دوستان و آشنایان و مسئولان آمده بودند. این نشان می‌دهد که جایگاه یک مرد فداکار در جامعه ما از بین رفتنی نیست و مردم نسبت به خدمتگزاران واقعی‌شان احترام قائل می‌شوند. آتش‌نشان‌ها تمام وجودشان را برای خدمت به مردم می‌گذارند و مخلصانه کار می‌کنند. آرزویم این است که هیچ وقت برای هیچ‌کسی که نسبت به مردم فداکار است اتفاق ناراحت کننده‌ای نیفتد.

به روایت مادر

علی ما را به کربلا فرستاد

  • درباره ویژگی‌های اخلاقی علی آقا برایمان بگویید. از او راضی بودید؟

علی برای ما خیلی پسر خوبی بود. مثل اسمش خیلی قانع بود و به هر چی که داشت راضی بود. از همان کودکی دستگیرمان بود و کمک‌مان می‌کرد. در این سال‌ها نگذاشت که کم و کسری و حسرتی داشته باشیم.

یادم می‌آید یک سال به مناسبت روز مادر رفته بود و یک اجاق گاز فردار برایم خریده بود. اجاق گاز قبلی سه شعله بود و دیگر کارایی سابق را نداشت. او متوجه شده بود که ما چه لازم داریم و همان را خریده بود. من رفته بودم شهرستان ارومیه و وقتی برگشتم دیدم اجاق گاز تازه خریده. هر چه گفتم این مدل تازه در آشپزخانه ما جا نمی‌شود می‌گفت خودم درستش می‌کنم. تو نگران نباش.

  • پدر علی آقا هم می‌گفت که خیلی مقید به تکالیف شرعی بود؟

بله، پسرهای من همه‌شان قبل از اینکه به سن تکلیف برسند نماز و روزه‌شان سرجایش بود. در هیئت فاطمیون و مسجد حضرت فاطمه زهرا(س) هم خیلی فعالیت می‌کرد. احترام بزرگترها را همیشه نگه‌می‌داشت و ارتباط خوبی هم با اعضای فامیل داشت.

  • وقتی علی آقا آمد و گفت که می‌خواهد آتش‌نشان شود شما نظرتان چه بود؟

راستش من توی دلم آشوب بود. اما خودش خیلی به این شغل علاقه داشت. من خودم خواهر شهید هستم و می‌دانستم که خدمت کردن در برخی از شغل‌ها چه زحماتی دارد. آتش‌نشان‌ها دائما در دل آتش و خطر هستند و برای همین سختی کارشان بیشتر است.

  • فکر می‌کردید که یک روز مادر‌شهید شوید؟

باور کنید آتش‌نشان‌ها هم دارند راه همان شهدا را می‌روند چون اینها هم برای آسایش و رفاه مردم از جانشان می‌گذرند. آقای قالیباف، شهردار تهران در مراسم تشییع علی گفت که شغل آتش‌نشان هم یک نوع جهاد و جبهه دیگر است. این شهدا از سمت خدا انتخاب شده بودند. همین برادر بنده که در سال 1361به درجه شهادت رسید انگار که علی تمام ویژگی‌های دایی‌اش را به ارث برده بود. من آن زمان دو پسر داشتم و به ما خبر دادند که برادرم به شهادت رسیده. همه آمدند و یک تشییع باشکوه انجام شد.

مادر بنده حدود 4‌ماه است که به رحمت خدا رفته آن موقع می‌دیدم که همه به چشم مادر شهید به او نگاه می‌کنند و یک عزت و احترام خاصی میان مردم داشت. من خودم به این احترام و درجه حسرت می‌خوردم، اما نمی‌دانستم که خودم هم روزی مادر شهید می‌شوم و همان روزها را دوباره می‌بینم.

  • مادرها چگونه می‌پذیرند که فرزندانشان وارد این عرصه‌های پرخطر شوند؟

من فرزندم را در راه خدا هدیه دادم. این امانتی بود که با سرافرازی به او تحویل دادم. حالا هم او باعث سربلندی ما شده و با این فداکاری‌اش ما را به عرش اعلا رسانده. علی قبل از آنکه ازدواج کند خیلی دوست داشت که کربلایی شود. یادم هست سال‌1382بود که یک‌دفعه آمد و گفت مادر، بیستم بهمن آماده باش می‌خواهیم برویم کربلا. من و پدرش را همان سال برد زیارت آقا‌امام حسین(ع). بعدش هم ما را حج فرستاد. خیلی علاقه داشت به ما خدمت کند و از اینکه می‌دید ما به آرزویمان رسیده‌ایم واقعا خوشحال بود.

  • وضعیت درسی علی آقا چطور بود؟

آن سال‌ها خوب درس می‌خواند. اما شیطنت هم داشت. حاج آقا حبیب کاشانی که الان عضو شورای اسلامی شهر تهران است آن موقع مدیر مدرسه علی آقا بود. با اردو رفته بودند مشهد. برگشتنی می‌پرسیدیم که اذیت نمی‌کنند این بچه‌ها شما را؟ حاج حبیب می‌گفت نه ما از علی راضی هستیم. در کارهای خانه هم به ما کمک می‌کرد.

این را هم بگویم که من از همه بچه‌هایم راضی هستم و همه‌شان اخلاق علی‌آقا را دارند. اما خدا او را انتخاب کرده بود. از همه مردم ایران هم قدردانی می‌کنم که در این روزها نسبت به ما محبت داشته‌اند. این نشان می‌دهد که روحیه ایثارگری و فداکاری چه جایگاه والایی میان مردم دارد.

از نگاه همسر

به‌وجودش افتخار می‌کنم

  • داستان آشنایی شما از کجا شروع شد؟

ما سال 1384هر دو در یک شرکت خصوصی کار می‌کردیم. علی‌آقا علاقه‌مند شد که برود و وارد حرفه آتش‌نشانی بشود. بعدا که آزمون داد و قبول شد از شرکت بیرون آمد. همان دوران همکاری پیشین ما باعث آشنایی و ازدواج شد.

  • وقتی جریان خواستگاری و ازدواج پیش آمد با شغل جدیدش مشکلی نداشتید؟

نه، علی شغلش تغییر کرده بود. اما همان انسان مهربان و بااخلاق بود. خیلی به شغلش علاقه داشت. به‌نظرم این علاقه خدایی است و در وجود برخی‌ها قرار داده شده، به هر حال در جامعه ما شغل‌هایی هستند که حساسیت‌ها و دشواری‌های بیشتری دارند و شاید هر کسی حاضر نشود وارد این حرفه‌ها شود. اما علی درهرحال وقتی می‌دید که می‌تواند به دیگران خدمت کند کوتاهی نمی‌کرد. این روحیه‌اش تحسین‌برانگیز بود. وقتی هم که موضوع خواستگاری پیش آمد با جان و دل قبول کردم تا در کنارش باشم. هم به او و هم به شغلش افتخار می‌کردم.

  • علی آقا مسائل و مشکلات کاری‌اش را با شما درمیان می‌گذاشت؟

بخش قابل توجهی از شغل آتش‌نشانی برمی‌گردد به کمک به مردمی که در شرایط خاصی قرار گرفته‌اند. معمولا هم این شرایط کمی دشوار و سخت است و گاهی اوقات نیز حوادث خطرناکی را شامل می‌شود. اما علی خاطرات تلخ کاری‌اش را برایم تعریف نمی‌کرد و دوست نداشت مرا ناراحت کند. اما بعضی وقت‌ها می‌شد که می‌گفت امروز رفتیم ماموریت و مثلا یک مار یا یک گربه را گرفتیم یا نجات دادیم. اتفاق‌های اینجوری که یک جورهایی هیجان داشت را تعریف می‌کرد.

  • شما با حرفه آتش‌نشانی آشنایی داشتید و بالاخره می‌دانستید که این حرفه نسبت به بسیاری دیگر از شغل‌ها خطرات بیشتری دارد. چطور با این موضوع کنار آمده بودید؟

من همیشه توکلم به خدا بوده. می‌دانستم خدا هست و از همسرم محافظت می‌کند. واقعا حتی الان هم که او از دست داده‌ام هم این حمایت معنوی را حس می‌کنم. ما با همسران چند تا از همکارهای علی رفت وآمد خانوادگی داشتیم و می‌دیدم که آنها هم همین روحیه را دارند. آتش‌نشان‌ها رفتن‌شان با خودشان است اما ممکن است دیگر برگشتنی در کار نباشد.

شاید امروز برود و دیگر فردا برنگردد. هر بار که خداحافظی می‌کردیم این موضوع برایم تداعی می‌شد. با این حال توکلم را از دست نمی‌دادم و می‌دانستم که علی برای چه کار مهمی انتخاب شده است. ما همسران آتش‌نشان‌ها معتقدیم که اینها را خداوند برای خدمت به همنوعان‌شان برگزیده است تا از جان و مال آنها دفاع کنند.

برای همین همیشه سعی کرده‌ایم محیط آرامی را در خانه ایجاد کنیم و به آنها قوت قلب بدهیم. من دو پسر دارم که هر دویشان در این چند روز به‌خاطر فقدان پدرشان بی‌تابی می‌کنند. از خداوند متعال فقط صبر خواسته‌ام تا بتوانم آنها را خوب تربیت کنم و همان خصلت‌های پدرشان را برایشان یادآور شوم.


8070825
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است