این بزرگمرد آبادانی بعد از 8سال حضور در جبهههای دفاعمقدس برای زنده نگه داشتن نام شهدا و دلاوریهای آنها از زبان هنر استفاده کرد و برگزاری جشنوارههای متعدد فیلم دانشآموزی دفاعمقدس، برگ زرینی است که در کارنامه زندگی این شهید میدرخشد. کسی که در سالروز بمباران شیمیایی شلمچه، کشتی دوستی به راه انداخت تا در آن بچههای ایرانی و عراقی به نشان دوستی روی رود کارون غریو شادی سر دهند. او بهدنبال ایجاد وحدت بین جامعه بود و هنرمندان کشورمان را برای حضور در جشنوارهها دعوت میکرد و همکاری نزدیکی با آنها داشت. احترام و باورخاصی به حوزه سینما داشت و در برنامههای فرهنگی فعال بود. فعالیتهای فرهنگی او در شهر آبادان به یادگار باقی مانده است. در 8سال دفاعمقدس به آرزویش که شهادت بود نرسید و سالها بعد، وقتی حرم حضرت زینب(س) به خطر افتاد برای دفاع از حرم با یادگارهایی که از زمان جنگ در بدن داشت به سوریه رفت و سرانجام در سن 58 سالگی به شهادت رسید. حضور هنرمندان کشور در مراسم تشییع این شهید، گویای خدمات او در عرصه هنر و زنده نگهداشتن نام شهدا و دفاعمقدس است.
- دفتر درخشان زندگی
محمدحسین سیاح طاهری، پسر شهید سیاح طاهری، با ورق زدن دفتر زندگی پدر، از روزهای جنگ و حضور پدر درجبههها و پس از آن فعالیت در عرصههای مختلف و فعالیتهای فرهنگی و هنری او میگوید: 18اسفند 1336پدرم در یک خانواده طبقه متوسط به دنیا آمد. پدربزرگم در آبادان کارمند شرکت نفت بود و بسیاری امکانات زندگی مانند منزل ویلایی، خودرو، تلویزیون و... را داشتند و قاعدتا این خانواده میبایست از وفادارترین خانوادهها به رژیم سابق میشد. اما چنین نشد و وقتی پدرم به سن جوانی رسید سؤالات زیادی ذهنش را مشغول کرد و در همان روزهای مبارزه با رژیم طاغوت، پدرم نیز به جمع انقلابیون پیوست؛ از سرنوشت «نفت» در کشور پرسید و از تبعید «آیتالله خمینی». نیمهشبها بهصورت پنهانی و دور از چشم خانواده به مسجد میرفت و تیپ و قیافهاش را هم عوض میکرد. در مدرسه نیز با برخی معلمهای طرفدار رژیم درگیر شده بود. پدربزرگم میخواست مثل بسیاری که از طرف شرکت نفت، بورس گرفتند و به آمریکا رفتند او را نیز به این کشور بفرستد اما پدرم قبول نکرد. با پیروزی انقلاب از همان اول درگیر کارهای انقلاب شد؛ پاکسازی شهر آبادان از مراکز فساد و انبارهای مشروب، مبارزه با گروههای ضدانقلاب که بهدنبال تعطیلی شرکت نفت و کارخانهها بودند، محرومیتزدایی از روستاها و آموزش نظامی به روستاییان در اوایل جنگ تحت عنوان بسیج عشایر از کارهایی بود که پدرم در آنها مشارکت داشت و همیشه با افتخار از آنها برای ما میگفت. یکی از مهمترین کارهای او در آن دوره، عضویت در هیأت 7نفره مقابله با زمینخواری بود که بهخاطر درگیر شدن با افراد مختلف صاحب نفوذ، دشمنانی پیدا کرد.
قبل از علنی شدن خیانت بنیصدر، مخالفش بود و در همان کوران حوادث انقلاب از شهید بهشتی حمایت میکرد و آن را خط اصیل انقلاب میدانست. پس از تجاوز رژیم بعث به خاک ایران در سال59 و محاصره شهر آبادان، خانواده پدربزرگم جنگزده شدند و به ماهشهر مهاجرت کردند اما 2عمو و پدربزرگم به همراه پدرم به جبهه رفتند. پدر برای ما از روزی که به خواستگاری مادر رفت اینگونه میگفت: سال60 در همان ماهشهر به خواستگاری یک دختر انقلابی آبادانی رفتم. در خواستگاری به مادرتان گفتم «من زنی میخواهم که ساکش روی دوشاش باشد» و «این جنگ که تمام شد، بعدش میرویم سراغ اسرائیل تا قدس را آزاد کنیم». مادرم نیز قبول میکند و با هم ازدواج میکنند. روز عروسیشان داماد با لباس سبز پاسداری و عروس با یک مانتوی کرمرنگ معمولی جشنی مختصر میگیرند و پدردوباره به جبهه بر میگردد.
شهید طاهری در ابتدای جنگ فرمانده بسیج آبادان بود. پس از آن بهعنوان فرمانده گردان امامحسن(ع) در تیپ ائمه اطهار فعالیت میکرد. یک گردان زرهی توسط شهیدطاهری و حاج کاظم فرامرزی تشکیل شد که آموزش شلیک موشکهای تاو و مالیوتکا دیده بودند و به شکارچیان تانک معروف بودند. او با پیشروی بدون پشتوانه نیروی زمینی در جنگ، مخالف بود و میگفت که بسیاری از فرماندهان به ادوات زرهی اعتقاد ندارند و بهدرستی از این تجهیزات استفاده نمیکنند، برای همین تلفات نیروی انسانی بالا میرود. در جبهه سعی میکرد با گردان زرهی که فرماندهی آن را برعهده داشت از رزمندهها حمایت کند و اجازه ندهد دشمن تلفات زیادی به رزمندهها وارد کند و از طرف دیگر با شجاعت نیروهای این گردان، تلفات سنگینی به دشمن وارد میکرد.
پدر نهتنها در 8سال دفاعمقدس، از نخستین روز جنگ تا آخرین روز جنگ، بلکه بهمدت 108ماه در جبهه حضور داشت و میگفت اگر 100سال هم طول بکشد جبهه را خالی نخواهد کرد. پدر در این مدت 5بار مجروح شد. سال60 در محاصره آبادان انگشتش را از دست داد. مرتبه دوم در کربلای5، در حال دیدبانی با دوربین بود که گلوله مستقیم توپ جلوی پای او اصابت کرد و چشمش را از دست داد و 2کتف و شکم و اعضای دیگرش مورد اصابت ترکش قرار گرفت و بهشدت مجروح شد.
آخرین مرتبه نیز در فاو شیمیایی شد. بعد از پایان جنگ، جانبازی 70درصد برای او توسط بنیاد شهید و امور ایثارگران تعیین شد. بعد از پایان جنگ شهید طاهری در جبهه دیگری مشغول به فعالیت شد و این بار در بازرسی نیروی زمینی سپاه کارش را با دقت و ریزبینی آغاز کرد. گزارش را که آماده میکرد با هیچکس- حتی فرماندهان عالیرتبه- رودربایستی نمیکرد و به صراحت اشکالات را میگفت. تا قبل از فرماندهی مقداد، از «درجه» استفاده نمیکرد و هرگاه از او میپرسیدند که درجهات چیست، میگفت: «پاسدار» که از نظر او بالاترین درجه سپاه پاسداران بود. همیشه سعی میکرد به جای او، کار دیده شود. از نام و نشان گریزان بود. هرجا که بوی تبلیغات حزبی و منافع شخصی شنیده میشد بهشدت کناره میگرفت.
همیشه بهدنبال «رزم» بود و به پشت میزنشینی علاقهای نداشت. با اینکه جانباز بود و سالها زودتر از موعد میتوانست بازنشسته شود اما این کار را نکرد. من و 2برادر و مادرمان در تهران بودیم اما پدر 3 سال آخر خدمت 30سالهاش را به آبادان رفت تا یک محور عملیاتی در آنجا تشکیل دهد. میگفت دشمن در ابتدای جنگ از همین محور ذوالفقاری وارد شهر شده است و ما باید یک مانع نظامی بزرگ در سر راه حمله احتمالیاش ایجاد کنیم و تشکیل «گردان مقداد» ثمره این تلاش بود.
- یادمانی برای شهدای آبادان
بازنشست که شد بهطور جدی وارد فعالیتهای فرهنگی شد. راهاندازی یادمان 177شهید آبادان برای معرفی جهاد و مقاومت مردم شهر در دوران محاصره و پس از آن، از این زمره بود. میخواست انقلاب را با زبانی جدید به نسل نو معرفی کند. میگفت ما تاکنون دفاعمقدس را در بستری غمگین و احساسی معرفی کردهایم اما باید «شاد و بانشاط» و از زبانی دیگر که نسل جدید دوست دارند مانند «هنرمندان و بازیگران» پیام خود را به نسل جدید برسانیم. 9دوره «جشنواره دانشآموزی فیلم دفاعمقدس» حاصل تلاش پدر و حبیب احمدزاده، یکی از نویسندگان بزرگ ایران بود که در مناطق محروم کشور برگزار شد و بیش از 300هزار دانشآموز و معلم مناطق روستایی و حاشیه شهرهای محروم با سبکی شاد و جدید با حماسه مقاومتهای مردمی جنگ آشنا شدند. با همین رویکرد برنامه جشن کشتی دوستی بین بچههای ایرانی و عراقی دو سوی رودخانه اروند را در سیامین سالگرد جنگ برگزار کرد.
راهاندازی موزه شهدا و برگزاری مسابقات کتابخوانی دفاعمقدس بین اقشار مختلف همچون معلمان 5 استان خوزستان، ایلام، بوشهر، سیستان و بلوچستان و هرمزگان و نیز زندانیان و دیگر گروههای اجتماعی همانند پرستاران و مهمانداران هواپیما از دیگر فعالیتهای پدر بود که بهدلیل غیررسمی بودن و بهکارگیری شیوههای نوین، تأثیرگذار بودند. او همچنین بعد از زلزله آذربایجان جشنواره دانشآموزی را برای 48هزار کودک آسیبدیده روحی این منطقه برگزار کرد.
او یک سرباز واقعی بود. پدر همیشه خود را سرباز انقلاب و ولایت میدانست و جبههاش فرق نمیکرد. هرجایی میدید که نیاز انقلاب است سریع خود را حاضر میکرد. بسیار پیگیری کرد که او را به سوریه اعزام کنند اما میگفتند شما بازنشستهای و اولویت با نیروهای جوان است. سرانجام سال گذشته پذیرفتند و ایشان به جبهه اعزام شد. آنجا هم اشکالات را میدید و گزارشی برای فرماندهان عالیرتبه تنظیم میکرد.
او در آخرین سفر به سوریه، هنگام شناسایی شمال منطقه خان طومان به همراه دوست و همراهش «شیخ جابر زهیری» مورد اصابت خمپاره قرار گرفت و در 23دیماه 94، دقیقا 29سال پس از سالروز مجروحیتش در 23دیماه 65، به شهادت رسید و روح بلند و ملکوتیاش به آسمان پرکشید.
- دعا برای شهادت
پیش از شهادت، خانواده شهیدسیاحطاهری توسط یکی از آشنایان توفیق مییابند به دیدار مقام معظم رهبری مشرف شوند؛ دیداری باورکردنی. در آن دیدار حاجسعید دست حضرتآقا را میبوسد و در گوش ایشان چیزی میگوید که کسی متوجه آن نمیشود. بعد از شهادت سعید، همان دوست که دیدار با حضرت آقا را فراهم کرده بود با اشک و ناله به همسر شهیدطاهری میگوید که اگر میدانستم حاجی چه چیزی را از حضرتآقا میطلبد هیچوقت این دیدار را برای شما هماهنگ نمیکردم. همسر او میپرسد مگر چه چیزی از حضرتآقا خواستند. او جواب میدهد: شهیدطاهری به آقا گفته بود دعا کنید شهید بشوم.
- جامانده از قافله شهدا
پرویز پرستویی بازیگر سینما که در همه جشنوارههای فیلم دانشآموزی دفاعمقدس به دعوت شهید سیاحطاهری حضور پیدا میکرد، بزرگترین افتخار را در رکاب این شهید بودن میداند و میگوید: شهید سعید سیاح طاهری از رزمندگان 8سال دفاعمقدس بود که پس از اتمام جنگ تمام مدت دست از اعتقاداتش بر نداشت و در کنار یاران دیگرش جشنواره دانشآموزی دفاعمقدس را راهاندازی و 9دوره جشنواره را در مناطق محروم برگزار کرد. افتخار میکنم که در همه جشنوارههای دانشآموزی در رکابش بودم. او بسیار بیریا بود و به همسر این شهید نیز گفتم در زمان برگزاری جشنوارهها و همچنین تلاش برای بهتر برگزارشدن آن بسیار بیریا کار میکرد. در نگاه اول به او، تصور میکردی تدارکاتچی است. بسیار غریبانه کار میکرد و هیچگاه بهدنبال مطرح شدن نام خود نبود و همیشه خودش را مدیون شهدا میدانست.
من فکر میکنم جانبازان، شهیدان زندهای هستند که آرامآرام وتک تک پر میکشند و به ملکوت آسمانها عروج میکنند. آنها کمکم شهید میشوند. گویا خداوند میخواهد کمی از دور، دلدادگی آنها را تماشا و بهشت را برای آنها آذینبندی کند. شهید سیاح طاهری آسمانی بود و از همان روز که مجروح شد نامش بر کرانههای ابدی انسانیت وشهادت نقش بست. او با سخاوتی بیبدیل زیباترین قسمت وجودش یعنی چشمانش را به مهمانی خدا و دیدار او رهسپار کرد تا نزد او بماند. او بسیار غریبانه زندگی کرد و همیشه آرزوی شهادت داشت؛ آرزویی که برای او برآورده شد. حاج سعید مانند شهیدان گمنام، مظلوم و زیبا، در جنگ با تعصبی کور و خشن به نام داعش، در دفاع از حقانیت و آزادگی و حرم حضرت زینب(س) به شهادت رسید. امیدوارم این شهید بزرگ دست ما را نیز بگیرد و ما را شفاعت کند. شهادت این بزرگمرد را به خانواده محترمش و یارانش، بهخصوص همرزمان او و همسرش تسلیت میگویم و امیدوارم که ادامهدهنده راهش باشیم.
حمید فرخ نژاد، بازیگر سینما و همشهری این شهید نیز با بیان اینکه حاج سعید از کسانی بود که از قافله شهدا جامانده بود، میگوید: این شهید و یارانش بیادعا و واقعا خالصانه در همهجا برای این مملکت کارهای بزرگی کردهاند که هیچکس از آن خبر ندارد. همه ما باید بدون هیچ اغراقی آنان را ستایش کنیم و راهشان را ادامه دهیم. از دیدگاه یک همشهری و ایرانی میتوان هزاران نکته از او یاد گرفت. من حقیقتا خود را مدیون او و راهش میدانم و میگویم که حاجسعید عزیز ما دقیقا مردی بود جامانده از تبار همان شهیدان جنگ که ما همیشه و تا ابد باورشان داریم.
- زمین برای او کوچک بود
همسر شهید سیاح از فراق یار میگوید
میدانست زمین برای همسرش کوچک شده بود. 8سال در جبهه از خاک وطن دفاع کرده و 3 بار نیز مجروح شده بود اما توفیق شهادت نصیب او نشده بود. همیشه میگفت از کاروان شهدا عقب مانده است و لحظهشماری میکرد تا در باغ شهادت باز شود و عاشقانه به سوی همرزمان شهیدش پربکشد. سرانجام بعد از گذشت 27سال از پایان جنگ به آرزویش رسید.
هدیه غبیشی از 34سال زندگی مشترک با شهید سیاحطاهری اینگونه میگوید: سال 1360در بحبوحه جنگ با هم ازدواج کردیم. او تا آخرین روز جنگ در جبهه حضور داشت و در 8سال دفاعمقدس 2 پسرم به دنیا آمدند. در زمان به دنیا آمدن فرزند دوم او حضور نداشت و در جبهههای غرب مشغول دفاع از کشور بود. من یک زن جوان بودم و دوری از همسر برایم مشکل بود. وقتی عملیات شروع میشد دلم آشوب بود و چشم به در میدوختم تا او بازگردد. همیشه به من میگفت دعا کن شهادت نصیب من شود. عملیاتهای جبهههای غرب بسیار طولانی بود و روزهای پراضطرابی را پشت سر میگذاشتم.
زخم، یادگاری بود که از جنگ با خودش به خانه آورد؛ «22دیماه سال 65بهشدت مجروح شد و یکی از چشمانش را از دست داد و به گوش و شنوایی او نیز آسیب رسید. بدنش پر از ترکش بود میگفت یادگارهای زیادی از جنگ همراه دارم. بعد از درمان دوباره به جبهه باز میگشت و میگفت تلکیف است و تا زمانی که این جنگ تحمیلی علیه ما ادامه داشته باشد باید در برابر دشمن بجنگیم و مقاومت کنیم و از خدا طلب کنید به شما صبر بدهد. مراسم ازدواج ما زیر آتش دشمن و باران گلوله توپ برگزار شد. چند سال بعد از به دنیا آمدن محمدحسین، باردار بودم و با شدت گرفتن حملات دشمن و محاصره آبادان، همسرم از من خواست تا به منزل پدرم در شیراز بروم. بهدلیل موج انفجار گلولههای توپ و استرسهای ناشی از جنگ وقتی سوار بر اتوبوس به شیراز حرکت کردیم دختر 9ماههام سقط شد و او را از دست دادم. مدتی منزل پدرم بودم اما از همسرم که در عملیات جزیره مجنون بود خبری نداشتم و دلشوره همه وجودم را فراگرفته بود. تصمیم گرفتم به اهواز بروم و در منزل پدر همسرم زندگی کنم تا بتوانم از سعید خبری بگیرم و او هم در فاصله بین عملیاتها بتواند سری به ما بزند. تا آخرین روز جنگ در اهواز ماندیم و سعید در همه عملیاتها حضور داشت. بعد از پایان جنگ بهعنوان بازرس نیروی زمینی سپاه مشغول فعالیت شد و برای انجام ماموریت به همه شهرهای ایران میرفت. میگفت میخواهم گردان زمان جنگ را دوباره تشکیل بدهم و آن را بازسازی کنم و به این ترتیب گردان مقداد را تشکیل داد. همیشه در ماموریت بود و فقط برای عقد و عروسی پسرانمان به تهران بازگشت و پس از پایان مراسم دوباره به ماموریت رفت.»
- زنده نگه داشتن یاد شهدا
خانم غبیشی میگوید که یاد شهدا همیشه برای شهیدسیاح طاهری زنده بود و همیشه تلاش میکرد یاد شهدا و دفاعمقدس را زنده نگه دارد؛ «همیشه میگفت برای شهدا هرچقدر کار کنیم باز هم کم است. مسابقات کتابخوانی در آبادان برگزار میکرد و میگفت باید نام آبادان بهعنوان نماد مقاومت زنده نگه داشته شود زیرا با دلیری مردم این شهر و رزمندگان، حصر این شهر شکسته شد. شهید طاهری خوابهای متعددی را برای من تعریف میکرد اما به واسطه روحیه زنانه به آنها توجه نمیکردم. روزی ایشان شهیداحمد کاظمی را در خواب دید که به او میگفت بیایید میخواهیم نیرو جمع کنیم، ما آمادهایم و نیرو میخواهیم، تعبیر این خوابها برای من سخت بود.»
او آخرین ماموریتهای همسرش را به یاد میآورد: بعد از شروع جنگ در سوریه و به خطر افتادن حرم حضرت زینب(س) آرام و قرار نداشت و میگفت که خیلی مشتاقم برای دفاع از حرم این بانو به سوریه بروم. به زبان عربی تسلط داشت و اخبار سوریه را با دقت دنبال میکرد. میگفت میتوانم از تخصصم در زمینه زرهی و موشکی در آنجا استفاده کنم تا نیروهای ما کمتر شهید شوند و در عوض تلفات سنگینی به دشمن وارد کنیم. تلاش زیادی کرد تا اینکه با رفتن او به سوریه موافقت شد.
- دعا کنید
محرم سال گذشته به سوریه اعزام شد و بعد از آن نیز 2بار دیگر آمد و برگشت و همراه با دیگر مدافعان حرم با تکفیریها جنگید؛ «بار آخری که به سوریه میرفت عجله داشت و گویا میدانست شهادت انتظار او را میکشد. روزی که پیکر ایشان را آوردند به یکی از دوستان گفتم کفن متبرک شده توسط خود شهید را که در کشوی لباسهای ایشان بود بیاورد. وقتی برای آوردن کفن رفت متوجه باز و آماده بودن کفن شهید شد. شهیدطاهری روزهای آخر به من میگفت دعا کن مرگ من در بستر نباشد. من هم برای ایشان صدقه کنار گذاشتم. روز بعد که آمد متوجه شدم ایشان مجروح شده. به من گفت برایم از این دعاها نکنید. گلوله توپ کنار من بیفتد ولی عمل نکند؟ دعایی کردیم که سرانجام اجابت شد.»
7668200