ظهرها وقتی در شهر قدم میزدیم، بوی خاک بارانخورده میزد زیر دماغمان و میشد ساعتها در پیادهروهای سنگفرش شده شهر قدم زد و لذت برد. این نخستین سفر دو نفره ما بود؛ سفری که برنامه برگشت آن بهخاطر لغو پرواز تغییر کرد و مجبور شدیم از رامسر تا تهران با اتوبوس بیاییم و سر هر پیچ جاده چالوس زل بزنیم به حجم مه سفیدی که همه جا را گرفته بود و گاهی از پشت آن، حجم انبوه درختهای سر به فلک کشیده پیدا بودند. از لحظهای که برنامه برگشت عوض شد، سعی کردم همهچیز به آرامترین شکل ممکن پیش برود و همه جزئیات را طوری بچینم که به همسرم سخت نگذرد. اتوبوس راحتی بود اما برگشتنی گفتم توی رستوران بینراهی که سر و وضع مناسبی نداشت ناهار نخوریم که زنده بمانیم! قبول نکرد و تا خانه، خودمان را با چیزهایی شبیه بیسکوئیت و میوه زنده نگهداشتیم.
یک هفته قبل از سفر، برای نخستین بار مهمان آمد خانه ما؛ خانواده من آمده بودند که چند ساعتی به ما سر بزنند. آنها را ناهار دعوت کردیم و از روز قبل سعی کردیم تدارکات مهمانی را جفت و جور کنیم. تا حد ممکن نگذاشتم همسرم تشریفات زیادی خرج مهمانی کند و سعی کردم ساده بگذرد. چند روز بعد از این مهمانی و آن سفر، همسرم مریض شد. یک سرماخوردگی ناجور زمینگیرش کرد و مجبور شد در خانه بماند. همان ساعت اول سعی کردم از اینکه بهدلیل سرماخوردگیاش فکر کند، دورش کنم؛ از اینکه بهخودش تلقین کند زیادی مریض است، فراریاش دهم و چیزهایی را که در سرم بود پشت هم و بیملاحظه به او گفتم. همه این شبهای قبل و بعد از سفر و مهمانی و مریضی هر بار که میخواهد مسواک بزند، راه میرود. هر بار کفری میشوم و تقریبا داد میزنم « موقع مسواکزدن در خانه راه نرو و همانجا جلوی آینه کلکش را بکن! » صدایم معمولا بالا نمیرود و هر بار ریز ریز اعتراض میکنم و از او چیزهایی میخواهم و حتی گاهی ناخودآگاه لابهلای شوخیهایم خواستههایم را میگویم.
چند روز پیش فهمیدم در همین روزهای اول زندگی دو نفره ناخواسته از او خواستهام که شبیه من شود که در چیزهایی خودش را درنظر نگیرد و چیزهایی را بخواهد که من میخواهم. انگار هنوز نتوانستهام با تفاوتهایمان کنار بیایم و آن زیرها یک جنگ مخفی در گرفته است بین چیزهایی که من میخواهم و چیزهایی که او انجام میدهد. انگار تفاوتهایمان را به رسمیت نشناختهام و میخواهم خودم را در او تکثیر کنم. انگار ناخودآگاه عادتهایش را نشانه گرفتهام و میخواهم او را به نفع خودم تغییر بدهم. بگذارید اعتراف کنم که این خودخواهیها ناجوانمردانه بوده اما احتمالا شروع همه زندگیهای دونفره نقصهایی شبیه این ناهماهنگیها و میلهای مبهم به شبیه کردن زن و شوهر به همدیگر دارد. حلشدنی نیست؟ چرا، حالا چند روزی است که موقع مسواک زدن راه میرود و من خاموشم!
8244734