گوناگون 13:52 - 31 خرداد 1397
ترجمه‌ی نیلوفر نیک‌بنیاد:«وقتی چیزی می‌نویسم آن را تجسم می‌کنم و واژه‌هایی رابه‌کار می‌برم که خواننده بتواند نوشته‌ام را در ذهنش تجسم کند.» این را «لوئیس آن هامرزبرگ»، ملقب به «لوئیس لوری»، نویسنده‌ی رمان «بخشنده» می‌گوید.

«لوئیس لوری» نویسنده‌ی چهارگانه‌ی «بخشنده» و برنده‌ی دو مدال نیوبری:

این نویسنده‌ی آمریکایی تاکنون کتاب‌های زیادی برای کودکان و نوجوانان نوشته و جوایز بسیاری گرفته است. مهم‌ترین آن‌ها مدال نیوبری است؛ آن‌هم دوبار، برای کتاب‌های «ستاره‌ها را بشمار» و «بخشنده»؛ دو  کتابی که هردو به زبان فارسی ترجمه شده‌اند.

بخشنده اولین جلد از مجموعه‌ا‌ی چهار جلدی است که سه جلد دیگر آن «در جست‌وجوی آبی‌ها»، «پیام‌رَسان» و «پسر» نام دارند. سه جلد اول، هریک در داستانی جداگانه‌، ماجرای شخصیت‌های متفاوتی را روایت می‌کند که به‌نوعی به هم مربوط می‌شوند. اما جلد چهارم در سه بخش، داستان سه جلد اول را با نگاهی دیگر تعریف می‌کند.

داستان‌ها در زمان آینده اتفاق افتاده‌اند. البته نه این‌که شاهد فناوری‌های پیچیده و اختراع‌های عجیب و غریب باشیم. زمانِ رمان‌ها را از فضای حاکم بر جوامع، روابط انسان‌ها با یک‌دیگر، تغییر مفهوم‌هایی مثل مرگ، معلولیت، هنر و دانش متوجه می‌شویم. طوری که انگار دنیای کنونی ما کاملاً از بین برود و در آینده، جوامعی شکل بگیرند که نوع زندگی‌شان به‌کلی با نوع زندگیِ انسان امروزی تفاوت داشته باشد.

در این‌جا ترجمه‌ی گفت‌وگویی با این نویسنده‌ برایتان می‌آوریم تا ببینیم چه‌طور می‌تواند دنیایی چنین شگفت‌انگیز را برای خوانندگانش ایجاد کند.

 

  • چی باعث می‌شود به نوشتن ادامه بدهید؟

تا به‌حال احساس غرق‌شدگی داشته‌اید؟ گاهی احساس می‌کنم سیلی از ایده‌ها ذهنم را احاطه کرده است. به‌عنوان نویسنده حس می‌کنم این ایده‌ها نیروی کِشنده‌ای دارند که مرا دنبال خود می‌کشند.

 

  • از چه چیزهایی الهام می‌گیرید؟

رؤیاها، تخیلات و خاطره‌ها همیشه حضور دارند و در مرحله‌ی بعد با چیزهایی که هرروز در زندگی می‌بینم یا می‌خوانم، ترکیب می‌شوند. بعضی‌وقت‌ها همین‌طور که در دفتر کارم نشسته‌ام، ساعت‌ها از پنجره به مردم نگاه می‌کنم؛ بچه‌هایی که در پارک می‌دوند، بحث‌کردن ‌آدم‌ها با هم، نوجوان‌ها و رفتارشان با هم‌سن و سال‌ها که با رفتارشان در خانواده‌ متفاوت است. از تمام این‌ها الهام می‌گیرم.

 

  • چیزی در زندگی شخصی‌تان بوده که برای نوشتن یک داستان جدید تکانتان بدهد؟

به‌نظرم همه‌ی نویسنده‌ها برای نوشتن گاهی به خاطره‌ها برمی‌گردند. من که برای نوجوانان می‌نویسم اغلب باید به خاطرات نوجوانی‌ام برگردم، خودم را در آن موقعیت بگذارم، احساسات آن دوره را درک کنم و ببینم وقتی نوجوان بودم چه‌طور تصمیم می‌گرفتم. بعد خاطراتم را در قالب شخصیت‌های داستانی پیاده کنم. حس می‌کنم نوشتن ترکیب خاطرات گذشته با مشاهدات امروز است.

 

  • در نوشتن کتاب‌هایتان روش خاصی دارید؟

دوست دارم در جواب این سؤال بگویم که بله، هرروز دوش می‌گیرم، پیراهن آبی می‌پوشم، به موسیقی فلان نوازنده گوش می‌دهم، بعد 14 دانه چیپس و نصف یک سیب‌سرخ می‌خورم و ناگهان یک داستان در ذهنم شروع می‌شود. اما حقیقت این است که من این کارها را نمی‌کنم. پشت میز کارم می‌نشینم، کلمات را تایپ می‌کنم، بعد پاک می‌کنم و دوباره تایپ می‌کنم و این کار را بارها انجام می‌دهم.

گاهی برای کاری از خانه بیرون می‌روم و وقتی برمی‌گردم باز هم چیزهایی را که نوشته‌ام، پاک می‌کنم و دوباره می‌نویسم. هیچ جادویی در کار نیست. نوشتن آمیخته‌ای از کار سخت، لحظات خوش و انتظار برای کلمات است.

 

  • لحظات یا خاطرات خوشی از خوانندگانتان داشته‌اید که بخواهید برایمان تعریف کنید؟

چندوقت قبل قرار بود در کتاب‌خانه‌ای برای بچه‌های کلاس چهارم صحبت کنم. اول هیچ‌چیز خاصی نبود. کمی درباره‌ی نوشتن حرف زدم، آن‌ها هم چند سؤال طرح کردند. همه‌چیز معمولی بود.

برنامه تمام شد و آن‌ها بلند شدند که بروند. یکی یکی جلو آمدند و مرا بغل کردند. این خاص‌ترین لحظه در آن برنامه بود. تک‌تک آن دخترها و پسرهای دوست‌داشتنی را به یاد دارم، با لبخندهایشان، موهایشان، حتی بوی تنشان و گرمای آغوششان.

 

دوچرخه شماره ۹۲۹

 

  • در مصاحبه‌ای گفته‌اید که زندگی شخصی‌تان در شکل‌گیری رمان «بخشنده» نقش داشت. می‌توانید بگویید چه‌طوری؟

پدر و مادرم در اواخر دهه‌ی 80 سالگی، در یک مرکز پرستاری زندگی می‌کردند. مادرم نابینا و خیلی ضعیف شده بود، اما حافظه‌اش خوب کار می‌کرد. برعکس، پدرم تقریباً حافظه‌اش را کامل از دست داده بود.

راه درازی پرواز می‌کردم که به دیدنشان بروم. مادرم خاطراتش را از زمان کودکی تا زمان ازدواجش با پدرم برایم تعریف می‌کرد. حتی خاطره‌ی مرگ خواهرم، هلن، را که خیلی عذابش می‌داد، چندین‌بار با جزئیات تعریف کرد.

هربار که به آن‌جا می‌رفتم سعی می‌کردم با بردن آلبوم عکس و بازگوکردن خاطرات مادرم، حافظه‌ی پدر را برگردانم. مرگ خواهرم خاطره‌ی تأثیرگذاری بود که در شکل‌گیری بخشنده هم الهام‌بخش شد.

 

  • چه‌طور این تجربه‌هایتان را ترکیب کردید و بخشنده را به‌وجود آوردید؟

یکی از همان‌روزها وقتی به فرودگاه برگشتم با خودم فکر کردم کاش این توانایی را داشتم که خاطرات بد را از ذهن مادرم و دیگران پاک کنم و فقط خاطرات خوب را برایشان نگه دارم. همان‌جا به جامعه‌ای فکر کردم که کاملاً متفاوت از جامعه‌ی خودمان بود. جامعه‌ای که از نظر زمانی در آینده اتفاق می‌افتاد و مرگ در آن مفهوم متفاوتی داشت.

 

  • چه‌طور می‌توانید صحنه‌ها را طوری شرح دهید که خواننده هم بتواند آن‌ها را تجسم کند؟

من کلاً آدم تصویرگرایی هستم. یعنی هروقت چیزی می‌نویسم آن را تجسم می‌کنم. چند سال پیش یکی از مخاطبانم در نامه‌ای گفته بود می‌خواهد نویسنده شود. او نوشته بود: «من می‌توانم چمنزاری را که در کتابتان توصیف کرده‌اید، ببینم. چه‌طور این کار را کرده‌اید؟» من به او جواب دادم: «از واژگانی استفاده می‌کنم که خواننده بتواند نوشته‌هایم را در ذهنش تجسم کند.»

چمنزاری که او می‌دید با چمنزاری که من می‌دیدم فرق داشت، اما هر دو قادر به دیدنش بودیم. چندوقت بعد دوباره نامه‌ای از او به دستم رسید. با تکه‌ای از روزنامه که عکس او در آن چاپ شده و کنارش تیتر زده شده بود: «کودک نابینا برنده‌ی جایزه‌ی نویسندگی شد.» چشم‌هایش نمی‌دید، اما چمنزار را دیده بود و یاد گرفته بود چه‌طور کاری کند که دیگران نوشته‌هایش را تجسم کنند.

 

  • چیزی در آثارتان هست که دلتان بخواهد به عقب برگردید و طور دیگری بنویسیدش؟

همیشه به این فکر می‌کنم که کاش پایان رمان بخشنده را طور دیگری می‌نوشتم. به نظرم همه‌چیز خیلی سریع اتفاق افتاده است. در زمان نوشتن نگران این بودم که حجم کتاب از دویست صفحه بالاتر نرود تا قیمتش زیاد نشود، همین باعث شد کمی پایانش را فشرده‌ کنم.

البته خودم این پایان‌بندی مبهم را دوست دارم، ولی از بازخوردها فهمیدم که بعضی‌ها متوجه پایانش نشده‌اند. خیلی‌ها فکر می‌کنند یوناس در پایان داستان مرده است.

 

  • چه چیزی شما را جذب می‌کند که برای بچه‌ها و درباره‌ی بچه‌ها بنویسید؟

اولش از یک درخواست شروع شد. دوستی که یکی از داستان‌های کوتاهم را خوانده بود از من خواست برای نوجوانان داستان بنویسم. آن زمان نیاز مالی هم داشتم. کتاب «تابستانی برای مردن» اولین کتاب نوجوانم بود که برنده‌ی جایزه‌ی کتاب سال نوجوانان شد.

اولش انگیزه‌ام همین بود؛ ولی وقتی نامه‌های متنوعی از خوانندگان گرفتم فهمیدم با نوشتن برای بچه‌ها، هم می‌توانم از زندگی خودم حمایت کنم و هم روی مخاطبانم که پاک و در معرض آسیب‌اند، تأثیر بگذارم.

 

  • در جایی گفته‌اید که نوجوانی هیجان‌انگیزی داشته‌اید. بهترین خاطره‌ی نوجوانی‌تان چیست؟

وقتی می‌گویید بهترین خاطره، فقط جغرافیا به ذهنم می‌آید. به‌خاطر شغل پدرم در شهرها و کشورهای گوناگونی زندگی کرده‌ام. مثلاً بخشی از نوجوانی‌ام در ژاپن گذشته و بخشی در نیویورک. ژاپن را خیلی دوست داشتم و بعدها بارها به آن‌جا سفر کردم.

در دوره‌ی دبیرستان برای مدتی در محله‌ای زندگی می‌کردیم که گاهی باید با قایق به مدرسه می‌رفتم. تمام آن روزها برایم زیبا و هیجان‌انگیزند.

 

دوچرخه شماره ۹۲۹


9817722
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است