تو انگار تصمیم گرفتهای از هیچ جملهای، دلخور نباشی و همین به گفتوگوی من با تو اعتمادبهنفس میبخشد. آدمهایی که پیش از گفتوگو از دست هم ناراحت میشوند، آدمهای بیثباتی هستند. اما من از گفتوگو با تو یاد گرفتهام که حتی حرفها نیز نمیتوانند آدمها را ناراحت کنند.
نمیدانی چهقدر از اینکه در حادثههای سخت زندگی، جان ندادهام و حالا زنده هستم، خوشحالم. اگر قرار بود زیر بار سختیها بمیرم، هرگز فرصت نمیکردم از لبخند تو یاد بگیرم که زندگی ارزشمندتر از هرچیز دنیاست.
من لبخند مطمئن تو را دوست دارم و خیالم از بابت کلمههایم راحت است. تو برای بهتر اندیشیدن آفریده شدهای. کسی که صاف و یکدست اندیشه میکند دل دریاتری دارد.
من در گفتوگو با تو از زبان خودم نمیترسم. زبان آدم، مار زهرآلودی است که هرلحظه، ممکن است نیشِ کلمهها را در قلب دوستانش فروکند. اما حالا من از این مار سرگشته، نمیترسم.
مطمئن باش من دربارهی خودم، به ایمان تازهای نرسیدهام. مطمئن باش من از وابستگیها، وارسته نشدهام. من تردید ندارم که هرچه هست از شیوهی شنوایی توست. اگر من نیشِ جملهها باشم، تو پادتن همهی حرفهای زهرآلودی.
گوش تو، درمانگاه جملههای بیمار است. همیشه مثل مرهم، برای همهی جملهها مهربانی کن. بگذار پیش تو، هرکسی خودش را بگوید. جملهها، راز قلبها را افشا میکنند. اما اگر راز کسی را شنیدی، قلب او را رسوا نکن.
کسی که در گفتوگوهایش زخم زبان نمیزند، حتماً قلب پرهیزگاری دارد؛ اما کسی که زخم زبانها را میشنود و نشنیده میگیرد، یا جملههای زخمی را معالجه میکند و به سلامت به صاحبانش پاسخ میدهد، دریا در سینهی او جریان دارد و قلب او پیوسته درحال تطهیر است.
من در گفتوگو با تو از جملههایم نمیترسم. همیشه با زبانم پرهیزگاری میکنم اما هنوز هم اندازهی تو با جانم دریا نشدهام. حرفی بزن که باید از همین حالا، هرچه را که به زیبایی دیدهای، زیباتر هم بر زبان جاری کنی.
کسانی که شنوندگان خوبی هستند، کلمهها را هم به درستی ادا میکنند. مثل پزشکی که نبض بیمارش را میشمارد، گوینده هم با کلمههایش نبض گفتوگو را در دست میگیرد.
میشود با کلمهها، گفتوگوهای مرده را احیا کرد. میشود به قلب آدمها، جرئت تپیدن داد. میشود با اشارهی انگشت سبابه، به شقایقی توجه کرد و زندگی را زندهتر از قبل گفت. حتی میشود به جای مُسکنها، گفتوگوها را مصرف کرد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عکس: سیدرضا موسوی
9688235