استانی 00:05 - 14 آذر 1400
گزرشی از مرکز «رمضان» کاشمر؛
ایسنا/خراسان رضوی من می‌گویم نمرده هم می‌شود به بهشت رفت بهشتی که در همین نزدیکی‌هاست و در آن یک‌ صد فرشته زندگی می‌کنند اما با این تفاوت که زندگی‌شان متفاوت است، اینجا مرکز رمضان است جایی که انگار شعارشان این است «پرشکسته پریدن هنر ماست»...

پرشکسته پریدن هنر ماست...

مرکز رمضان کاشمر مکانی که در آن ۱۰۰ نفر از معلولان ذهنی نگهداری می‌شوند، به دلیل کرونا به سختی می‌شود وارد این مکان که در آن فقط زنان و دختران نگهداری می‌شوند، شد. پس از هماهنگی‌های به عمل آمده مجوز ورود می‌گیرم همه را برای ورزش به محوطه حیاط آورده بودند به محض ورودم یکی از این افراد جلو می‌آید یک قدم به عقب می‌کشم با خنده دست بر سینه می‌گذارد و خوش آمد می‌گوید.

وقتی سلام می‌کنم و اسمش را می‌پرسم سرش را بالا می‌گیرد و با لبخندی به لب می‌گوید من فرشته خانم هستم، مربیان مرکز در میانشان بودند نمی‌دانم چرا همه پرستاران و مربیان را با اسم مامان صدا می‌کردند.

 صدای آهنگ ملایمی به گوش می‌رسید هر کدام در کناری نشسته بودند یکی با خودش خلوت کرده و دیگری آواز می‌خواند یکی هم داشت صحن حیاط را جارو می‌کرد.

برای مصاحبه با دو تن از مربیان وارد قسمت اداری شدم دیوارهای راهرو پر بود از تابلو فرش، نقاشی و یک تابلوی بزرگ پولک‌دوزی که روی آن نوشته شده بود «پرشکسته پریدن هنر ماست» باورم نمی‌شد وقتی گفتند تمامی این تابلوها کار دست همین معلولان ذهنی است.

نرگس سلطانی یکی از همان مربیانی است که او را مامان صدا می‌کنند، او ۱۹ سالی می‌شود که عمرش را وقف این دختران کرده‌ و رنج‌ها، سختی‌ها و اشک‌ها و لبخندهای آن‌ها را دیده‌ است.

او که تحصیلات مامایی دارد قرار بود در خصوص سختی‌های کارش به ایسنا بگوید اما همان ابتدا آب پاکی را روی دست می‌ریزد و می‌گوید من با این افراد نه تنها هیچ مشکلی ندارم بلکه اگر یک روز هم نبینم‌شان مریض می‌شوم، با خودم گفتم شاید می‌خواهد کمی اغراق کند آخر مگر می‌شود با این افراد که نگهداری از آن‌ها طاقت فرساست، سر کنی بعد بگویی مشکلی نداری سعی کردم سؤالم را به گونه دیگری و اینکه آیا خانواده‌اش از شغل وی راضی هستند یا نه بپرسم.

وی در این خصوص اظهار می‌کند: چون آن زمان پس از اینکه طرحم تمام شده بود پدرم را از دست دادم تلاش داشتم که فقط در یک جا مشغول به کار شوم که معاون وقت شبکه بهداشت این موسسه را به من معرفی کرد.

سلطانی خاطره اولین شب حضورش را در این مرکز این‌گونه بیان می‌کند: اولین شبی که شیفت بودم به دلیل شرایط روحی خاصی که داشتم، مادرم همراهم آمد او با دیدن وضعیت این عزیزان، با کارم مخالفت کرد اما من اگرچه پیش از آن با معلولان ذهنی روبه‌رو نشده بودم، اصرار داشتم که مشغول به کار شوم.

بیشتر عمرم را در اینجا گذراندم

وی با اشاره به شبانه‌روزی بودن شرایط کاری اظهار می‌کند: شروع به کارم ۲۴ ساعت شیفت و ۲۴ ساعت استراحت داشتم اما گاهی همکاران که به مرخصی می‌رفتند تا ۴۸ ساعت با این مددجویان بودم در واقع خیلی از اوقات زندگی‌‏ام را اینجا گذراندم، حتی زمانی بود که ۶ ماه تمام فقط در حد تعویض لباس به منزل می‌رفتم و با این مددجویان شادی و گریه کرده‌ام.

وقتی درباره تلخ‌ترین روز کاری‌اش می‌پرسم، سکوت می‌کند و سرش را پایین می‌اندازد؛ متوجه شدم دارد گریه می‌کند تا چند لحظه سکوت در اتاق حاکم بود، همان‌گونه که بغض گلویش را گرفته بود می‌گوید: عفت اولین مددجوی من بود که فوت کرد و آن روز سخت‌ترین روز کاریم بود. دختران این مرکز بسیار مهربان هستند بارها بوده که خودشان تمیزکاری و یا جابجایی وسایل را انجام می‌دهند، حتی کفش‌های پرستاران را هم برایشان جفت می‌کنند.

وی می‌گوید: مهربان‌تر از همه آن‌ها، «مریم پرتو» است چون خودش مادر بوده با بچه‌ها مادرانه رفتار می‌کند، «زهرا زارعی» هر شب به تمام خوابگاه‌ها می‌رود و روی همه مددجویان پتو می‌کشد و بعد می‌خوابد، «اعظم بی‌صبر» که کتاب قصه و قرآن می‌خواند و آرزو دارد تا خدا را ببیند و همیشه گلایه دارد از خدا که مادرش را که تنها حامی‌اش بوده به خاطر سرطان از دست داده است و اینکه چرا بین این همه آدم من باید اینجا باشم. یکی از بچه‌های دیگر دوست دارد لاغر شود تا بتواند شلوار لی بپوشد.

سلطانی با بیان اینکه در سال ۸۹ ازدواج کرده و اکنون یک دختر ۱۲ ساله دارد، در خصوص اینکه فرزندش فضای کاری‌اش را دیده است یا نه اظهار می‌کند: ابتدا به این فضا واکنش‌های منفی و ترس داشت اما اکنون برخی روزها که با خودم به مرکز می‌آید فقط با مددجویان بازی می‌کند.

وی عنوان می‌کند: متأسفانه برخی نگاه درستی از این گونه مراکز ندارند و این جای تأسف دارد، حتی زمانی بوده که دانش آموزان و دانشجویان برای بازدید آمدند و از همان ورودی برگشتند و حاضر نشدند داخل بیایند.

عده‌ای برخوردهای مناسبی با مددجویان ندارند

این مربی با بیان اینکه عده‌ای برخوردهای مناسبی با مددجویان ندارند، می‌گوید: به دلیل دید منفی جامعه، این بچه‌ها مخفی و دور نگه‌ داشته شده‌اند و زمانی این‌ها را برای تفریح بیرون از موسسه می‌بریم که محیط خلوت باشد، حال آنکه اگر آن‌ها از نظر ذهنی مشکل دارند ولی از نظر عاطفی مشکلی ندارند و گاهی از بچه‌های عادی احساساتشان را بهتر بروز می‌دهند؛ ولی ما آدم‌های عادی احساساتمان را مخفی می‌کنیم.

وی اظهار می‌کند: شاید با خودشان دعوا کنند مانند افراد عادی که چنین واکنش‌هایی دارند اما نه تنها هیچ‌گاه مربیان را نزده‌اند بلکه وقتی ناراحت هستند پرستار یا مربی را بغل می‌کنند تا آرام شوند. دختران معلول ذهنی مرکز رمضان اغلب در سن مهدکودک مانده‌اند و رشد عقلی چهار و پنج ساله دارند به همین دلیل همان توقعی که از بچه‌هایی با این سن و سال داریم، از این بچه‌ها باید داشته باشیم.

او فرزند چهارم خانواده است و تا پیش از حضور در این مرکز فقط کارهای شخصی خود را انجام می‌داده اما در اینجا دست به هر کار دشواری زده است، می‌گوید: از وقتی به این مرکز آمدم هر کاری از دستم برآمده از انبارداری، رختشویی، آشپزی، نقاشی درب‌ها و تخت‌های موسسه، تمیزکاری، حتی برای احداث همین ساختمان که زودتر به پایان برسد چون هزینه پرداخت کارگر را نداشتیم کارگر بنایی هم بوده‌ام و این کار را برای همین مددجویان و با تمام وجود انجام داده‌ام و اگر نیاز باشد باز هم انجام می‌دهم.

سلطانی از برخی بی‌مهری‌ها گلایه می‌کند و می‌گوید: عده‌ای عنوان می‌کنند چنین ساختمانی برای معلولانی که چیزی نمی‌فهمند، نیاز نبوده اما من باور دارم این عزیزان هم انسان هستند و به حداقل امکانات نیاز دارند.

این مرکز سه ماه بدون گاز بود

این مربی مرکز رمضان تصریح می‌کند: هیچ‌کس خبر ندارد این ساختمان با چه سختی‌هایی رو به‌ راه شده، چهار سال برای دریافت زمین دوندگی صورت گرفت. دیوارکشی، مجوز ساخت، گودبرداری و ساخت‌وساز و تجهیزات همه با خون‌دل و وقت گذاشتن و همراهی خیرین فراهم شد، شاید خیلی‌ها این حرف را بزنند که این‌ها که چنین ساختمانی برای خودشان مهیا کرده‌اند دیگر نیازی به کمک ندارند در صورتی‌ که ساختمان جدید سه ماه بدون گاز بود و یکی از خیران گازکشی این موسسه را انجام داد، حال آنکه موسسه منبع درآمد نیست و تنها مرکز نگهداری معلولان است که نگهداری آن هزینه‌بر است.

وی همچنین با گلایه از دولت می‌گوید: اگر چه آب و برق بسیاری از اماکن مذهبی و مدارس رایگان است، اما برای پرداخت هزینه‌های آب، برق، گاز و تلفن این مرکز مشکلات بسیاری داریم اگرچه بخشی از هزینه‌ها را دولت تأمین می‌کند اما مجدد به خود آن‌ها باید برگردانیم انتظار داریم حداقل تعرفه‌ها را کاهش دهند.

سلطانی در ادامه با اظهار تأسف از اینکه اکثر معلولیت این افراد ژنتیکی و به دلیل ازدواج‌های فامیلی است، عنوان می‌کند: متأسفانه خانواده‌هایی داریم که هشت فرزند معلول دارند. بیشتر مشکل ما در جوامع سنتی است که اعتقادی به عواقب ازدواج‌های فامیلی و مشکلات ژنتیکی ناشی از آن ندارند نتیجه این مسائل مددجویانی می‌شود که امروز در این مرکز نگهداری می‌شوند.

حس مادری را در بین مددجویان فرا گرفتم

یکی دیگر از این مربیان مرکز رمضان، هفت سالی هست که با آن‌ها زندگی می‌کند. نامش "زهرا آتشکن " است، او می‌گوید: وقتی برای کار دعوت شدم هنوز دوران عقد را می‌گذراندم، روزی که به موسسه آمدم با محیط آشنا نبودم؛ همه‌ دختران، مرا دوره کردند و با من دست می‌دادند و دوست داشتند نوازش‏شان کنم من ماندنی شدم و هفت سالی هست که در بین آن‌ها هستم، آن زمان مادر نبودم و وقتی بچه‌ها به من می‌گفتند مامان، خیلی برام لذت‌بخش بود.

وی که فرزند جانباز دوران دفاع مقدس است و در کنار برادر معلولش از فرزند یک سال و نیمه خود هم مراقبت می‌کند، می‌افزاید: یکی از مشوق‌های اصلی من که در این جا ماندگار شدم پدرم بود.

آتشکن عنوان می‌کند: اینجا اگر چه خستگی و سروصدا است، اما مهربانی آن‌ها باعث شد در دوران حاملگی هم به کار ادامه دهم و در مدت ۶ ماه مرخصی و استراحت روزشماری می‌کردم تا به جمع این مددجویان برگردم.

وی عنوان می‌کند: دوستانی بودند که به این مجموعه آمدند و دو یا سه روز بیشتر نتوانستند همکاری کنند یا به دلیل مخالفت خانواده نیامدند و یا تحمل این مجموعه را نداشتند، چون ۲۴ ساعت باید اینجا باشی و تمام‌ کارهایی که برای بچه یک تا چهار ساله باید انجام دهی برای این افراد هم باید انجام دهی که در توان هر کس این کار نیست.

او با بیان اینکه حس مادری را در بین مددجویان فرا گرفتم، اظهار می‌کند: تمام‌ کارهایی که برای فرزندم در خانه انجام می‌دهم دقیقاً برای بچه‌های ایزوله انجام می‌دهم و آن‌ها را به بیمارستان و دکتر می‌بریم، با آن‌ها بازی می‌کنیم و برای هواخوری از اتاقشان بیرون می‌بریم.

آتشکن می‌گوید: بچه خانواده وقتی تب دارد، پدر و مادر مواظبش هستند و با انواع نوشیدنی و با دکتر و دارو درمانش می‌کنند ولی این ۱۰۰ نفری که من و همکارانم برای آن‌ها مادری می‌کنیم نمی‌توانند درد خود را بگویند و ما از روی رفتار و علائمی که دارند هم‏چون عدم غذا خوردن و گوشه‌نشینی پی به مشکل‏شان می‌بریم.

وی تصریح می‌کند: این بچه‌ها هم دغدغه‌های خاص خود را دارند، یکی از آن‌ها طی تماس تلفنی متوجه شده بود که خواهرش کرونا گرفته و هر روز یک‌ گوشه می‌نشست و دست‌ها را به آسمان بلند می‌کرد که اگر خواهرم بمیرد ما بچه‌ها چه‌ کار کنیم.

حمایت از این بچه‌ها کار دل است

آتشکن می‌افزاید: حمایت از این بچه‌ها که توانایی گفتن دردها و رنج‌های خود را ندارند، شاید سخت باشد ولی کار دل است که می‌توانم بگویم کمک‌های بسیار بجا و مؤثر خیران، همراهی هیأت‌ مدیره موسسه و بهزیستی شهرستان در ادامه دادن راه و هدف این موسسه مؤثر بوده‌اند.

 زمان خداحافظی فرار سیده بود هنوز مددجویان داخل حیاط بودند وقتی برای گرفتن چند عکس اجازه خواستم همه هورا هورا کنان شروع به ژست گرفتن کردند، اما در این بین یکی از مددجویان که پری نام داشت برخلاف سایر دوستانش خواست شعری در وصف امام رضا(ع) را برایم بخواند انگار دلش از همه کس گرفته بود با گریه شعرش را به پایان رساند وقتی تمام شد همه تا مدتی برایش دست زدند.

سلطانی زمان رفتن می‌گوید: باور دارم، اینجا بوی بهشت می‌دهد و آرزو دارم پس از مرگم در حیاط موسسه من را به خاک بسپارند.

انتهای پیام


11350292
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است