وارد میشوم. زنی با پالتوی گرانقیمت کرم و نیمبوتهای همرنگش نشسته و با موبایلش بازی میکند.
مغازه بزرگ است و کسی حواسش به من نیست. چند دختر در حال خندیدن و انتخاب لوازم آرایشاند. رژ قرمزی توجهم را جلب میکند. آن را برمیدارم. اهمیتی به فروشندهها نمیدهم. رژ را توی کیفم میاندازم و از مغازه خراج میشوم.
به نیمبوتهای خوشرنگ زن فکر میکنم و به کتانیهای پارهپورهام نگاه میکنم و فکر میکنم چند رژ لب دیگر لازم است تا نیمبوتی مثل آن داشته باشم.
تصمیم میگیرم قدم بزنم. باد خنکی گونههایم را نوازش میدهد. این نوازش را دوست دارم. ضربان قلبم آرام است. دستهایم نمیلرزند و رنگها طبیعیاند، تا زمانی که دوباره چیزی توجهم را جلب کند. کمی جلوتر پسربچهای سعی میکند حبابسازهایش را بفروشد. با صدایی که سعی میکند شنیده شود، میگوید: «بازی و شادی بچهها، فقط دوهزار تومن.»
هفت هشتساله است. کسی صدایش را نمیشنود، جز دختربچهای که برایش زباندرازی میکند. از کنارشان میگذرم و فکر میکنم چند رژ لب دیگر؟ چند حبابساز دیگر؟
جلوتر، اطراف بساط پیرمرد دستمالفروش شلوغ است. دختربچهای کنار پیرمرد روی دستمالها نشسته و نمیگذارد مأموران شهرداری بساطش را جمع کنند. یکی از مأموران دخترک را هل میدهد. مأموران شهرداری بساط را جمع میکنند. فکر میکنم چند رژ لب دیگر؟ چند حبابساز دیگر؟ چند دستمال دیگر؟
از سوپرمارکت یک بسته پفکنمکی برمیدارم. پولش را حساب میکنم. رنگها غلیظتر میشوند. ضربان قلبم بالا میرود و دستهایم شروع به لرزیدن میکنند. چیزی توجهم را جلب نکرده. رژ لب دیگری لازم نیست. حالا میدانم که دیگر دزد نیستم.
فائزه ابوالی 16ساله از تهران
***
در این داستان از همان ابتدا منتظر اتفاقیم؛ اتفاقی که نویسنده با نشانهها و توصیفهایش سعی کرده ما را به حسوحال شخصیت نزدیک کند. شخصیتی که دزدی میکند و با نگاه خشمگینش نسبت به جامعه مواجهیم.
اتفاق خوب دیگر این است که نویسنده با جملهی «چند رژ لب دیگر» مدام ما را از فضای بیرونی به فضای درونی و ذهنی راوی میکشاند. شخصیت (که البته بهتر بود بیشتر از او میدانستیم) به رژ لبهای دیگر فکر میکند و همین داستان را جذاب میکند، طوری که منتظریم برای دزدی جدید، وارد مغازهی دیگری شود.
اما نویسنده پایان داستان را شکل دیگری دیده و میخواهد شخصیتش دزد نباشد. همین باعث میشود پاراگراف آخر ربطی به داستانی که تا اینجا خواندهایم، نداشته باشد. چرا راوی میفهمد که دیگر دزد نیست؟ چه اتفاقی برایش میافتد که تغییر میکند؟ داستان برای این سؤالها پاسخی ندارد.
عکس: نگار رضاییپور، 17ساله از تهران
9844194