پس به رسم این جشن، آمادهی پذیرایی از شما شدهایم. به دیدن شما میآییم و منتظر بازدید شما میمانیم. با اینکه هنوز صدای توپ عید نیامده، برای دید و بازدیدهای عیدانه آمادهی آمادهایم.
این مطلب عیدانه هم شاهدش.
امسال مهمان تصویرگران خوشذوق و با سلیقهی دوچرخه هستید و بهرسم هنرشان، با ظرفی از طرح و نقش، از شما پذیرایی میکنند و با تصویرگریهای خیالانگیزشان، عید را به شما تبریک میگویند.
ای بابا...! شما که غریبه نیستید!
بفرمایید داخل... بفرمایید...
- عید دور است!
هدا حدادی:
عید دور است
اما در ثانیهای که نمیفهمی کی است
به صورتت میچسبد و میرود
مثل بوسهی ناگهانی کوچکی
که نمیدانی کی آمد و کی رفت
اما میدانی که آمد
و مطمئنی که رفت
- دنیای رنگارنگ!
مریمسادات منصوری:
رفته بودم توی باغچه
عطر گلها که پیچید توی دماغم
دنیایم
رنگ دیگر شد!
- بهار یعنی...!
الهام درویش:
بهار یعنی یک دنیا حال خوب؛ یک دنیا حس خوب هم یعنی هرقدر خسته و دلگیر و تنها باشی، باز جسم و روحت را بسپاری به دستش و اجازه بدهی تمام زیباییهایش، تمام رنگهایش، آرام آرام بخزد زیر پوستت. یعنی یک روز صبح از خواب بیدار شوی و بینی پر از رنگ شدهای. پر از عشق و شور و هیجان. پر از آبی، پر از قرمز و سبز و صورتی...
بهار برای من، یعنی یک قلممو بردارم و تمام دنیایم را دوباره رنگ کنم.
- تغییری که تغییر نمیکند!
لاله ضیایی:
بهار واقعاً بهترین است. پاییز هم البته، پس زمستان چی؟ تابستان چی؟
ای بابا؛ حالا کدام بهترین است؟
اگر همهی فصلها مثل بهار بود که دیگر بهار معنی نداشت؛ تابستان هم!
مثل اینکه تغییر کردن تنها چیزی است که تغییر نمی کند!
پس بیایید نو شویم و شاد باشیم.
- کاکتوس با طعم توت فرنگی
مجید صالحی:
غافلگیری خوب، همیشه جذاب است؛ مثلاً فرضکن من یک کاکتوس باشم و در فصلی پرباران، ناغافل بعد از یک باران بیوقفه و خوشصدا که هنوز دم آن هوایناب از ششهایم بیرون نیامده ... یکهو سبزشدن یک جوانهی توتفرنگی قرمز آبدار، روی شانهام، مرا غافلگیر کند و...
- بغلکردن آرزوها!
سارا عصاره:
هوا که کمکم گرم میشود، حسی جدید و حالوهوایی تازه، از لای پنجرهها توی اتاقم میآید. دلم میخواهدیک نفس عمیق بکشم؛ از آن مدلهایی که هزار حرف در خود دارد؛ و هزار تا تصمیم کوچک و بزرگ.
یکهو چه بوی گلی آمد توی اتاقم... حالا میخواهم از ته دل، دستهایم را باز و اتفاقهای خوب امسال را بغل کنم!
و از کوچک تا بزرگ، هرکسی متن مرا میخواند برایش در سال جدید، بهترینها را از خدا بخواهم.
- سلام آفتاب!
ناهید لشکری:
پس از سالهای کودکی و نوجوانی، ذوق و شوق شروع سال نو و عید نوروز را کمتر تجربه کردم. در این روزهای خاکستری، دنیای لحظههای شاد و رنگارنگی را برایتان آرزو دارم.
باز کن پنجره را
که پرستو پر میشوید درچشمهی نور.
که قناری میخواند
میخواند آواز سرور
که بهاران آمد
که شکفته گل سرخ
به گلستان آمد!
حمید مصدق
- عیددیدنی!
زهرا غفاری:
بچهها عید دارد میآید؛
همهچیز توی طبیعت دوباره زنده شده؛گلها و درختها.
هوا تمیز و بهاری شده؛ همه
خوشحالند، لباسهای نو به تن دارند
و برای عیددیدنی آماده شدهاند.
یادمان باشد توی سال جدید،
اول از همه باید به دیدن مادربزرگ
و پدربزرگها برویم؛ چون آنها
چشمانتظار دیدن ما هستند.
- گلکاری اسفند!
سمیه علیپور:
بهار فصل تغییر و رویش وشادی و نوروز است؛ اما باید اعتراف کنم که من اسفند را بیشتر دوست دارم. انگار که بیشتر، بوی عید وبهار را میدهد. بُدو بُدوهای آخر سال، روشنی وطراوت هوا، پردههای تمیز، ملحفههای شسته، انگار یک نور زردِ روشنِ شاد، در همه چیز میدرخشد.
و البته حال و خیال خوش هدیههایی که باید بخریم تا در فروردین تقدیم شوند.
پس دوچرخهی اسفند را گُل میزنیم و میرانیم تا به نوروز برسیم،به بهار ،به فروردین!
- یک اتفاق خوب
فرینا فاضلزاد:
نوروز، یک اتفاق، اتفاقی خوب میان روزمرگیهای زندگی است.
نوروز، بوی خانهی پدربزرگ، وقتی با اسکناسهای نو، در حیاط خانه و درکنار گربههای پشمالویش، منتظرتو است.
نوروز، هدیههای پدر و مادرت، پشت در اتاقت که تا صبح از هیجان هدیهها، خوابت نمی برد.
نوروز یک اتفاق، یک اتفاق خوب است!
- نسیم رنگارنگ!
لیدا معتمد:
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی
از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی
به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
حافظ
خوشحالم که دوچرخه دوست من است. سالتان رنگارنگ. عیدتان مبارک. دلتان خرسند.
- تجربههای مشترک
شادی هاشمی:
نوروز و لحظهی شروع سال نو، همیشه برایم لذتبخشترین لحظهی زندگی بوده است.
این احساس که همهی ما، همهی مردم سرزمینم در یک تجربهی مشترک که سرشار از عشق و امید و شادی است، هم زمان شرکت میکنیم، قند توی دلم آب می کند.
امیدوارم این احساس خوشایند در دل همهی بچههای ایران، هرسال بیشتر باشد.
هرروزتان نوروز.
- سفرهی بهاری
بهناز نیکخواه منفرد:
نزدیک عید، شوری در دلم می نشیند. همیشه هیجان این را داشتهام که حیاط پر بشود از شکوفههای یاسی که مادرم توی حیاط کاشته بود. به تنگ ماهی خیره میشدم و دلم با هررقصشان انگار بهوجد میآمد. پدرم کارت تبریکی به من میداد و میگفت: «عیدت مبارک! ولی هروقت کار خوبی کردی و از خودت راضی بودی اون روز، روز عید است برات.»
ولی من بیتاب عید و همهی نور و هیجانش بودم .
و حالا اینروزها، نمنمکهای عید که میشود دلم تاپتاپ میزند و از خودم میپرسم در سالیکه گذشت، چهقدر همهی روزهایم عید بودند و چهقدر از خودم راضیام؟
8957081