گوناگون 22:50 - 01 خرداد 1394
امام سجاد علیه السلام می فرماید: رحمت حق بر روان عمویم عباس علیه السلام باد که ایمان او همانند صخره صما و از حیث بینایی در دین بیهمتا بود. چه او، نصیحت و زهد و جهاد و صبر و ثبات خود را به درجه اعلا رسانید و در شداید و سختی جان خود را در راه یاری به برادرش نثار کرد.

جلوه هایی از دریای فضیلت قمر بنی هاشم علیه السلام

به گزارش سرویس دینی جام نیوز، محدث نوری در مستدرک الوسائل ، به نقل از کشکول شهید آورده است که : روزی امیر المؤ منین علی علیه السلام حضرت عباس علیه السلام و زینب کبری سلام الله علیه را در دو طرف خود نشانده بود، و حضرت عباس علیه السلام تازه زبان گشوده بود. علی علیه السلام به فرزندش حضرت عباس علیه السلام فرمود: بگو یک (واحد) او گفت : یک (واحد)، بعد فرمود: بگو دو (اثنین ) حضرت عباس علیه السلام خودداری کرد و گفت : شرم می کنم به زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام ، دو بگویم (یعنی یکتاپرستان هرگز به شرک نمی گرایند، و دوئیت ، خلاف توحید است ). امیرالمؤ منین علیه السلام پیشانی فرزندش را بوسید. حضرت زینب کبری سلام الله علیه ، ناظر این جریان بود، عرض کرد: پدر جان شما ما را دوست می داری ؟ حضرت فرمود: آری ، فرزندان ما پاره جگرهای ما می باشند. زینب کبری علیه السلام عرض کرد: یا اءبتاه ، حب خدا و حب اولاد چگونه در یک دل جمع می شود؟ محبت شما نسبت به ما همانا شفقت می باشد و محبت خالص ‍ برای خداست . با شنیدن این سخنان حکیمانه ، محبت امیر المؤ منین علی علیه السلام نسبت به ایشان افزایش یافت . (1)

 



قمر بنی هاشم علیه السلام در صلابت ایمان و فضل علم و ایقان و شرایف آداب و اخلاق ، بعد از دو برادر خود - حسن و حسین علیه السلام - اول شخص بود، و پس از معصومین علیه السلام ، در جمیع صفات کمالیه کسی با او همتراز نبود. عبارات زیارتهای مرویه در حق وی و نیز اخبار صادره از امام زین العابدین و امام صادق علیه السلام در باب آن بزرگوار شاهد شخصیت یگانه وی پس از معصومین است .

 

چنانچه فی المثل امام سجاد علیه السلام می فرماید: رحمت حق بر روان عمویم عباس علیه السلام باد که ایمان او همانند صخره صما و از حیث بینایی در دین بیهمتا بود. چه او، نصیحت و زهد و جهاد و صبر و ثبات خود را به درجه اعلا رسانید و در شداید و سختی جان خود را در راه یاری به برادرش نثار کرد.(2)

 

 



عمل به وصیت پدر! 

علامه شیخ عبدالحسین حلی در النقدالنزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاکرین ، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادی خراسانی نجفی ، نقل می کند که گوید: امیرالمؤ منین علیه السلام حضرت عباس علیه السلام را فراخواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت که چون در کربلا بر آب دست یافت ، تا برادرش تشنه است قطره از آن ننوشد، و اینکه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس علیه السلام در شریعه فرات آب از دست بریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش علی مرتضی علیه السلام بوده است .(3)

 



از این ماجرا شگفت ، در آینده سخن خواهیم گفت . فی الحال می افزاییم که ادب و وفای کم نظیر فرزند ام البنین نسبت به عزیز فاطمه سلام الله علیه ، پس از شهادت وی نیز همواره ادامه داشت است ، که در این باب به نمونه عجیب از آن اشاره می کنیم :

 



جناب حجة الاسلام حاج شیخ عبدالصمد مینا از قول پدرش ، مرحوم حاج میرزا حسین مینا، نقل کرد که مرحوم حاج سید تقی کمالی قمی معروف فرمودند: وقتی که من برای زیارت به کربلا مشرف می شدم در بالای مناره حرم امام حسین علیه السلام اذان می گفتم و یک شب دربالای مناره حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام . شبی ، آقا ابوالفضل العباس علیه السلام را در خواب دیدم که فرمودند: شما در اذان گفتن به من جفا می کنی ! چرا اذان را مساوی می گویی ؟! دو شب برای امام حسین علیه السلام بگو، یک شب برای من !

 

 



وفای اباالفضل العباس علیه السلام 

مرحوم آیة الله آقا نجفی قوچانی در سیاحت شرق چنین می نویسد: به قدر هزار قدمی که رفتم، آفتاب از جلو روی و گرم ، رملها نیز داغ که کف پاها می سوزد، تشنگی بر من غلبه نمود. خود را به جوقه زواری رساندم،که آب دارید؟ گفتند: نه . از آنها گذشته و دویده و دسته دیگر، خود را رساندم . آنها هم آب نداشتند. به قدر نیم فرسخ دویدم و به چند دسته زوار خود را رسانیدم ، آب نداشتند. چون به منزل نزدیک ، و سواره هم می رفتند، آب لازم نداشتند. بعد از ان ماءیوس (شده ) و از یک طرف را دویدن گرفتم و هر چه رطوبت در بدن بود تمام به عرق و حرکت عنیف و گرمی آفتاب خشکید، و به شدت تشنه بودم .

 



حالا برق گنبد و سیاهی باغات کربلا در منظره من پیداست . من به فکر صحرای کربلا افتاده ، حالا تنهایی سیدالشهداء علیه السلام را و آن لشگر عظیم که دور او را گرفته بودند، نظیر این گنبد براق میان سیاهی باغات ، با تشنگی زیادی که داشت نهایت مثل من در عالم خیال نزدیک به حس صورت گرفت مرا گریه شدید رخ داد. محض آنکه صدای گریه مرا زوار نشنود دویست قدمی از راه زوار دور شدم و مثل آهویی در این بیابان دویدن گرفتم و صدا به گریه بلند و اشک مثل باران به صورت و ریش و زمین ریزان بود.

 



گاهی صدای هل من ناصر آن حضرت را به گوش خیال می شنیدم و من هم صدا به لبیک با گریه بلند می داشتم و بر دویدن به شدت می افزودم ، به حدی که از خود بالکلیه فراموش نمودم و دیدم لشگر هجوم به خیمه های حسینی (کرده ) شعله آتش و دود از خیمه ها بلند گردید. چشمها به سیاهی کربلا دوختم و حالات رنگارنگ آن صحرای غم انگیز بر من عبور می داد. به خدا قسم که نمی فهمیدم پاها در این دویدن بی اختیار به گودال می افتد و یا بروی خار می گیرد؟ یکدفعه از میان خیمه ها مثل زنها و اطفال بیرون دویده به صحرای جنوبی خیمه ها که رو به طرف نجف است پراکنده شدند.

 



بعضی ها چادر به پا پیچیده به زمین می خوردند. من هم سر از پا نشناخته تا مگر برسم و خود را فدا کنم ، که ریشه علفی به پنجه پا بند شده به آن تندی که می دویدم محکم خوردم به زمین . برخاستم با آنکه پنجه پا مجروح شده بود، ملتفت نشده شش دانگ حواس متوجه آن صحرای هولناک بود و از گریه و ناله و دویدن نایستادم و در این دو فرسخ و نیم مسافت تا آنکه در کوچه کربلا واقع شدم و چشمم به در و دیوار و عمارات کربلا افتاد. آن وقت به خود آمده از خجالت و حیای از مردم اشکهای خود را پاک نمودم و از دویدن ایستادم و کفشهای بی پاشنه را به پا کردم و خاچیه را به دوش انداختم .

 



از حوضخانه صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام وضو گرفته داخل حرم شدم و یک ساعتی زیارت نمودم . بیرون شدم و رفتم به زیارت ابوالفضل العباس علیه السلام و از آنجا بیرون شدم ، ثانیا آمدم به صحن سیدالشهداء علیه السلام . همان طور به گوشه ای سرپا ایستاده بودم که بعضی از رفقا را ملاقات نمایم و ساعت دو به غروب بود و در آن بین صدای ساعتی که در سر صحن سیدالشهداء امام حسین علیه السلام بود - و از نمره ساعت کوچک صحن نو مشهد مقدس بود - بلند شد.

 

وقتی که خوب گوش به صدای زیر او نمودم تا ده مرتبه اش تمام شد، دیدم به طور فصیح می گوید: هل من ناصر... هل من ناصر... هل من ناصر... تا ده مرتبه تمام شد. لرز و لرزه در بدن ما حادث شده گوش را تیز نموده از کجا جوابی می رسد...؟ و چشمها پر اشک شد که جوابدهی پیدا نشد، که یکمرتبه از صحن حضرت اباالفضل العباس علیه السلام صدای ساعت بزرگ او به صورت بم و کلفت بلند گردید لبیک ... لبیک ... لبیک ... تا ده مرتبه ؛ او هم تمام شد. اشکهای خود را پاک کرده گفتم :های بگردم وفاداریت را، باز تویی که جواب دادی ! خوشحال شدم که هنوز ناصر هست و از خوشحالی باز اشکهایم بیرون شد بیکمرتبه به فکر تشنگی بین راه افتادم و همان طور در عالم خیال با خود آمدم ، آمدم ، آمدم ، تا وضو گرفتم و به حرمین زیارت نموده برگشته تا به همین نقطه که ایستاده ام ، دیدم در هیچ نقطه آب نخورده ام، تشنه هم نیستم ؛ حالا این از راه طبیعی به چه (نحو) ممکن است و من از کدام سیر شده ام (معلوم نیست ). (4)



قربان وفایت بروم ای فرزند رشید با وفای علی بن ابی طالب علیه السلام که خدا مقامت را به علت خضوع در برابر امام زمان خویش ، آنچنان بلند قرار داده است که از آن بلندتر دیگر تصور نمی شود.

 

 

 

پی نوشتها:

1-فرسان الهیجاء: صفحه 191.

2-فرسان الهیجاء: صفحه 192.

3-سردار کربلا: صفحه 317.

4-سیاحت شرق : صفحه 414- 417، مرحوم آیة الله محمد حسن نجفی معروف به آقا نجفی قوچانی متوفی سال 1363 ق / 1322 ش .


6422747
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است