وبگردی 20:53 - 18 مهر 1394
دنیای اسلام در طول این صد سال ، هر راه و راه حلی را برای رسیدن به ترقّی و عظمت دنبال کرد و مرتب حسرت گذشته تمدنی خود را خورد، در حالی که هیچ گاه فکر جدی برای احیای تمدن نکرد، بلکه همیشه می خواست با دست خالی، دولت و کشوری متمدن و بزرگ بسازد. هر بار فکری به سرش می زد و می اندیشید که راه حل را یافته است. گاهی که شکست می خورد باز فکر می کرد و راه حل می داد.... داعش یکی از آن راه حلها بود...

راهی که داعش انتخاب کرد !

مسیر تحولات چهار قرن اخیر برای دنیای اسلام و غرب، مهم بلکه مهم ترین «مسأله» ماست. ما یک بار تحولات داخل جهان اسلام را می نگریم ومرور می کنیم: جنگهای عثمانی و صفوی، روابط قاجار و عثمانی، هند و پاکستان و جدایی آنها، مسائل قومیت های داخل جهان اسلام و فرقه های اسلامی و منازعات آنها به سبک سنتی؛ اما در نگاهی دیگر خودمان را در مناسبات بین الملل و به طور خاص دنیای اسلام و غرب می بینیم و ملاحظه می کنیم. چیزی است که از یک نقطه از تعارف، تقابل و تعامل شروع می شود، به تدریج برجسته تر شده و تبدیل به مهم ترین مساله ما می شود. مسأله در اینجا یعنی آنچیزی که مهم و چالش برانگیز است. این مسأله ما و غرب است، آنها پیشرفته اند و ما عقب مانده. این فریادی است که ما از یک صد و پنجاه سال پیش یکسره با آن درگیریم. مسأله ای است که مسائل و مشاکل فراوانی برای ما تولید کرده و ما یکسره در باره آن به تفکر و تامل مشغول بوده و هستیم.

شاید اولین برخورد غرب با ما جنگهای اروپایی ـ عثمانی باشد که عثمانی ها شروع کننده آن بودند. آنها بخش وسیعی از اروپای شرقی را گرفته و پس از آن وارد نبردهای سختی با دیگر اروپایی ها شدند. از یک مقطعی، دقیقاً به خاطر عقب ماندگی، ورق برگشت و غربی ها شروع به پیشروی علیه عثمانی و سرزمینهای آنها کردند. همزمان غربی ها به نقاط دیگر جهان اسلام هم دست اندازی کردند. شبه قاره و برخی از کشورهای افریقایی از آن دست بود. روسها هم در شرق و غرب خود مناطق اسلامی را زیر فشار گذاشتند و پیشروی کردند. عثمانی در منگنه روسها و غربی ها قرار گرفت. بهر حال این حرکت تهاجمی ادامه یافت تا آن که خلافت عثمانی از بین رفت. مصر زیر سلطه انگلیس درآمد. شبه قاره هند همین طور. این مهم ترین چالش جهان اسلام در عصر اخیر بود.

سیر تدریجی روابط ما با غرب را می توان با رویکرد قوت و ضعف دو طرف، سیری از قدرت به سوی ضعف دانست، هر بار شکستی تازه، هر بار تسلط بیشتر مظاهر تمدن غربی، هر بار رواج بیشتر کفر مذهبی از نظر مسلمانان، هر بار تغییر سنت ها، و از نظر اقتصادی قوت آنها و ضعف این طرف، با گسترش فقر، سرمایه داری سلطه خواه ضعیف کش و در واقع گسترش مستعمرات رسمی و غیر رسمی. گسترش مظاهر تجدد، روح متدینین سنتی ما را آزار می داد و اگر تنها همین و همین بود، کافی بود که حسرت و نفرت عجیبی وجود ما مسلمانان را فراگیرد تا فکری به حال نسل آینده مان بکنیم که متدین بمانند. برای منورالفکرهامان هم حسرت دیگری بود که چرا ما از یک زندگی خوب بی بهره ایم.

وضع ما ایرانی های شیعه مذهب اندکی از جهان تسنّن جدا بود؛ بیشتر به این دلیل که ایران هویت سیاسی مستقل خود را حفظ کرد اما به هیچ روی از ضعف همه جانبه ای که جهان اسلام گرفتارش بود، جدا نبود. خلافت عثمانی در اینجا وجود نداشت که نگرانی پدید آید، اما به هر حال ما از روند کلی ضعف دور نبودیم و تمام آن عوارض به خصوص بخش فرهنگی آن برای ما محسوس بود.

از مجموعه این رویدادها و روند، آنچه باقی می ماند نوعی حس حقارت در زمینه عقب ماندگی و آثار فکری و روحی آن است که تا عمق روح فرهیختگان و توده های مردم و تجّار و روشنفکران ورهبران دینی و طبقات دیگر تأثیر می گذارد.

شاید بشود گفت آنچه راه حل برای تغییر در یک و نیم قرن اخیر داده شده، منهای مواردی که ممکن است به مسائل تربیتی خاص دینی مربوط باشد، حتی گاهی آنها هم، در ارتباط با جبران این روحیه عقب ماندگی است. در واقع، در این یک و نیم قرن کسی تصوّف ترویج نمی کند، حتی اگر ترویج کند، تصوفی است که با تجدد سازگار است. آنچه همه در پی آن هستند، نوعی تغییر است که به سربلندی شرق بینجامد، تغییراتی است که به ترقی مربوط باشد و بتواند دست کم نوعی زندگی برابر از لحاظ مزایای زندگی اجتماعی بین ما و غربی ها پدید آورد.

راه حلهایی که در طول این مدت داده شده، از زنده کردن اسلام سلف صالح، بازسازی اسلام، جدا کردن دین از سیاست، اصلاح حکومت بر اساس اسلام با تشکیل حکومت اسلامی، تئوری های مختلف در باره مشروطه کردن حکومت، زنده کردن خلافت، اصلاح ساختارهای آموزشی به هدف تغییرات اجتماعی و تمدنی و ... تمام اینها ناشی از یک حس درماندگی و عقب ماندگی است.

تفسیرهایی که ما از عقب ماندگی و مفهوم تمدن داشته ایم، زنده کردن افتخارات گذشته، متهم کردن غرب به دزدی تمدن از ما، و تلاش هایی که ما برای فهم گذشته خود بر اساس نشان دادن دلایل پیشرفت قدیم و عقب ماندگی جدید داشته ایم، همه اینها به نوعی واگویه کردن این معضل است، معضلی که برای همه طبقات مردم محسوس است. همه ما این تفاوت را در قرن نوزدهم و بیستیم دیدیم. آنها پیشرفته اند و ما عقب افتاده ایم. سعی کردیم باور نکنیم؛ اما هر مسافری به غرب رفت و برگشت، خبرهای تازه آورد. سعی کردیم گذشته مان را به رخ بکشیم و بگوییم ما بزرگ زاده ایم، اما جبران نشد، تحقیر شدیم، نه ما بلکه همه مسلمانان در همه نقاط. راهی هم برای بازیابی هویت خود نداشتیم. غرور شکست خورده، عصبی شدیم. وقتی شاه اسماعیل با شمشیر به جنگ توپ رفت، مدلی از همین برخورد و راه حلی بر اساس تفکرات ما بود. وقتی هم شاگرد به فرنگ فرستادیم باز برای جبران همین بود. وقتی سفیر یا تاجر ما رفت و با دیدن مجالس اروپا، راه حل مشروطه شدن را داد، برای این بود که بگوید در آزادی، تغیر و پیشرفت و اصلاح ممکن است. کسی هم که خواست اسلام را با غرب هماهنگ کند، باز تلاش کرد تا اینجا را شبیه غرب کند وضع این طرف را بهبود بخشد. بخش اعظم نوشته های سید جمال و غیره همین است و البته بسیاری در باره فرنگی مآبی هشدار دادند اما همانها هم مدلی از تجدد را در عمق ذهن خود داشتند.

حالا می توانیم آنچه را که مربوط به اسلام و بازتفسیر آن است و یک مدل آن را هم در القاعده و داعش دیدیم و می بینیم، طبقه بندی کنیم؛ آن هم از زوایای مختلف: اول بگوییم اصلاً برای رهایی اسلام را می خواهیم یا نه؟ چه کنیم تا به عظمت دیرین برسیم و زندگی خوبی داشته باشیم: الف: بازگشت به اسلام برای نجات؛ ب: غربی شدن و تسلیم؛ ج: ملی گرایی با گرایش های مختلف

در بازگشت به اسلام برای احیای امت اسلامی و بازگردان عزت اسلامی و رسیدن به نقطه اوج تمدنی، بگوییم که با کدام تفسیر موافقیم؟

1. تفسیر سهل گیرانه از اسلام و ارائه تصویری از آن بر ای هماهنگ شدن با تمدن

2. تفسیر سخت گیرانه و جهادی از اسلام به هدف مقابله با غرب

در همه اینها، اولاً در سطوح مختلف، راه حل های فرعی از افراط تا تفریط مطرح شده است. ثانیاً در باره همه اینها، از همه جای اسلام از عقاید تا تاریخ و فقه و اخلاق آن استفاده شده و به خصوص بازار استفاده از روایات در این زمینه جالب است. در واقع هر کسی به هرکجای قرآن یا روایات یا اخبار تاریخ اسلام یا عقاید فرقه های مختلف توانسته تمسک کرده است. حجم معارف دینی در این مدت چند برابر شده است، گرچه ممکن است گفته شود که یک فلسفه قوی و نیرومند وجود نداشته است.

در این میان و به مناسبت بحثی که داریم، باید عرض کنم سلفی گری مصری یکی از مدل های تفسیر اسلام برای بازگرداندن عظمت دیرین بوده است. این سلفی گری البته و در کل چند گرایش داشته است:

الف: جریان نخست یک جریان روشنفکری سلفی است که از سید جمال تا عبده واز آنجا تا رشید رضا جریان داشته و جریانی اصلاحی و کاملاً زیر سلطه همان اندیشه یعنی جبران تحقیر و عقب ماندگی و ارائه راه حلی برای باز احیای اسلام برای باز احیای تمدن اسلامی بوده است.

ب: جریان سلفی سنتی محافظه کار وهابی که تبدیل به حکومت شد و در عربستان بر سرکار آمد و ریشه در افکار ابن تیمیه و ابن قیم و محمد بن عبدالوهاب داشت. سابقه این جریان ربطی به احیای تمدن نداشت، زیرا عربهای بدوی نجد کاری به تمدن مدرن نداشتند، اما افکار آنها دستمایه ای برای سلفی های مصری افراطی اخوانی شد که از افکار ابن تیمیه که حتی عناصری تجدد خواه هم در آن بود، استفاده کنند.

ج: محصول افراطی دو جریان قبلی پیدایش جریان سلفی جهادی بود که همزمان ترکیبی از اخوانی های افراطی با وهابی های سعودی بود. این روش تغییرات مهمی در تسنن رسمی ایجاد کرد. یکی از مظاهر آن بازگردان کامل گذشته، آن هم در قالب خلافت اسلامی بود. کاری که زمانی رشید رضا و دیگران هم در فکرش بودند اما این بار شکل وهابی کامل به خود گرفته بود ولی حساسیت روی تغییر اسلام سنی رسمی به اسم اسلامی است که پاسخ گوی مشکلات عصر حاضر و حل آنها به سبک سنتی باشد.

اخوانی ها که بزرگترین جریان اصلاحی در دنیای سنّی هستند و حتی روی تشیّع هم تاثیر داشته اند، دو گرایش بودند؛ آنها که به نوعی اسلام اصلاح شده در سطح فکر و سیاست باور داشتند و می خواستند مدرنیته را با اسلام سنتی جمع کنند و در همان حال به روش های مسلحانه و افراطی باور نداشتند؛ و جریان مقابل آن که به سیاست بیش از گروه اول فکر کرده، در اندیشه تصرف آن بودند و دولت های اسلامی را جاهلی و فاسد می دانستند. اینها حتی به عثمان بن عفان هم که مورد قبول اهل سنت بود، انتقادات تندی وارد کردند. در واقع اینها معتقد بودند اگر بخواهیم تمدن اسلامی جدیدی بیناد بگذاریم باید دولت های فاسد به ظاهر اسلامی از بین برود. برابر آنها هم رژیم های سلطنتی بود و هم بعثی - جمهوری و آنها به موضع مبارزه مسلحانه هم کشیده شدند در حالی که گروه اول آنها چنین نبودند.

جریان اول اخوان المسلمین یک جریان اسلامی اصلاحی میانه رو بود که سعی می کرد میدان داری اسلام را در جامعه عربی تقویت کند. این جنبش در ادامه با رهبری فکری سید قطب تبدیل به یک جریان تندرو اسلامی شد و همزمان با مقابله جمال عبدالناصر با آن، سیاسی تر گردید. بعدها شاخه افراطی آن با وهابی ها نزدیک شد و زایش های جدید آن بسیار بسیار متعدد و تندرو از آب درآمد. سید قطب (اعدام شده در 1966) خواستار یک جامعه اسلامی بود و اعتقاد داشت آنچه در زمان وی به عنوان دولت های اسلامی بر جهان اسلام حاکم است، نوعی جاهلیت است. جنبش اخوان در سوریه هم یک جریان معتدل بود اما به تدریج نسل دوم رهبران آن تحت تأثیر سید قطب تبدیل به یک جریان جهادی شدند.

از دل این خشونت خواهی اسلامی که با هدف سرنگونی دولت های به ظاهر اسلامی و وابسته به غرب و شرق بود، دو مفهوم نقش مهمی داشت؛ یکی تکفیر و دیگری جهاد. اول باید کفر آنها ثابت می شد بعد هم با آنها جهاد می شد. البته جهاد در مقابل کافران اعم از کمونیستها و غربی ها هم بود. تکفیر سرمایه ای بود که در وهابیت وجود داشت و از آنجا وام گرفته شد. اما جهاد در میان آنها نبود، چون خودشان دولت داشتند و قصدی نه برای جهاد با دولت های فاسد اسلامی داشتند نه سر جنگ با غرب. بنابرین جهاد برای وهابی ها معنایی جز همان معنای فقهی قدیم نداشت. اما سرمایه تکفیر را دو دسته تقدیم سلفی های جهادی - اخوانی کردند. تکفیر در معنای جدید آن شامل تکفیر دولت هایی که به نظام پارلمانی هم اعتقاد داشتند و ارزشهای غربی را که به قول سید قطب ارزشهای جاهلی بود قبول داشتند می شد.

جریان های جهادی اخوانی و بعداً سلفی جهادی، اوائل در چند جبهه باید تکلیف خود را روشن می کردند. مبارزه با بعثی ها در عراق و سوریه در رأس قرار داشت. از سوی دیگر بحث اسرائیل مطرح بود. آن زمان یعنی دهه هفتاد قرن گذشته میلادی بحث از مبارزه با دولت سعودی نبود.

سیر رشد نوشته های در باره جهاد در طول چهار دهه گذشته بسیار صعودی است؛ به طوری که در پانزده سال گذشته بیش از هر زمان دیگری از جهاد سخن به میان آمده و «جهاد» وجه اصلی دین شده است. خشونت فراگیری که القاعده و طالبان و داعش ترویج کردند، متکی به مبحث جهاد و نمونه های تاریخی و فقهی آن بود که در کتابهای فقهی و تاریخی قدیمی وجود داشت و به خصوص از فتوحات مایه گرفته بود.

می توان گفت: مفهوم جهاد که یکی از کلیدی ترین مفاهیم در جریان پدید آمدن سلفیه جهادی است از دیر باز مفهومی مهم در فقه اسلامی بود و در روزگار جدید که نبردی تازه شکل گرفت، بار دیگر این کلمه به آن جایگاه از اهمیت رسید و البته این بار با کوله باری از تجربه قدیم با الزامات دنیای جدید.

در سال 1963 بعثی ها در سوریه سرکار آمدند، جریانی که دینی نبود. طی آن سالها بحث جنگ با اسرائیل بود و متدینن سوری همزمان باید با اسرائیل و دولت بعثی مبارزه یا جهاد می کردند. البته بماند که جریان مسلمانی در آن دوره ها ضعیف بود و در کل کمونیست های انقلابی رهبری جریان های مبارزه با فلسطین را در دست داشتند. با این حال این جریان دینی - جهادی ادامه یافت. مروان حدید از پیروان سید قطب و نسل دوم اخوانی های سوریه بود که می کوشید تدیّن را با جهاد پیوند بزند. او با دولت بعثی درگیر شده بارها به زندان افتاد و در سال 1976 در زندان مرد.

همین جریان در سال 1982 یک جنبش مسلحانه در حماه بر ضد دولت بعثی سوریه بر پا کرد که بشدت سرکوب گردید. پس از آن بود که جریان جهادی - اخوانی با فرار بخش عمده نیروهای آن به سعودی خاموش شد. اینها در سعودی به کار گرفته شدند و در عین حال با فکر وهابی رشد کردند و بعدها نقش مهمی در جریان های جهادی بعدی ایفا کردند. از میان اینها فلسطینی هایی هم بودند که به سعودی رفته بودند و باز تحت تإثیر آن کشور بودند و البته برخی مثل عبدالله عزام (ترور شده در 1410 ق) همچنان به بحث فلسطین دلبسته مانده بودند.

به هر روی جریان اسلام گرای اخوانی مسلح در سوریه شکست خورد. شماری به نقاط دیگر از جمله سعودی گریختند و شماری دیگر به کارهای دینی اما غیر سیاسی مشغول شدند. جریان سلفی که فکری بود، ضمن عدم باور به مبارزه مسلحانه، چون در آن مقطع زمینه ای در سوریه بعثی نداشت، مشغول کارهای علمی و عبادی عادی خود شد. رفتار حافظ اسد با متدینین غیر مسلح و غیر معتقد به مبارزه آرام بود و تعداد زیادی از آنها را جذب کرد که نمونه آن همین وهبه زحیلی بود که تازگی درگذشت. همین طور جریانی که نگاه ضد سلفی داشت مانند رمضان البوطی که اسلام سنتی ـ صوفی ضد سلفی سوریه را رهبری می کرد. این جریان نیز مورد حمایت حکومت سوریه بود و بوطی بعدها در سال 2013 میلادی توسط سلفی های جهادی کشته شد گرچه کسی مسوولیت آن را رسماً به عهده نگرفت.

جریان سلفی اخوانی جهادی وهابی؛ این جریان در سوریه خاموش شد اما در افغانستان علیه روسها بیدار شد. این تهاجم زمینه را برای بیدار کردن یک جریان خفته فراهم کرد، بدون آنکه بر پشتیبانان آن هم روشن باشد که چه ماجراهایی در آینده اتفاق خواهد افتاد. جریانی اسلامی سلفی که عربستان و امریکا حمایتش کردند تا روسیه را از افغانستان بیرون کند همان چیزی بود که می شود آن را محصول اسلام تند اخوانی - وهابی دانست. هشت سال نبرد به خصوص در سالهای آخر تحولی شگفت برای احیای نگاه سنی ـ سیاسی به تحولات پدید آورد. همه می دانند که محصول مهم آن جریان شکل گیری «افغان العرب»‌بود که مادر جریان های جهادی بعدی است و اصطلاح گروه های جهادی همانجا شکل جدی گرفت. زرقاوی گرچه به آخر ماجرای افغانستان رسید اما وقتی رسید که بن لادن و قبلش عبدالله عزام تلاش زیادی برای جهانی کردن جنبش افغان العرب داشتند. بعدها نبرد حزب الله با اسرائیل، جنگ بوسنی و چچن می توانست در کل روی نوعی بیداری با رویکرد جنگ مسلحانه و متشکل در جهان سنی تأثیر گذار باشد. شمار زیادی از جوانان مذهبی سوریه و نقاط دیگر به افغانستان رفتند یا به طور کل تحت تأثیر این جریان های مسلحانه تربیت شدند.

رسول جعفریان

بن لادن فعالیت را در پاکستان و افغانستان و بیشتر متاثر از عبدالله عزام که یک روحانی فلسطینی الاصل تحصیل کرده مصر و مدتی هم استاد در عربستان بود شروع کرد. بعدها بین ایمن ظواهری و بن لادن از یک طرف و عبدالله عزام اختلاف افتاد. او بیشتر طرفدار مساله فلسطین بود اما آن دو نفر امریکا و دولت های عربی را هدف داشتند. این پس از تمام شدن ماجرای افغانستان بود. عبدالله عزام در پاکستان ترور شد و همه چیز در اختیار بن لادن و ایمن ظواهری قرار گرفت. دو نفری که ترکیبی از اخوانی های تند مصری و وهابی های سعودی بودند و یک زوج مشترک را برای ارائه مدل جدیدی از اسلام جهانی سنی که باید تمام قد روبروی غرب بایستد تشکیل دادند.

در کنار اینها داستانهای فرعی اما مهم دیگری وجود داشت که ممکن بود به تناسب به وسط میدان منتقل شده و اصلی شود. اختلاف میان سلفی های جهادی با دولت سعودی یکی از آنها بود. بحث بر سر این که دولت های اسلامی فاسد هستند که پای غربی های کافر را باز می کنند برای برخی از رهبران سلفی های جهادی مهم بود. ماجرای جهمیان عتیبی (شوهر خواهر قطحانی که او را به عنوان مهدی موعود معرفی کرد و شورشی راه انداخت) از سوی سلفی های تند سعودی علیه این دولت، حتی از پیش از انقلاب ایران هم در آنجا وجود داشت و ماجرای شورش در مکه در 1980 به نام مهدی توسط جهمیان وجهی از اسلام سلفی ضد سعودی بود.

بعدها و در تفسیرهایی که از دولت های کافر ـ مسلمان مطرح می شد، یک سوال مهم مطرح شد. آیا می توان از کفار استعانت جست یا خیر؟ بحث بر سر تکیه دولت سعودی به امریکا بود. در این زمینه فتوای هیئت کبار العلماء جواز استفاده از آنها بود، هیئتی که رئیس آن مفتی معروف سعودی یعنی بن باز بود. بسیاری از مجتهدان نورسیده اما انقلابی با آن مخالف بودند. حمود بن عقلاء الشعیبی کتابی نوشت با عنوان «القول المختار فی حکم الاستعانة من الکفار»؛ و این داستان در نهایت به موضعگیری سلفیه جهادی علیه سعودی های محافظه کار و به قول آنها عمیل امریکا منجر شد. با این حال هنوز نقاط اشتراک فراوان بود و عربستان ام القرای سلفی های عالم اعم از جهادی و سنتی و غیره بود.

بحث شیعه هم آن زمان مطرح بود؛ به آن دلیل که وهابیت در نهاد خود، با شیعه دشمنی داشت و این مسأله به ارث به گروه های جهادی هم رسیده بود. اما رسیدن این دشمنی به مرحله بروز کامل، بسته به شرایط تاریخی داشت. در افغانستان مجال بروز نیافت اما چنان که خواهیم دید در تحولات عراق جدی شد. همین طور و در سطحی پایین تر بحث از تصوف هم بود. آنها مخالف صوفیان بودند و اگر نشانی از آنان می دیدند می زدند.

اندکی به عقب برگردیم. زمانی که در سال 1993 دولت گرو های جهادی در افغانستان جای خود را به طالبان داد، آن منطقه و بخشی از پاکستان که در تیول القاعده بود، مرکزی برای توسعه تفکر جهادی، جذب نیرو از سراسر جهان و به خصوص تشکیل امپراتوری نامتمرکز القاعده شد. این ماجرا در غفلت امریکایی ها که اینها را دوست خود می پنداشتند و غافل از توطئه های آنها بودند، غول شد و این بار برج های دوقلو و چند نقطه دیگر را به شدیدترین وجه در 11 سپتامبر 2001 مورد حمله قرار داد.

القاعده مهم ترین سازمان جهادی بود که به عنوان محصول جریانهای جهادی افغان العرب درست شد و به واقع زمانی که طالبان در افغانستان شکل گرفت در یک موقعیت جغرافیایی تعریف شده به تنظیم روابط خود با گروه های دیگر پرداخت و شروع به جذب افراد کرد. قدرت گرفت و دست به عملیات زد. پیش از آن هم دست کم در سه نقطه در دریای عرب و افریقا در نایروبی و دارالسلام دست به عملیات گسترده علیه امریکایی ها زده بود. واقعه یازدهم سپتامبر محصول رشد شگفت القاعده است، حادثه ای که مرز بین دو دوره تاریخی مهم در تاریخچه گروه های جهادی، سرنوشت خاورمیانه و کشورهای عربی است.

با حمله به برج های دوقلو، بوش اعلام جنگ صلیبی کرد و این دقیقا خواسته القاعده بود تا همه مسلمانان را به رویارویی با کفار بکشاند. امریکا با حمله به افغانستان دامنه این ماجرا را توسعه داد. سال 2001 طالبان سقوط کرد، اما به هیچ روی از قدرت دولت نامتمرکز القاعده کاسته نشده بود.

زمانی که امریکا در سال 2003 به عراق حمله کرد، اگر تا آن موقع، قدرت مانور القاعده فقط بخشی از افغانستان و پاکستان بود، این بار به عراق هم کشیده شد. حالا یک دولت سنی ساقط شده بود و امریکا که این کار را با کمک مخالفان عمدتاً کرد و شیعه انجام داده بود، به اجبار حکومت را به آنان واگذار کرد. بدین ترتیب باز هم امریکا با جهان اسلام سنی درگیر شد و این بار شیعه را هم دنبال خودش کشید. بین سالهای 2003 تا 2006 ترورها در عراق علیه نیروهای امریکایی سبب کشته شدن صدها تن از نیروهای آنها شد. اما اندک اندک چرخه ترور به سمت شیعه نیز کشیده شد. این کار در منطقه کردی ناممکن بود اما در مناطق آمیخته از شیعه و سنی به راحتی امکان پذیر بود. اوائل، رسانه های ما، ترورها و نبردهای عناصر پنهان سنی در عراق را که کسی جز القاعده نبود، مبارزه مجاهدان علیه امریکا تصویر می کردند، اما هرچه بیشتر از شیعیان کشته شدند، و به خصوص با حمله به عسکریین (ع) در اسفند 84 و خرداد 86 یک نبرد تمام عیار آغاز شد و به دنبال آن تصفیه های قومی وحشتناکی به راه افتاد.

رسول جعفریان

ابومصعب زرقاوی

از سوی دیگر بین سال 2003 - 2008 هزاران نفر از جنگجویان عرب و غیر عرب به حمایت از القاعده عراق که رهبری آن با زرقاوی بود وارد عراق شدند. سوریه، اردن و عربستان در درجه اول و پس از آن کشورهای شمال افریقا و نیز مناطقی از شبه قاره، قفقاز و .... منبع تأمین نیرو بودند. پول مراکز خیریه سعودی و غیر آن و نیز حمایت های پنهان و آشکار برخی از دولتها از آنها، تقویت بیشتر آنها را به دنبال داشت. امریکایی های مذبذب هم درمانده بودند. زرقاوی به صورت یک اسطوره برای سلفی های جهادی وهابی درآمد و به حدی رشد کرد که دیگر کسی از بن لادن و ظواهری یادی نمی کرد. با این حال اوائل همه چیز به اسم القاعده بود و او هم مورد حمایت قرار داشت. این زمان القاعده یک امپراتوری بزرگ با امیران مختلف و سرزمین های تعریف شده و ناشده ایجاد کرده بود. زرقاوی القاعده عراق از پایین ترین مرحله به شهرت بسیار بالایی رساند در حالی که خودش در سال 2006 کشته شد.

از سوی دیگر، در زمانی که ترور های سلفی ها علیه امریکایی ها و شیعیان در عراق آغاز شد، به راحتی از سوریه رفت و آمد می کردند. حتی در آن زمان شایع بود که بسیاری از تجیهزات آنان از سوریه بدست آنها می رسد. این ماجرا تا سالها یعنی تا حوالی 2008 ادامه یافت. اما به تدریج روابط بشار با آنان بهم خورد و پس از موانعی که سر راه آنان ایجاد کرد، دست به ایجاد انفجاراتی در سوریه زدند که بشدت سرکوب شد.

رسول جعفریان

جریان عراق با کشتن شدن زرقاوی تعطیل نشد و ادامه یافت. در درون عراق به تدریج تضاد اصلی القاعده با شیعه شکل گرفت و از سوی دیگر مقدمات یک دولت در مناطق تحت سلطه آنان ایجاد شده بود. این مسأله نوعی رقابت را با القاعده پدید آورد. رهبران القاعده نه افراط زرقاوی را در شیعه کشی قبول کردند نه استقلال او را برتافتند. این زمان زرقاوی زیر فشار انتقادات القاعده بود اما به دلیل پدید آوردن سازمانی استوار، و نیز هماهنگ کردن بسیاری از گروه های جهادی سلفی زیر پرچم خود، همچنان در اوج بود تا در 2006 کشته شد.

زمانی که در سال 2010 و 2011 انقلابهای عربی آغاز شد و از جمله در لیبی و سوریه، القاعده سوار موج شد و سعی کرد بهترین استفاده را از آن بکند. وضعیت لیبی که معلوم شد و سوریه هم مشخص گردید. در برخی از کشورها آرامتر پیش رفت. در مصر هم منجر به روی کار آمدن اخوان المسلمین شد. همه اینها به پیشرفت افراط کمک کرد جز این که پس از سقوط لیبی، سوریه مقاومت بیشتری کرد؛ برای این که مخالفان القاعده هم به دلیل تسلط علویان بر مراکز نظامی و امنیتی قوی تر و منسجم تر بود و هم طیف روشنفکر بخش های اصلی سوریه آباد، مخالف تسنن افراطی سلفی بودند. حتی بسیاری از روحانیون معروف سوریه هم حاضر به حمایت از گروه های افراطی نشدند.

ضعف دولت وقت عراق، نداشتن یک سیاست روشن در مناطق سنی نشین، بی توجهی به مسائل امنیتی در موصل و انبار و نقاط دیگر از جمله شهرهای مهم رمادی و فلوجه، سبب کودتای نیروهای مخالف شده و داعش به قدرت رسید. البته از مدتها پیش مناطق زیادی از بخش سنی عراق در اختیار القاعده بود و کار با یک حرکت سریع در موصل تکمیل شد. چنان که می دانیم بتدریج دامنه این جنگ به سوریه هم کشیده شد و بخش های زیادی از آن از دست رفت. ادامه این داستان روشن است و باید به برخی از مسائل فکری توجه بیشتری داشته باشیم.

چنان که گذشت جریان سلفی جهادی روی سه تضاد عمده تکیه می کرد:

الف: تضاد با کفار (صلیبی ها و یهودی ها) گرچه به صراحت در باره اسرائیل و صهیونیسم حرفی زده نشد، اما مبارزه با امریکا بسیار جدی و تند بود. فتوا این بود که قتل هر امریکایی در نقطه واجب است.

ب: تضاد با شیعه که پیشینه ای از قرن سوم داشت و بعدها ابن تیمیه هم آن را تهییج کرده بود و زمان وهابیان و حملات آنان هم به جنوب عراق و کربلا این سابقه را استوار کرده بود. به هر حال به صورت سنتی، میان شیعه و سنی منازعاتی بود و با این که قرن ها بود آرام شده بود، اما وهابیان آن را تشدید کردند. این تضاد برای بن لادن اصلی نبود اما برای زرقاوی که درگیر مسائل عراق بود، یک تضاد عمده محسوب می شد و تاثیر زیادی در سرنوشت آنان در عراق و سوریه داشت و گذاشت.

ج: تضاد با دولت های اسلامی سنی که از زمان سید قطب آنها را فاسد، و مبارزه بر ضد آنها را واجب کرده و بسیاری از اوقات رسما آنها را کافر می دانستند. این مسأله حتی نسبت به دولت سعودی هم وجود داشت و تضاد میان داعش و دولت سعودی نشأت گرفته از همین ماجراست. با این حال به دلیل این که حمایت ها از سوی سعودی بود در این باره تردیدی هایی میان داعش در مبارزه مسلحانه علیه سعودی وجود داشت و تنها به مقدار لازم در این باره حرف و عمل بود نه بیشتر.

در کل چنان که گذشت، منبع اصلی افکار افراطی، دانشگاه اسلامی مدینه، ام القرای مکه، ملک عبدالعزیز جده و ملک سعود در ریاض بود. ریشه افکار در نوشته های ابن تیمیه بود که میلیونها نسخه از آنها چاپ و مجاناً در اختیار حجاج مسافر به افریقا و نقاط دیگر گذاشته شد. صدها هزار طلبه در طول سالیان به سعودی آمدند و در مراکز دانشگاهی مدرن عربستان که همه گونه امکاناتی داشت، تربیت شدند؛ به علاوه پول های سعودی در بسیاری از نقاط مسجد ساخت و امام جماعت فرستاد و انسجام مسلمانان وابسته به خود را زیاد کرد. غالب کسانی که در اروپا و امریکا وابسته به تفکر وهابی بودند در همین مراکز و تحت تاثیر همین امامان جماعت تربیت شده بودند. اینان در غرب می زیستند اما فکرش در اختیار وهابیان بود. تفکرات وهابی در هند و در میان جماعت اسلامی و بسیاری از گروه های دیگر وجود داشت و از زمان جنگ افغانستان تبلیغات وهابی ـ سعودی در میان مهاجرانی که برای جهاد به افغانستان می آمدند مهم ترین منبع تغذیه فکریآنها بود. در همه این اوضاع، فکر اخوانی افراطی در کنار سلفیه وهابی قرار داشت و ترکیبی سلفی جهادی از این دو پدید آمده بود. البته در برخی از گروه ها مایه های وهابی بیشتر بود و در برخی اخوانی. در همه این دوره ها بحث فلسطین ضمن این که دایماً مورد توجه بود، اما هیچ گاه در کانون فکر نه وهابی و نه سلفی جهادی قرار نگرفت. یک بار هم که عبدالله عزام استاد فلسطینی اما وهابی بن لادن پس از ماجرای افغانستان سعی کرد توجه مجاهدین افراطی را به فلسطین جذب کند، همراه دو فرزندش ترور شد.

در تمام این دوره، گسترش یک مفهوم و مصداق آن جالب بود. مفهوم «اجتهاد»‌که دایره آن وسیع شد به طوری که همه به سرعت در کار دین مجتهد شدند و نه تنها کار از دست الازهر و هیئت کبار العلماء سعودی خارج شد که پیران عالم مذهب سنی منطقه ای هم چندان کاره ای نبودند. این بار مصداق مجتهد، طلبه ها و نویسنده های مذهبی و برخی با سوابق مهندسی و پزشک بودند که در باره جهاد و مبارزه می نوشتند و اندیشه های آتشین را ترویج می کردند. نام افرادی مانند ابومصعب زرقاوی (کشته شده در 2006) که سوابق زندان با مواد مخدر داشت و در زندان جذب ابومحمد مقدسی (هنوز زنده) یک نویسنده اردنی قرار گرفته بود، تا ایمن ظواهری که تحصیلات پزشکی داشت و جز اینها، فراوان است.

رسول جعفریان

ایمن الظواهری

محصول این جریان پیدایش نسلی از نویسندگان و مجتهدان جدید بود که عمده جریان سلفی جهادی به آنها مربوط می شود نه مشایخ سعودی یا الازهر. در واقع کار از دست آن مشایخ خارج شد. نمونه آن ابومحمد مقدسی است که با دهها نوشته که همه آنها دریایی از آتش برای جریان افراطی شد، بر دامنه این جریان افزود. زرقاوی یکی از شاگردان او بود که البته میان آنها اختلاف افتاد و انشعاب کردند. مقدسی هم که سالها در سعودی، افغانستان و پاکستان بسر برده ، در اردن زندانی بود که زرقاوی را دید و او را تربیت کرد. مقدسی کاملاً زیر سلطه نظریه توحید به سبک وهابی بود و دولت سعودی را هم تکفیر می کرد و کتابش «ملة ابراهیم حنیفا» علیه دولت سعودی و تحریک مردم بر ضد آنها نوشته شد؛ کتابی که سخت ضد رای گیری و نظام پارلمانی بود. وقتی هم واقعه یازده سپتامبر اتفاق افتاد رساله ای نوشت که: «هذا ما أدین الله به».

مقدسی دو کلمه برایش مهم بود: توحید و جهاد؛ یکی را از وهابیان به ارث برده یکی هم محصول جریان اخوانی افراطی و جریان های فلسطینی و ماجراهای افغانستان بود. جهاد و توحید از نظر او رمز سلفی گری جهادی بود و مرتب در باره آن می نوشت. عنوان طاغوت هم که برای رهبران دولت های اسلامی به کار می رفت، کلمه ای بود هم ضد توحید و هم کسی که جهاد با او واجب است. بنابرین این قبیل کلمات یعنی توحید و جهاد و سلفی گری و طاغوت بیشترین کلماتی بودند که بکار می رفتند. گفته اند که اختلاف او هم با زرقاوی در همین کشتارها و افراط در آنها بود. بحث سر ریختن خون «ابریاء»‌ یعنی افراد بیگناه، که زرقاوی ذره ای در کشتن آنها برای کشتن دیگران یا اساسا با اهدافی دیگر تردیدی به خودش راه نمی داد.

نتیجه از بین رفتن مرکزیت الازهر و هیئت کبار العلماء و خلاء رهبری در جهان سنی، ایجاد گروه های کوچک جهادی روشی بود که برخی از تئوریسین های تفکر جهادی در نبود دولت و رهبری متحد مطرح کردند و به همین جهت بود که صدها گروه جهادی تشکیل شد که منابع مالی خاص خود را داشت. این معضل هنوز هم در سوریه وجود دارد و تنها در زمان های بسیار خاصی آنها به هم نزدیک می شوند. در این سالها صد ها گروه جهادی در گوشه و کنار تأسیس شد که برخی از آنها به تدریج در کنار هم قرار گرفتند و متحد شدند. اوائل القاعده تشکل بخش به آنها بود اما به تدریج انشعاباتی در درون آنها ایجاد شد.

اشاره کردیم که تضاد با شیعه بحثی بود که زرقاوی مطرح کرد. او پس از فعالیت های ممتد سیاسی بالاخره گروهی را زیر نظر القاعده و با اسم «القاعده فی بلاد الرافدین» تأسیس کرد که مورد تأیید بن لادن نیز واقع شد، اما به تدریج سیاست های او با القاعده زاویه پیدا کرد و اقدام او اولین انشعاب جدی در القاعده بود به طوری که زرقاوی راه جدایی را رفت و پس از آن هم داعش مسیری جز القاعده را انتخاب کرد، اما زمانی که شورشها از عراق به سوریه هم سرایت کرد انقلابی های سوریه هم مستقل از داعش شده و جبهه النصره را پایه گذاری کردند.

در مرحله اخیر و البته پیش از این اختلافات میان داعش و النصره، منازعه زرقاوی با شیعه در عراق سبب شد تا بن لادن از این زاویه که آنان زیاد روی تکفیر و سلفی گری تأکید کرده و به جای امریکا جنگ با شیعه را اصل قرار داده اند انتقاد کند. این انتقاد البته بیشتر از این زاویه بود که برای این افراطی ها سلفی گری و جهادی بودن به حدی معیار شده بود که بسیاری از سنیان از میدان بیرون رانده شده بودند و تنها تعداد اندکی از سنیان باورمند به عقاید آنها در این دایره مانده بودند. این نگاهی بود که مورد انتقاد بن لادن قرار داشت.

در واقع القاعده با آن دامنه جغرافیای و بزرگی سازمان به رهبری بن لادن و ظواهری، به مرحله تشکیل دولت رسیده بود که مناطقی در اختیار داشت و می خواست تسامح بیشتری بخرج بدهد. وقتی داعش به عنوان بخشی از القاعده تشکیل شد ایمن ظواهری و غیره آن را طلیعه یک دولت اسلامی مستقل دانستند.

ماجرای جنگ عراق و سوریه که ریشه در هزاران سال دارد، اینجا هم با ایجاد اختلاف میان داعش عراقی و النصره سوری ـ القاعده ای، خود را نشان داد و روشن کرد که همه این مبارزان با کفار، در نهایت به مسائل فرقه ای و ملیّتی گرفتار خواهند شد. ابتدا سوریه و عراق با هم درگیر شدند و ابومحمد جولانی رهبری النصره آن را از داعش که در عراق مرکزیت یافته بود جدا کرد. در واقع به تدریج که بین سوری ها و عراقیها درگیری پیش آمد و ابومحمد جولانی با ظواهری به عنوان القاعده بیعت کرد ایمن ظواهری هم داعش را رد کرد و مشکلات میان آنها بیشتر شد. عراقی ها حکومت یک قرشی از نسل امام حسین(ع) یعنی ابوبکر بغدادی را که سادات بود مطرح کردند و این که القاعده حق تشکیل دولت ندارد و بیعت با ظواهری بی معناست. در حالی که القاعده جهانی تر می اندیشید و اساساً تصور این که دولت داعش ساز استقلال سر دهد را نمی پذیرفت.

البته همه ماجرا سیاسی نبود بلکه چنان که گذشت القاعده ترکیبی از جریان اخوانی و سلفی است و این ملاحظه ای که القاعده در کاهش مسأله تکفیر دارد نشأت گرفته از روح اخوانی آن است در حالی که منبع دیگر آن جریان سلفی است که روی تکفیر و مبارزه علیه شیعه بیشتر تاکید دارد.

بن لادن و ظواهری تا سال 2003 موضعی علیه شیعه نداشتند و این نشأت گرفته از تأثیر پذیری آنان از اخوانی ها بود، اما بعد از ماجرای عراق دیدگاه ها در عراق تغییر کرد و در مجموع روی جریانها اثر گذاشت. زرقاوی و داعش رنگ کاملاً فرقه ای و طائف دارند و شدیداً وهابی هستند در حالی که ظواهری ادبیات دیگری دارد. در واقع نیروهای عمده داعش تربیت شده های تفکر وهابی سعودی و اردنی هستند و با ادبیات آنها تربیت شده اند.

این یک تصویر سیاسی فکری از این ماجراست، اما در کل و بر اساس آنچه در آغاز گذشت، باید همه اینها را تکاپویی دانست که برای تأسیس یک خلافت به سبک آنچه در باره خلافت عباسی، مملوکی و عثمانی گفته می شود، دانست. باز گرداندان یک عظمت دیرین زیر حکومت یک عرب یا یک فرد قریشی و به هر حال ایده های قدیمی سنی در زمینه خلافت.

دنیای اسلام در طول این صد سال ، هر راه و راه حلی را برای رسیدن به ترقّی و عظمت دنبال کرد و مرتب حسرت گذشته تمدنی خود را خورد، در حالی که هیچ گاه فکر جدی برای احیای تمدن نکرد، بلکه همیشه می خواست با دست خالی، دولت و کشوری متمدن و بزرگ بسازد. هر بار فکری به سرش می زد و می اندیشید که راه حل را یافته است. گاهی که شکست می خورد باز فکر می کرد و راه حل می داد. مثلا این که اگر حکومتهای بنام اسلام اصلاح شود همه چیز درست خواهد شد. این اصلاح به چیست؟ باز اختلاف بود. به قبول کردن نظام پارلمانی؟ به داشت دمکراسی؟ به ریختن آن در ظرفت خلافت؟ گاهی فکر می کرد اگر غربی ها از کشورهای اسلامی بروند و جلوی تجاوزشان گرفته شود همه چیز درست می شود. گاهی فکر می کرد اگر مستعمراتش از دست غرب آزاد شود دنیای شرق آباد خواهد شد. گاهی اجناس خارجی را تحریم می کرد و می اندیشید که این بار اقتصاد داخلی اش رونق خواهد داشت و همه مشکلات حل خواهد شد. و بالاخره یک بار با آرامش، بار دیگر با خشونت و اسلحه، یک بار با زبان اعتدال بار دیگر با تندی و تهاجم.

داستان این تغییر مواضع و راه حل های مختلف و تغییراتی که متفکران ما در اندیشه های خود می دادند، جدای از آن که به برداشت های متفاوتشان از دین مربوط می شد، جدای از شناخت نصف نیمه ای که از تمدن اسلامی و تاریخ خودشان آن هم از زبان های غربی ها داشتند، جدای از هرچیز، محصول عقب ماندگی ما و آشتفگی های ناشی از آن بوده است. هر راهی را رفتیم و داعش هم یکی از آن راهها را رفت. خواست سلف را باز گرداند، خلافت را احیا کند. آدم کشت، قتل عام کرد، توحید را به زعم خود رواج داد، و حالا با یک سرزمین آشفته که در محاصره عالم قرار گرفته، مشغول یکی از همین تجربه هاست.

شاید بتوان گفت، دنیای اسلام به جای این که به تربیت آدمهایش بپردازد، علم را تقویت کند، دانشگاههایش را گسترش دهد، اقتصاد و تولیدش را بر اساس دانش توسعه دهد، و درست به جای این که به فکر تقویت خود به عنوان یک اقتصاد متکی به خود باشد، تنها به اصلاحات صوری می اندیشید، در حالی که بهترین تئوری ها، بهترین اسلام، بهترین تصویر از دین و اخلاق اگر بدون پشتوانه ای به نام پیشرفت اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی باشد، راه به جایی نخواهد بود. اگر درباره یک فرد تعبیر «لا معاد لمن لا معاش له» درست باشد در باره جامعه اسلامی هم درست خواهد بود. این تمدن آش و لاش، دهها سال بلکه صدها نیاز دارد تا به یک روال منطقی و معتدل و متناسب با داشت ها و سرمایه های واقعی خود دست یابد. آیا عقل آن را خواهد داشت که به آن نقطه برسد؟‌ آیا شرایط جهانی زمینه این رشد را برای او فراهم خواهد کرد؟‌ مسلما به خیلی از چیزها بستگی دارد.


7189319
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها

مهمترین اخبار وبگردی

وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» حقیقت شب‌قدر منشأ و سرچشمه ولایت و حلقه اتصال بین نبوت و امامت حضرت زهرای‌اطهر (سلام الله علیها) است.
وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» برخورد، شناسایی و دستگیری مالخران از جمله برنامه‌های اصلی پلیس آگاهی فراجا است زیرا بی‌شک مالخران در ایجاد انگیزه سارقان نقش مهمی دارند و به چرخه سرقت دامن می‌زنند.
وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» در روز‌های ماه مبارک رمضان برخی از افراد در وعده افطار و سحری زیاده روی می‌کنند و بعد از این ایام دچار چاقی و اضافه وزن می‌شوند.
وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» سال ۱۴۰۲ درحالی به پایان رسید که شوک‌آورترین حادثه جنایی آن با قتل فجیع داریوش مهرجویی رقم خورد و تلخ‌ترین حادثه آن جنایت تروریستی در چهارمین مراسم شهادت شهید سلیمانی بود.
وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» شهرستان خاتم و شهرستان مروست» در استان یزد از مناطق بکری هستند که کمتر بدان توجه شده است.
وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» بحث تغییر مالکیت استقلال و پرسپولیس و انتقال دو باشگاه به بانک‌های ملت و تجارت در روز‌های اخیر بسیار جدی شده است.
وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» جورج دی هیوسی که به دلیل فعالیت‌هایش بر روی عناصر رادیواکتیو مشهور است، اولین کسی بود که مشاهده فرآیند‌های زیستی موجودات زنده را ممکن کرد.
وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» نشانه‌های ازدواج هوشیارانه مهم‌ترین عواملی هستند که در پیش‌بینی موفقیت یک ازدواج نقش دارند.
وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» بسیاری از افراد می‌گویند کلکسیون جمع کردن یک سرگرمی هیجان انگیز است و سرگرمی‌ها برای زمانی که احساس افسردگی می‌کنیم بسیار مناسبند.
وبگردی
«باشگاه خبرنگاران» کوکو سیب زمینی مکزیکی غذایی خوشمزه، تنده و خیلی خوش عطر و بو است.

مشاهده مهمترین خبرها در صدر رسانه‌ها

صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است