مردی که عاشق الگوی نقاشی اش بود. اگر کمال الملک میخواست برای تعدادی از شاگردانش که پایشان را در گستره هنر برجای پای او گذاشتند توصیفی دهد کلامش یحتمل بیشباهت به همان جمله معروف فیلم علی حاتمی نبود که: از میان ستارههای آسمان یکی میشود کوکب درخشان... و ابوالحسن صدیقی یکی از همان ستارهها بود.
شاگرد مکتب نقاشی کمال الملک اما بیشتر از بوم و رنگ دلداده سنگ و گچ بود و در خاطراتش تاکید کرده که: خیال میکنید من نقاشی میکنم. اینها همه خاطرات شخصی من است که بر مشتی کاغذ پاره با قلممو و رنگ بر تن کاغذ نوشتهام.
استاد از ذوق شاگرد بی خبر نبود.یک نیم تنه گچی کپی شده از ونوس میلو که الگوی نقاشی شاگردان است ابوالحسن را میبرد تا رویای دور تندیس و کمال الملک بعدها شاگرد را با نیم تنهای که از همان ونوس تراشیده به خدمت آخرین شاه قاجار میبرد و مژدگانی میگیرد.شاگرد نقاشی استاد نقاش پس از آن در زیرزمین مدرسه پیکر میتراشد و مجسمه میسازد و به توصیه استاد تحصیل در فرنگ را هم در برنامههایش میگنجاند.
- شاگردی تا استادی پاییزی
محمد غفاری دلبسته قجرها بود و همانطور که مدرسه نقاشیاش در آغاز حکومت پهلوی اندک اندک به مدرسه صنایع مستظرفه تغییر نام داد استاد هم کم کم نیشابورنشین شد. مدرسه اما نامش هم مانند پایه گذارش نامی بود؛کمال الملک را نمیتوان به این راحتیها از بوم هنر این مملکت قلم گرفت و با همین ادله بود که شاگردان بزرگ کمال الملک پا به میدان گذاشتند تا میراث استاد تخته نشود. از اینجای حکایت مدرسه را از خاطرات ابوالحسن خان صدیقی بخوانید که بهانه زنجیر این واژهها است: به من پیشنهاد ریاست مدرسه را دادهاند و میگویم دربان مدرسه میشوم اما بر مسند آقا در مدرسه تکیه نمیزنم. میگویند در مدرسه را تخته میکوبیم. چه کسی خبر ممانعت مرا از قبول ریاست مدرسه صنایع مستظرفه به گوش آقا رسانده بی خبرم. عاقبت میرزا علی خان از پیش آقا آمد و فرمان ایشان را ابلاغ کرد که: به میرزا ابوالحسن خان از قول من بگویید من گریختم که تو بمانی اطاعت کن و مدرسه را بچرخان. شاگرد کمال الملک در دستنویس دیگری نوشته: بعد از مرگ آقا دیگر در مدرسه قرار ندارم، صاحب مدرسه، مرشد خانقاه مرده است. مدرسه بی آقا کمال الملک معنا و مفهومی ندارد. انگار نه انگار که روزگاری آقا کمال الملک بوده، مدرسه صنایع مستظرفهای برپا کرده، او شاگردانی داشته است.
بعدا اساتید مدرسه صنایع مستظرفه به هنرکدهای که در مدرسه مسجد مروی مستقر بود، دعوت شدند و استاد ابوالحسن صدیقی مسوول کارگاه مجسمه سازی هنرکده شد. در سال ۱۳۲۰، هنرکده به دانشگاه تهران منتقل شد، ولی تا سال ۱۳۲۷ هم چنان نام هنرکده را حفظ کرد تا اینکه در سال ۱۳۲۷ با تصویب مجلس شورای ملی وقت به دانشکده هنرهای زیبا تغییر نام داد.
ابوالحسن خان آن روزها را اینگونه قلمی کرده که: بعد از چند سال در به دری، تو را با سمت استادی به دانشگاه دعوت کردند. اوایل که میخندیدی، هیچ این القاب را جدی نمیگرفتی! اما بعد خیلی زود متوجه شدی که از چاله به چاه افتادی! شدی یک مواجب بگیر رام و سر به زیر. از آن همه شور و التهاب افتادی و شدی استاد مجسمه سازی دانشگاه ... رفتی سراغ سعدی. این تنها راه نجات تو بود. باید نمیگذاشتی استاد دانشگاه باقی بمانی.
روحیه پاییزی او انگار کار خودش را کرده بود. ابوالحسن خان در روزگار شاگردی از کلاس نقاشی فراری بود و در دوران استادی برای استادی کردن بی حوصله...
- تراشیدن توصیف
فارغ از تورق خاطرات استاد و گردگیری هنری که شاید از بس پیش چشممان بوده دیگر به چشم نمیآید باید اعتراف کنیم که تهران یک نمایشگاه خواستنی از آثار مردی است که سردیس مجسمه سازی ایران بر شانههای او استوار است. ابوالحسن خان صدیقی یعنی صلابت فردوسی در میدان خاطرات و رویای عدالت در کاخ دادگستری و البته غربت خیام در کنج پارک بی لاله.
غیر از اینها البته استاد نشانه کم ندارد.در مشهد نادر جهانگشایی که او آفریده هنوز روی اسب به تاخت میتازد و بوعلی سینایش در همدان موقر و مهربان روزگار را طبابت میکند.ابوالحسن خان صدیقی جز خیام تهرانیاش با شاعران دیگر هم بی سر و سر نبوده که مجسمه شیخ اجلش در شیراز و نیم تنه خیامش در نیشابور هم ثبت شاعران است بر سنگ تداوم روزگار.او با سردار سیستانی و قائم مقام تفرشی هم ساعتها در کارگاهش خلوت کرده است.یعقوب لیث صفاری در زابل و امیرکبیرهایش در پارک ملت تهران، مدرسه دارالفنون و میلان ایتالیا نتیجه همین سرسپردگی تاریخی است به ایران که ذوق وطن پرستی را صیقل میدهد.استاد صدیقی البته آنقدر که به لطف مجسمه 185 سانتی متری فردوسی اش در میدان ویلابورگز رم حیرت پیکرتراشهای مهد مجسمه سازی را برانگیخت در ایران منزلت نیافت.مصداق این ادعا تعدا بسیاری مجسمه گمشده و از بین رفته استاد است که بودن هر کدامشان دریچهای است به هنر و البته تجارت.
شاگرد نقاشی مکتب کمال الملک که استاد بی چون و چرای مجسمه سازی شد برای معلم هم سنگ تمام گذاشت و نیم رخ استاد بر سنگ مزارش در نیشابور را چنان به صفای ارادت تراشید که تصویر ذهنی ما از کمال الملک ایران به تصور بدل شود.
- پیشکش چشمان
گوستینوس آمبروزی مجسمهساز ایتالیایی در دیدار از مجسمه فردوسی در ویلا بورگز رم در دفتر یادبود مینویسد: دنیا بداند، من خالق مجسمه فردوسی را میکل آنژ ثانی شرق شناختم. میکل آنژ بار دیگر در مشرق زمین متولد شدهاست. و این ارادت مکتوب گویی تعبیر همان جمله تاریخی است در فیلمی از سعدی سینمای ایران که:هنر مزرعه بلال نیست که هر سال محصولش بهتر شود...
حالا لااقل برای ما تهران نشینان فراموشکار میدان فردوسی با نگاه مغرور شاعر پارسی گو و دانش و کلام مهجور خیام در پارک خزان زده، حال و هوای یادبود مردی را دارد که هنرش را تمام و کمال در اختیار مردم کشورش گذاشت و پیشکش چشمانشان کرد.
مگر میشود حوالی صور اسرافیل چرخید و مات بانوی عدالت نشد که خیره است به جرم زندگی انگار. ابوالحسن خان صدیقی 101 سال عمرش را خوب زیست و خوب خلق کرد، او شاعر سنگها بود...
- همشهری 6 و 7
4853817