توضیح بعدی شایعه هم این بود که چغاله فروش از آب جوی روی چغالهها میریخته و آب جوی هم به طعمههایی که برای موش گذاشته بودند آلوده بوده و باقی داستان.
واقعیت این است که من هیچ ردی از خبر تأییدشدهای در اینباره پیدا نکردم. شایعهای بود که معلوم نبود کدام آدم بیکاری و با چه قصدی ساخته بود؛ پدری که نمیخواسته برای فرزندش خوراکی خیابانی بخرد، یا زغالاختهفروشی که با چغالهفروشی دعوایش شده بوده یا هر کس دیگر.
اما نهایتا نتیجه ساختن و پراکندن چنین شایعهای این بود که مردم تا مدتها به دستفروشها بدبین شدند و کمتر از آنها چیزی میخریدند. من هم البته خوشحال میشوم که زمانی برسد که دیگر شغلی به نام دستفروشی وجود نداشته باشد. هم آدمها تضمین شغلی داشته باشند که مجبور نباشند در خیابان و زیر آفتاب و باران چیزهای ارزانقیمت بفروشند و هم خریدار بتواند از کسی چیزی بخرد که بداند کیفیت کالایش را بررسی و تأیید میکنند.
اما در شرایط فعلی که این ایدهآلها برآورده نشده، دلیلی نداریم که گمان کنیم شایعهسازی، دروغ گفتن و بدبین کردن گروهی از مردم به یک گروه دیگر از همین مردم کار عاقلانهای است.
در کنار آن شایعه، من یک خاطره واقعی برایتان نقل کنم تا ببینید اتفاقا بعضی دستفروشها را چقدر میتوان دوست داشت.
سر چهارراه نزدیک خانه ما دستفروشهایی هستند که اغلب روزهای سال چیز میفروشند؛ گاه گل، گاه خوراکی، دستمال یا جوراب. یک روز که در پارک قدم میزدم یکی از دستفروشها را که میشناختم در پارک و کنار شیر آب دیدم. او مرا نمیدید. از همان دور نگاه کردم ببینم چه میکند. دستمالی را با وسواس و دقت زیاد شست، بعد چند ساقه ریواس را با همان دقت شست و در دستمال پیچید و رفت سمت چهارراه که ریواسها را بفروشد.
طبیعی است که میتوانست یک مشت آب از جو بردارد و ریواسهایش را ظاهرا پاکیزه کند اما راه نهچندان کوتاهی را آمده بود که نهتنها ظاهر ریواس که دل خودش را هم پاکیزه نگه دارد. مردم را به هم بیاعتماد نکنیم.
7449312