گوناگون 18:45 - 29 آذر 1393
زمین چه بسیار بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفت ‏آوری را خورده است که در دنیا متنعّم به نعمت و خوشگذرانی و بزرگواری بوده است.

همسایگانی که با هم انس نمی ‏گیرند



به گزارش سرویس دینی جام نیوز، امیرالمؤمنین علیه السلام برای عبرت گرفتن از گذشتگان می ‏فرماید:



اهل گورستان همسایگانی هستند که با هم انس نمی ‏گیرند و دوستانی که به دیدار یکدیگر نمی ‏روند، نسبت‏ های آشنایی بینشان کهنه و سبب‏ های برادری از آن‏ها بریده شده است، با این که همه در یک جا جمع اند تنها و بی کسند و در عین این که دوستان هم بودند از هم دورند، برای شب صبح و برای صبح شب نمی‏ شناسند، هر یک از شب و روز که در آن کوچ کرده‏اند برایشان همیشگی است.



سختی‏ های آن جهان را سخت‏تر از آنچه می ‏ترسیدند مشاهده کردند و آثار آن جهان را بزرگ‏تر از آنچه تصور می‏ نمودند دیدند، اگر بعد از مرگ به زبان می‏ آمدند، نمی‏ توانستند آنچه را به چشم دیده و دریافته ‏اند بیان کنند، اگر چه نشانه ‏های آنان ناپدید شده و خبرهایشان قطع گردیده، ولی چشم‏ه ای عبرت‏پذیر، آنان را می‏ نگرد و گوش‏های خرد از آن‏ها می ‏شنود که از راه غیر گویایی یعنی به زبان عبرت می ‏گویند:



آن چهره‏ های شکفته و شاداب بسیار گرفته و زشت شد و آن بدن‏های نرم و نازک بی ‏جان افتاده، جامه‏های کهنه و پاره و کفن پوسیده در برداریم و تنگی گور ما را سخت به مشقت انداخته، وحشت و ترس را به ارث بردیم و منزل‏های خاموش به روی ما خراب شد.



اندام نیکوی ما نابود و صورت‏های خوش آب و رنگ ما زشت و اقامت ما در قبور ترسناک طولانی شد، از اندوه، رهایی و از تنگی، فراخی نیافتیم!



زمین چه بسیار بدن ارجمند و صاحب رنگ شگفت ‏آوری را خورده است که در دنیا متنعّم به نعمت و پرورده خوشگذرانی و بزرگواری بوده، هنگام اندوه به شادی می ‏گراییده و به جهت بخل ورزیدن به نیکویی و حرص به کارهای بیهوده و بازیچه، چون مصیبت و اندوهی به او وارد می ‏گشت متوجّه لذت و خوشی شده خود را از اندوه منصرف می ‏نمود، پس در حالی که او به دنیا و دنیا به او می ‏خندید، در سایه خوشی زندگانی که همراه با بسیاری غفلت بود، ناگهان روزگار او را با خار خود لگدکوب کرد و قوایش را درهم شکست و از نزدیک ابزار مرگ و علل موت به سویش نگاه می‏ کرد، پس او به اندوهی آمیخته شد که با آن آشنا نبود و با رنج پنهانی همراز گشت که پیش از این آن را نیافته بود و بر اثر بیماری ‏ها ضعف و سستی بسیار در او به وجود آمد، در این حال هم به بهبودی خود انس و اطمینان کامل داشت و هراسان رو آورد به آنچه اطبّا او را به آن عادت داده بودند از قبیل علاج گرمی به سردی و برطرف شدن سردی به گرمی، پس داروی سرد، بیماری گرمی را خاموش نساخت و بلکه به آن افزود و داروی گرم بیماری سردی را بهبودی نداده، جز آن که آن را به هیجان آورده سخت کرد، با داروی مناسب که با طبایع و اخلاط درآمیخت مزاج معتدل نگشت مگر آن که طبایع هر دردی را کمک کرده می ‏افزود، تا این که طبیب او سست شد و از کار افتاد و پرستارش او را فراموش کرد و زن و فرزند و غمخوارش از بیان درد او خسته شدند و در پاسخ پرسش کنندگان حال او گنگ گشتند و نزد او از خبر اندوه ‏آوری که پنهان می‏ نمودند با یکدیگر گفتگو کردند، یکی می‏ گفت: حال او همین است که هست و دیگری به خوب شدن او امیدوارشان می‏ کرد و دیگری بر مرگ او دلداریشان می ‏داد، در حالی که پیروی از گذشتگانِ پیش از آن بیمار را به یادشان می‏ آورد که آنان رفتند ما هم باید برویم.



پس در اثنای این که او با این حال بر بال مفارقت دنیا و دوری دوستان سوار است ناگاه‏ اندوهی از اندوه‏هایش به او هجوم آورد، پس زیرکی ‏ها و اندیشه‏ های او سرگردان مانده از کار بیفتد و رطوبت زبانش خشک شود و چه بسیار پاسخ پرسش مهمی را دانسته ولی از بیان آن عاجز و ناتوان است و چه بسیار آواز سخنی که دل او را دردناک می ‏کند می ‏شنود، ولی خود را کر می ‏نمایاند و آن آواز یا سخن از بزرگی است که او را احترام می‏ نموده یا از خردسالی که به او مهربان بوده است.



به حقیقت مرگ را سختی ‏هایی است که دشوارتر است از آن که همه آن‏ها بیان شود یا عقول مردم دنیا آن را درک کرده و بپذیرد .

 

منبع :عرفان


5456908
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است