در آن حال و هوای فلسفی و شوری که داشتیم، معنای این جمله را آنچنان که شایسته این کلام بود، درک نمیکردیم. با خود میگفتیم، ما فلسفه را برای فلسفه و نفسِ دانایی میآموزیم، نه برای اینکه خوشایند کسی یا جریانی باشد. هنوز، زمان و گذرِ تجربههایی لازم بود تا بهنحوی عمیق دریابیم سخنِ استاد، چه معنایی دارد.
اما اینکه، فلسفه و اساسا تفکرِ فلسفی، آنچنان که باید، جایگاهی در ساختارها و لایههای تأثیرگذار و تصمیم سازِ جامعه ما ندارد (این سخن بر وفق جمله نقل شده در بالا میتواند اینگونه هم خوانده شود: اهالی قدرت و دولتمردان، برای سیاستگذاری و تصمیمگیری، سراغ فیلسوفان نمیروند و در انتظارشان نمینشینند!)،
این پرسش را بر میانگیزاند که آیا ما امروزه اصلا چیزی به نام فلسفه و کسی بهعنوان فیلسوف که حقیقتاً برآمده از فرادهشِ فکری ما باشد و متناسب با الزامات و مناسباتِ زندگی فردی و حیاتِ جمعی ما بیندیشد، داریم؟ بهعبارتی، پیش از آنکه از جامعه انتظار ارج نهادن به مقام تفکر و متفکران داشته باشیم، باید در اینباره اندیشه کنیم، که جامعه فلسفی معاصرِ ما حقیقتا به چه میزان برای شکلگیری ادبیاتِ نظری متناسب با زندگی کنونی ما - با پرسشهایی اینجایی و انضمامی - کوشیده اند؟ پاسخ اجمالی و البته،
تأسف انگیز این است که ما تقریبا از ساحت ترجمه و برگردانِ سراسیمه برخی آثار متفکران غربی، فراتر نرفتهایم و ای کاش، در این کار هم خبرگی میکردیم. بهنظر میرسد به جز تعدادی بسیار کم از اندیشمندان وطنی، کسی نمیتواند، مدعی کارِ فلسفی جدی و از این رو، خواهان ارج و احترام از سوی جامعه باشد. این سخن، البته به این معنا نیست که اگر فیلسوفان ما، حقیقتا کارِ فلسفی میکردند، سخنانشان خریداری داشت؛ این موضوعی دیگر است.
از این نکته که بگذریم، این ماجرا، یعنی، نادیده انگاشتنِ فلسفه و فیلسوفان، وجهی بنیادینتر هم دارد؛ اینکه اساسا، فلسفه در دورانِ ما «به چه کاری میآید؟». برخی متفکران نشان دادهاند که فلسفه، آنچنان که در دنیای قدیم، منشأ اثر بود، در این روزگار، کارایی خود را از دست داده است. اگر هم با تساهل برای فلسفه در دنیای امروز، کاری و وظیفهای قائل باشیم، این کار،
با کار و بارِ دیگر علوم و فنون قابل قیاس نیست. اگر بپذیریم که وظیفه فکرِ فلسفی، بهمعنایی خاص، طرحِ پرسشهای بنیادی است، نهایت کاری که یک فیلسوف میتواند انجام دهد، فراخواندنِ دیگران، ازجمله تصمیمگیرندگان و سیاستگذارانِ جامعه، به اندیشیدنِ انتقادی در روندهای کنونی است. اینگونه بهنظر میرسد، فلسفه و کارِ فلسفی، بیشتر، وقفه و تردید ایجاد میکند؛
و روشن است که بسیاری از اهالی قدرت و سیاست و حتی افراد معمولی، این وقفه و پرسشگری بیامان را بر نمیتابند. حال، این پرسش قابل طرح است که فیلسوفی که کارِ خود را به خوبی میداند و چنین پرسشهایی را پیش پای نخبگان جامعه میگذارد، آیا باید به همان میزانی که یک «سلبریتی» از توجه دیگران و عوایدِ مادی برخوردار است، توقعِ تشویق و تکریم داشته باشد؟ هرگز!
- مدرس دانشگاه و پژوهشگر فلسفه
9378625