استانی 09:43 - 07 مهر 1399
استاد دانشگاه:
ایسنا/قم خدایا! احساس میکنم این بار عاشق شده باشم تا به حال شاید عاشق خوبی نبودم؛ ولی خوب شدم. خودت کمکم کن. خدایا! به تمام قدرت بی منتهایت سوگند این بار از ته قلب می خواهم فریاد بزنم: ای خدا تو معبود منی تو هستی.

سرداران خط شکن؛ شهید اسماعیلی، عاشق واقعی خدا

اول و آخر منی، خدایا! میخواهم اگر قلبم هنوز نقطه سیاهی و مسایل دیگری در آن وجود دارد آن را بیرون آوری و دوباره قلب پاکی که تو می خواهی بر جایش بگذاری.

رئیس ستاد لشگر۱۷ علی ابن ابی طالب(ع)(سپاه پاسداران انقلاب اسلامی) در سال ۱۳۳۶ (ه.ش) در روستای «بیدهند» قم پا به عالم خاک نهاد. هنگامی که نوزادی بیش نبود، به بیماری سختی گرفتار آمد به گونه ای که او را به طرف قبله خواباندند. مادرش در این زمان دل به خدا داد و از آن قادر متعال، مدد جست و به آن مهربان یگانه عرض کرد! «خدایا! فرزندم را اسماعیل، نام نهادم و می خواهم زنده باشد و در رواج دین تو که بر حق است خدمت کنم». بالاخره دعای مادر مستجاب شد و نوزاد با عنایت الهی زندگی دوباره یافت. اسماعیل پس از گذراندن دوران طفولیّت به مدرسه رفت و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش «بیدهند» به پایان برد و سپس به همراه برادرش، عازم قم شد و مدّتی در مغازه پدر به کار میوه فروشی پرداخت پس از آن مغازه را به یک تعمیرگاه رادیو- ضبط اجاره دادند و او نیز به عنوان شاگرد مغازه، نزد وی مشغول به کار شد با پایان یافتن مدّت اجاره، اسماعیل، خود اداره مغازه را به عهده گرفت و در آن به فروش و تکثیر نوارهای مذهبی همّت گماشت.

پس از آغاز نهضت اسلامی، او نیز به خیل عظیم مبارزان پیوست و به صورتی جدی فعالیت های انقلابی اش را شروع کرد. او خود در این باره می گوید: «زمان شروع انقلاب کارمان تکثیر نوارهای امام بود. وقتی نوار می آمد ما مرتّب تکثیر می کردیم. بعد، مدرسین حوزه ی علمیه قم آنها را در سراسر کشور پخش می کردند.»

ایشان در جریان مبارزات، چندین بار دستگیر و زندانی شد و مورد ضرب و شتم و شکنجه های شدید قرار گرفت. اما هر بار پس از آزادی از زندان، باز به صورت فعال تری به پیگیری مبارزات ضد رژیم پرداخت.

هنگام بازگشت حضرت امام از تبعیددر ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ ، شهید صادقی به منظور یاری رسیدن به دست اندر کاران برپایی سخنرانی امام در بهشت زهرا و تنظیم سیستم صوتی آنجا، به تهران عزیمت نمود، و پس از آنکه حضرت امام خمینی «ره» در شهر خون و قیام- قم- مستقر شدند، مسئوولیّت تنظیم سیستم صوتی بیت شریف آن حضرت، باز به عهده ایشان بود. از آن پس شب و روز وی، در خدمت به امام عزیز می گذشت. در همین ایّام وقتی مادرش در خطابی به او می گوید: «تو آخر از این همه کار خسته نمی شوی؟» پاسخ می دهد: «مادر ! هر چقدر هم خسته شوم فقط یک برخورد محبت آمیز امام تمام خستگی های جسمی و روحی مرا برطرف می کند.»

بعد از پیروزی انقلاب، ابتدا به عضویت کمیته و سپس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در می آید و با شروع جنگ تحمیلی، به جبهه ها می شتابد و در جهاد مقدس اسلام علیه کفر جهانی شرکت می جوید. او در این راه توانایی های شگرفی از خودش بروز می دهد. از بنیانگذاران لشگر ۱۷ علی بن ابی طالب (ع) بود که تا لحظه شهادت مسئولیت ستاد این لشگر را به دوش می کشید.

اسماعیل در سال ۱۳۵۹ (ه.ش) ازدواج کرد که ثمره این ازدواج دو فرزند به نام های «محمد» و «حسین» می باشد او سرانجام در عملیات پدر بر اثر ترکش راکت مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستان اهواز و سپس تهران، دعوت حق را لبیک گفت و دفتر زندگی اش به امضای شهادت ختم شد.

اینک پای زندگی سراسر درس این سردار سرفراز می نشینیم تا شمه ای از حقایق ناگفته حیاتش را به دوش هوش پذیرا شویم.

او جنگ را وظیفه اصلی و اساسی خود می دانست؛ بدین جهت همه چیز را فرع و جنگ را اصل قرار داده بود. وی چنان زندگی اش را وقف جنگ کرده بود که از آمدن به مرخّصی هم سر باز می زد و تنها هنگامی که برای شرکت در جلسه و سمیناری به تهران یا قم می آمد، به منزل هم سری می زد. در این دوران، همسر صبور و بردبارش، رنج گزافی را به جان خرید. مادر شهید صادقی در این باره می فرماید: «همسرش آبستن بود، چیزی به زایمانش نمانده بود. به اسماعیل تلفن کردم و گفتم: مادر! حداقل برای وضع حمل همسرت بیا، اما جواب منفی شنیدم.»

زمانی که قرار شد به مکه مشرف شود، تنها دو روز به سفر ایشان باقی مانده بودو امّا همان موقع به مسئوولیت ستاد لشگر انتخاب، و از ایشان خواسته شد از سفر به مکه صرف نظر کرده و به جبهه برود.

این انسان مقاوم، هنگامی که در نوروز ۱۳۶۲ (ه.ش) به منظور شرکت در جلسه ای از خط به شهر اهواز می رفت بر اثر سانحه ای، ماشین حامل ایشان واژگون شده و در این حادثه، وی به سختی مجروح می شود. اما این حادثه نیز او را از کار و تلاش مخلصانه باز نداشت. بعد از گذراندن مدت درمان و ترخیص از بیمارستان در حالی که در منزل بستری بود، همچنان به فعالیت های ستادی خود ادامه داده و تلفنی کارها را پی می گرفت و مایحتاج لشگر را تأمین می کرد. آنگاه که سلامتی نسبی خود را به دست آورد مجدداً به جبهه بازگشت.

او که با تمام وجود در خدمت جنگ بود، شب و روز و زمان و مکان برایش مفهومی نداشت تا جایی که برای تأمین امکانات لشگر، گاه نیمه های شب با استانداران، فرمانداران و فرماندهان سپاه تماس می گرفت و پس از سلام و علیک، می گفت: «جنگ است و شما خوابیده اید؟!»

ایشان هر کاری را در زمان خودش و در موقع مناسبش انجام می داد و اعتقاد داشت که نظم، مایه برکت و سبب پیشرفت، و بی نظمی، مشکل آفرین و مانع پیشرفت کارهاست؛ از این رو، انسان خوش قولی بود و به وعده اش وفا می کرد و هرگزاز اوبد قولی مشاهده نشد.

نسبت به اجرای قوانین در سپاه بسیار اصرار می ورزید. او تمامی بخشنامه های صادره از ناحیه مسئوولین سپاه را مو به مو به مرحله اجرا در می آورد. و به تمامی نیروها توصیه می کرد تا قوانین را رعایت کنند؛ همان گونه که خود در عمل اینگونه بود و اعتقاد داشت که نظم ظاهری مقدّمه نظم باطنی است.

با همه قاطعیتی که در مقام ریاست ستاد به خرج می داد اما در عین حال تواضع و فروتنی، در رفتار و گفتارش موج می زد. لبانش با تبسم الفتی دیرینه داشت و حرکات و روحیاتش سرشار از خاکساری بود. خودستا و خودپسند نبود و تنها چیزی که به آن توجهی نداشت واژه پر طمطراق «ریاست» بود.

با آنکه رئیس ستاد لشگر بود و مقام بالایی داشت، اما برای پیشرفت کار جنگ لحظه ای ملاحظه این عناوین اعتباری را نمی نمود. او هنگامی که می دید مثلاً راننده ایفا از ترس جا، مهمات را به موقع به طرف خط حمل نمی کند، خودش فوراً پشت فرمان می نشست و بدین کار اقدام می کرد.

هنگامی که سرلشگر پاسدار «مهدی زین الدین»- فرمانده لشگر ۱۷- به شهادت رسید، سردار رحیم صفوی به منظور معرفی فرمانده جدید لشگر به سراغ ایشان آمد. اما این مخلص متواضع، با همه اصراری که به او شد، این مسئوولیت را نپذیرفت. و این، نه به خاطر تمرد از دستور فرماندهی، بلکه به خاطر اخلاص و تواضعی بود که در دل جانش موج می زد.

انسانی صالح, پاک, پرهیزگار, خود ساخته و مهذّب بود. هیچ گاه به شیطان اجازه ورود به عرصه عملش را نمی داد. کسی بود که توفیق در کار را از خدا می دانست و دائماً بدان ذات مقدس توکل می کرد. قرآن, یارو انیس تنهایی اش بود و او اساس زندگی اش را بر پایه دستورات انسان ساز این کتاب عزیز نهاده بود.

در مدیریت, قوی در نیرومند بود. به واسطه همین قدرت و تدبیر بود که وی و شهیدزین الدین توانستند لشگر ۱۷ علی ابی طالب (ع) را سازماندهی کنند. اسماعیل به تنهایی تمامی کارهای پشتیبانی لشکر را انجام می داد و در عین حال, در هیچ عملیاتی غیبت نداشت, بلکه دوشادوش رزمندگان اسلام می رزمید.

نظریه های عملیاتی او، عمق فکر و وسعت بینش نظامی او را می نمایاند. دوست داشت به گونه ای عمل کند که از امکانات موجود بهترین استفاده را ببرد و با کمترین تلفات مالی و جانی، بیشترین موفقیّت و پیروزی را به دست بیاورد.

توجه به سلسله مراتب و اطاعت از مافوق را برای اشخاص فرضیه می دانست؛ چرا که معتقد بود عدم رعایت سلسله مراتب، ضربه و ضرر شدیدی به جنگ می زند، و به تعبیر خودش: «اگر سلسله مراتب در جنگ رعایت نشود، سنگ روی سنگ بند نمی شود.» وی، خود نمونه اعلای اطاعت از فرماندهی بود.

یکی دیگر از ویژگیهای این فرمانده عزیز، صبر و بردباری او بود. سختی ها، ذره‌ای از قدرت تصمیم گیری او نمی کاست، و تسلط شدیدی بر اعصاب خود داشت.

او از توجه به نیروها و وقت گذاشتن برای آنها نه تنها قافل نبود بلکه با حسّاسیّت و وسواس زیادی به مسائل و مشکلات آنها رسیدگی می کرد، و همیشه به مسئوولین امر توصیه می کرد که نسبت به آنان هیچ کوتاهی نکنند. او همیشه این جمله را تکرار می کرد که: «ما باید خدمتگزار اینها باشیم و اینها بر ما منت گذاشته اند».

نکته بارز و شاخص دیگر در زندگی این شهید عزیز، نترسی و بی باکی او بود. همیشه آماده شهادت و رفتن بود و از اینکه بخواهد به سوی دوست پر بکشد، مشتاق و عاشق می نمود این از جان گذشتگی و شوق شهادت او را چنان دلیر و جسور در جنگ بار آورده بود که بسیاری از موفقیت های لشگر علی بن ابیطالب (ع) مدیون او و فرماندهان عزیز دیگری است که خالصانه در راه حضرت حق- جلّ و علا تلاش کردند.

آخرین روز سال ۱۳۶۳ جزیره مجنون وعملیات بدر جایگاهی می شوند تا اسماعیل با قربانی جان خویش به جانان رسد.

در پایان فرازهایی از وصیت نامه این شهید والا مقام را با یکدیگر مرور میکنیم:

«…خدایا! تو می دانی هم اکنون که این وصیت نامه را م ینویسم چهارمین وصیت نامه است که عوض کرد هام. خدایا! تو می دانی در وجودم چه می گذرد!

خدایا! تو می دانی که من عاشق شهادت هستم! خدایا! التماس میکنم دیگر خجالت میکشم به شهر برگردم و جلوی خانواده شهدا و مفقودین و اسرا و مجروحین و معلولین سرم را بلند کنم. خدایا! تا به حال مرتکب گناهان زیادی شد هام، خدایا اشتباه کردم، خدایا! نفهمیدم، خدایا! جوان بودم، خدایا! غرور داشتم، خدایا! هوای نفسانی بر من تسلط داشت، خدایا! گناه کردم مرا ببخش.

اما از لطف بیکرانی که تو به من داشتی و مرا متوجه خطاهایم ساخت های تا اندازه ای توانستم با گریه و آه و فغان و التماس از درگاه پاکت بخواهم که از آنها درگذری. آخر تو خیلی معبود و مهربان و رئوفی.

خدایا! احساس میکنم این بار عاشق شده باشم تا به حال شاید عاشق خوبی نبودم؛ ولی خوب شدم. خودت کمکم کن. خدایا! به تمام قدرت بی منتهایت سوگند این بار از ته قلب می خواهم فریاد بزنم: ای خدا تو معبود منی تو هستی

اول و آخر منی، خدایا! میخواهم اگر قلبم هنوز نقطه سیاهی و مسایل دیگری در آن وجود دارد آن را بیرون آوری و دوباره قلب پاکی که تو می خواهی بر جایش بگذاری.

خدایا! من عاشقم من درونم شعل هور از عشق توست پس چرا عاشقم نمیشوی! خدایا! راضی هستم به رضای تو.

خدا را شکر و سپاس می گویم که سعادتی قسمت من گناه کار شده تا بیایم جبهه و خدمت گذار این ملت و این رزمندگان از جان گذشته باشم. من نمیتوانم. چگونه شکرانه این نعمت بزرگ را به جا بیاورم و چگونه قدردانی کنم که خدا این توفیق را نصیب این حقیر نمود؟ من نمیتوانم.

 چگونه شکرانه این نعمت بزرگ را به جا بیاورم که در زمان جمهوری اسلامی و در این زمان حساس و در این صحنه امتحان و در این موقعیت سرنوشت ساز قرار گرفت هام.

خداوند متعال همه مسلمین را دارد امتحان میکند به خصوص مردم ایران را.

خدایا! خودت توفیق بده تا بتوانیم از عهده این امتحان خوب بربیاییم و نمره خوبی بگیریم. خدایا! تو شاهد باش من فراموش نمیکنم مردم ستمدیده کشورهای مسلمان را که هم اکنون زیر سلطه جنایت کاران تاریخ زیر شکنجه هستند و از ناموس خودشان دفاع میکنند و از اسلام حمایت میکنند. خدایا! صدر اسلام تکرار شده و میشود،

خدایا! به من توفیق بده تا بتوانم در رکاب امام زمانعجل الله تعالی فرجه الشریف باشم و کمک کنم، خدایا! خودت من را به صراط مستقیم هدایت فرما، خدایا!

خودت کمک فرما تا بتوانیم از مسایل دنیایی نجات پیدا کنیم و وابسته نشویم و خدای نکرده منحرف نشوم.

خدایا! کمک کن تا زنده هستم در جبهه بمانم و به پشت جبهه بر نگردم. خدایا! این توفیق را که به من داد های نگیر. خدایا! باز التماس میکنم و از خودت م یخواهم کمکم کنی تا بتوانم خدمت به اسلام و مسلمین و مسلمانان

ایران و جهان بکنم. خدایا! این توفیق را به من عنایت بفرما هر چند قابل نیستم؛ ولی دست خالی بر نگردانم؛ گدایم گدای در خانه تو.

جبهه نعمت است گرچه جبهه و جنگ مشکلاتی دارد؛ اما بدانید که نعمت بزرگی است انسان ساز و مکتب عالی است، سنگر تجلی‌گاه نور خداست. شاید السلام میفرماید: «المومن اعظم حرمه

سنگر از مسجد مقدس تر باشد. علی علیه من الکعبه المومن ۱ اعظم حرمه من الملک المقرب ۲» ؛ مومن احترامش از

کعبه بالاتر است و سنگر مؤمن هم از کعبه بالاتر است. میدان نبرد و جبهه مسجدالحرام نیست؛ بلکه بالاتر است. نور خداوند در آن جا متجلی است؛ تجل یگاه عشق است. دست عنایت ولی الله الاعظم امام زمانعجل الله تعالی فرجه الشریف

در جبه هها و سنگرها است.

آری، جبهه حقیقتاً نعمت بزرگی است. رزمندگان سپاهی در جبهه این مکتب انسان ساز باید خود را چنان بسازند که هنگام برگشتن خود مربی و چند سفارش به برادران سپاه و ارتش و دیگر نیروهای مسلح میکنم به عنوان یک برادر کوچک تر و دل سوز آنها اگر خداوند متعال قبول بفرماید؛

همیشه به یاد خدا باشند در سختترین شرایط توکل شان به خدا باشد نه به سلاح‌های پیشرفته و از خدا کمک بخواهند چون خداوند خودش وعده داده که من کمک شما میکنم در مقابل مشکلات صبر و استقامت کنید.

پیروزی با لشکریان اسلام است. وحدت خودتان را حفظ کنید که دشمنان اسلام نتوانند در شما نفوذ کنند و اختلاف بیندازند با هم بیشتر تجمع کنید و به روحیه همدیگر آشناتر شوید. ضعف های همدیگر را بر طرف کنید برادرانه و دوستانه تا امام امت و مردم همیشه در صحنه از شما راضی باشند و این کار مورد رضای خداوند قرار م یگیرد انشاءالله. و در عملیات ها پیروزی بیشتری قسمت شما م یشود انشاءالله این جنگ زیاد طول نمیکشد و به زودی به نفع نیروهای اسلام تمام میشود. ولی مردم ایران خودشان را باید آماده کنند برای آزادی قدس و نابود کردن اسرائیل و آمریکا انشاءالله. ملت ایران در زمانی قرار گرفت هاند و در موقعیتی قرار گرفته اند و خداوند نعمتی به آنها داده است که قدر آن را هنوز نمیدانیم که در رأس این نعمت رهبری امام خمینی هست و یاران وفادار این رهبر بزرگ.

خدایا! به ما آگاهی بده تا بتوانیم قدردان این نعمت الهی باشیم. برادر رزمنده حضور پیدا کردن در سنگرهای حق علیه باطل لیاقت میخواهد قسمت همه کسی نمی شود خداوند این توفیق الهی را به شما داده و شما از خداوند بخواهید تا خدا کمک شما بکند و پیش بروید و در این دانشگاه الهی ساخته شوید که امام عظیم الشأن با آن مقام رفیع معنوی‌اش فرموند: ای کاش من هم یک پاسدار بودم یا بفرماید از چهره ملکوتی شما غبطه میخورم. آری، ما سپاهیان که این لباس سبز را به تن کردیم باید سرباز امام زمانعجل الله تعالی فرجه الشریف باشیم.

 باید از زندگی و خانواده و مسائل دنیایی بگذریم و به سوی این دانشگاه الهی هجوم بیاوریم. این دانشگاهی که بهترین جوان های ما در راه باز شدن آن شهید شدند و از همه چیزشان گذشتند. این دانشگاه و این سنگرها که همیشه صدای صوت قرآن و صوت دعای توسل و صوت دعای کمیل به

گوش میرسد و رزمندگان اسلام با خدای خودشان ارتباط برقرار میکنند و آقا امام زمانعجل الله تعالی فرجه الشریف را در این سنگرها زیارت میکنند کربلا کربلا میکنند.

و یک سفارش دیگر به برادران سپاهی قدر این نیروهای بسیج را بدانید این بندگان خالص و مخلص خداوند هستند و امانتی هستند امروز به دست من و شما سپرده شده‌اند سعی شود از این بسیجی ها خوب استفاده کنیم و شما پاسداران به عنوان مربی و معلم و پدر این برادران بسیجی باید باشید و شاگرد از معلم خودش درس میگیرد. سعی کنید به این برادران درس ایثار و فداکاری و از جان گذشتن یاد بدهید. سعی کنید آن روح معنوی و عرفانی را در این نیروها اضافه کنید نه چیز دیگری که انشاءالله همین طور هست.

و تذکر به برادران بسیج؛ قدر این برادران پاسدار را بدانید این ها برادران کوچک شما هستند و از این ها استفاده شود و هر چه میگویند گوش بدهید و برای رضای خدا انجام بدهید و همه رزمندگان اسلام باید سلسله مراتب را رعایت کنند همان طور که امام امت فرمودند تا بتوانیم در جبهه موفق باشیم

و به پیش برویم و ریشه کفار را بکنیم انشاءالله.

مردم و دنیا و همه مسلمانان جهان و همه مستضعفین جهان بدانید پایه های این انقلاب و ستون های این انقلاب اسلامی ایران محکم شده و روز به روز محکمتر میشود و هیچ کس

هیچ کاری دیگر نمیتواند به این انقلاب بکند. فقط مردم ایران دقت کنند که خودشان این ستون ها را تقویت کنند و حمایت کنند از رهبری انقلاب از قوه مقننه از قوه قضایه از قوه مجریه.

و اگر مردم ضعفی می‌بینند به حساب کل انقلاب نگذارند، به حساب یک اداره یا یک ارگان انقلابی یا به حساب همه روحانیون نگذارند. این طور قضاوت کردن درست نیست و ما با تمام وجودمان باید از این ستون های انقلاب حمایت کنیم تا محکم تر شود. دشمنان اسلام دست به دست هم داد هاند تا اسلام را از بین ببرند. همه کفار یک طرف جمع شده اند و چهل میلیون مسلمان ایران با توکل به خدا یک طرف و دیدید چطور مسلمانان تا به حال پیروز شدند و میشوند. لذا برای چند قلم جنس که در کشور کمبود هست سر و صدا بلند نشود. ما برای پیشرفت اسلام قیام کردیم نه برای مسایل دنیایی و رفاهی. ما قیام کردیم ملت دنیا را نجات دهیم. نگویید انقلاب برای ما چه کرده بگویید ما برای انقلاب چه کرد هایم.

آگاه باشید که دشمنان اسلام ما را منحرف نکنند. خداوند دارد همه مسلمانان جهان را بخصوص مردم مسلمان ایران را امتحان می کند. سعی شود نمره خوبی از خداوند بگیریم و گوش به حرف چند نفر منحرف و نفوذی نکنیم.

گوش به حرف چند نفر ضدّ انقلاب نکنیم که خداوند در مورد آنها می‌فرمایید:

«منافقان از آن روزی بترسند که خدا سوره ای بفرستد که آنچه درون ناپاک آنهاست بر آنها آشکار سازد. ای رسول بگو اکنون تمسخر کنید که روز کیفر و رسوایی می‌رسد و خدا از آن چه می ترسید به سر شما خواهد آورد »؛ یعنی کفر

پنهانی شما را آشکار سازد تا رسوای دو عالم شوید.

امت حزب الله ایران! مردم و مسلمانان دنیا! ما هنوز این امام بزرگوارمان را نشناخته ایم؛ ولی نسل های آینده می‌شناسند؛ باید به هر صحبتی که امام می‌کنند عمل بکنیم نه تنها پلاکارد کنیم و پوستر کنیم به دیوارها بزنیم هر چه میگوید عمل کنیم که رضای خداوند متعال در همین است. مردم دست هایی در کار است که میخواهند روحانیت را بکوبند و از پایین شروع کردند تا به بالا برسند؛ چون مستقیم نم یتوانند به امام حمله کنند از حوزه و روحانیون شروع کردند. آگاه باشید ما هر چه داریم از روحانیون داریم. از روحانیون در خط امام قدردانی کنید این نعمت بزرگ را. و روحانیون دست هایی در کار است تا شما را از مردم جدا کنند. دقت کنید که شما از مردم جدا نشوید اگر این جدایی افتاد بدانید آن روز، روز مرگ انقلاب ایران است که انشاءالله این طور نمی شود؛ولی دقت کنید برادران روحانی بیشتر در جبهه حضور پیدا کنند و در جمع این

رزمندگان حضور داشته باشند و مسائل شرعی و مشکلات آنها را حل کنند.

خداوند به همه ملت ایران توفیق خدمت به اسلام مسلمین بدهد انشاءالله. اما در مورد خانواده شهدا و مجروحین و معلولین و اسرا چون خانواده محترم شهدا بهترین عزیز خودشان را در راه اسلام و مسلمین داده اند. لذا نباید به کسی اجازه بدهند که در مورد تضعیف انقلاب صحبت بکنند و باید خودشان معلم باشند و هم برای دیگران و همه مردم ایران از این خانواده‌ها درس بگیرند؛ چون صاحب این انقلاب این خانواده‌ها هستند و این ها خون داده‌اند. دولت به فکر باشد هر چه بیشتر کار فرهنگی برای خانواده شهدا انجام دهد، نه تنها کار رفاهی و این خانواده شهدا نیاز شدید به کارهای تبلیغاتی و فرهنگی و فکری دارند که باید خوراک به آنها داده شود و آنها تأمین شوند چون تنها اگر از نظر رفاهی کار شود برای آنها آینده درخشانی ندارد؛ ولی اگر در کنار کار رفاهی کار فرهنگی هم بشود، همه مشکلات آنها حل میشود

انشاءالله.

برادران سپاه مرتب به طور دست جمعی به خانواده شهدا سرکشی کنند؛ چون وقتی شما می‌روید منزل پدر یک شهید سر می‌زنید مثل این که فرزندان آن خانواده وارد خانه شده است و حتماً در تشییع جنازه شهدا شرکت کنید و استقبال کنید و مردم هم استقبال کنند چون این جوانها از همه چیزشان گذشته اند و جان شان را فدای اسلام کردند. مردم مرتب از مجروحین دیدن کنید و به ملاقات آنها بروید.

مردم همان طور که امام امت فرمود مسأله اصلی جنگ است فراموش نکنید. فرزندان خودتان را روانه جبهه کنید تا اسلام پیروز شود؛ چون ما برای از بین بردن صد نفر کافر یا یک کیلومتر پیشروی در خاک عراق نمیجنگیم ما برای پیروزی اسلام میجنگیم نه این که بگوییم میجنگیم تا شهید بشویم برویم بهشت؛ ما برای صدور اسلام و پیروزی اسلام در سراسر جهان قیام کرده ایم و تا آخرین قطره خون مان ایستاده ایم و هرگز عقب نخواهیم آمد؛ چون ما یک تکلیفی داریم و آن تکلیف را باید انجام دهیم؛ چه کشته شویم و چه بکشیم؛  و باز هم تأکید میکنم از امام امت حمایت کنید و هر چه گفت گوش بدهید.

چند جمله‌ای برای خانواده خودم بنویسم؛ من از فامیل خودم میخواهم تا آخرین قطره خونشان از اسلام و امام امت و روحانیت در خط امام حمایت کنند و همه چیزشان را فدایی اسلام کنند؛ اسلامی که با خون امام حسین علیه السلام و علی اکبر و علی اصغر و ابالفضل علیهم السلام آبیاری شده خون من و دیگران در راه اسلام چه ارزشی دارد. باید این درخت پربار انقلاب با خون جوان ها آبیاری شود تا به ثمر برسد. من از پدر و مادرم میخواهم من را ببخشند که فرزند خوبی برای آنها نبودم. نتوانستم خدمت به آنها بکنم و همیشه مزاحم آنها بودم و آنها را زحمت میدادم من را حلال کنید. شما خیلی برای من زحمت کشیده اید؛ ولی من قدردان آن نبودم.

همسرم من را ببخشید اگر نتوانستم همسر خوبی برای تو باشم و شما زحمات زیادی در زندگی من کشیده اید و تحمل کرده اید؛ من نمیدانم با چه زبانی قدردانی کنم؛ ولی خداوند متعال خودش زحماتی که شما کشیده اید فراموش نمی کند. شما هم من را حلال کن. شما هم من را ببخش و بچه‌ها را خوب تربیت کن. برادرم علی برای تربیت محمد دقت کند. برادرانم صادق و علی‌محمد و عباس و خواهرم میبخشید اگر من برادر خوبی برای شما نبودم من را حلال کنید. از طرف من از همه فامیل و دوستانم خداحافظی کنید و بگویید اگر بدی از من دیدند من را ببخشند.

 من پنجاه هزار

تومان به سپاه بدهکارم و ۲۸۰۰۰ تومان به برادرم علی محمد بدهکارم و اگر کسی گفت من طلبکار هستم بدهید و خانه ای که دارم یک سوم مال همسرم، یک سوم دیگر مال محمد و یک سوم دیگر برای فرزند دیگرم اگر پسر بود، اگر دختر بود هر چقدر شرعی به آن تعلق می گیرد و بقیه را به محمد بدهید اگر نبود که همان طور که نوشته ام سه قسمت شود من پنج ماه روزه بدهکارم و دو سال نماز قضا باید گرفته شود و هزار پانصد تومان هم سهم امام بدهکار هستم بدهید ». والسلام

خدایا شهادت در راه خودت را قسمت من بگردان.

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار.

اسماعیل صادقی

روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد

انتهای پیام.


10737471
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است