یک خط با احساساتی عمیق و لحنی تراژدیک از کودتا علیه بهترین و ملی ترین و پاک ترین و اصیل ترین دولت تاریخ ایران یاد می کند و خط دیگر با ژستی رئالیستی نه تنها حکم شاه در عزل مصدق را امری عادی، قانونی و مسبوق به سابقه در سالهای پس از مشروطه می داند بلکه کار مصدق در انحلال مجلس را جاده صاف کن شاه برای ساقط کردن همان بهترین دولت اصیل پاک ملی می داند.
رگه های مطلق گرایی در هردو خط به نحو بارزی دیده می شود به نحوی که می شود ردپای تفکرجدال دائمی اهورا و اهریمن و سپید و سیاه را دید.
گویا لازم است با طرح چند سوال تامل بیشتری داشته باشیم تا دریابیم هریک از این دو خط ، تنها صاحب بخشی از حقیقت اند و نه همهی آن.
اول آنکه چرا باید به شاه حق بدهیم که نخست وزیری را عزل کند که نیتش احقاق حقوق ملک و ملت بود؟ و از آن سو چرا باید بی چون و چرا به نخست وزیری حق بدهیم که برای انحلال پارلمان قانونی، سرمایه ملت را به کار گرفت؟ چرا باید به شاهی حق بدهیم که پس از 28 مرداد از کرمیت روزولت امریکایی بابت حفظ تاج و تختش قدردانی مادی و معنوی کرد؟ و باز از این سو چرا باید به مصدقی حق بدهیم که یکی از بهترین نظامیان ضد انگلیسی و ضدکمونیست ایران که فاتح خوزستان در جنگ با تجزیه طلبان وابسته بود را به بهانه ای واهی از کابینه اخراج کرد تا تبدیل به سپهبد زاهدیی شود در تقابل با دولت ملی .
چرا باید به شاهی حق دهیم که در جبهه امریکا و انگلستان علیه دولت قانونی ایران قرار گرفت؟ و چرا باید به مصدقی حق دهیم که بیش از یکصد امیر مجرب ارتش را خانه نشین کرد تا در عمل بر تعداد سربازان جبهه دشمن بیفزاید. چرا باید محمدرضاشاهی را تنزیه کنیم که اوباش را بر فرهیختگان و روزنامه نویسان و آزادیخواهان شوراند و دورهی طلایی آزادی را خاتمه داد؟ و چرا باید مصدقی را بر صدر بنشانیم که سنگ ها را بست و سگها را رها کرد و بی تدبیرانه و با خشونت مانع از حضور خیابانی مخالفان شاه در روزهای منتهی به 28 مرداد شد؟
و از این دست چراهای بسیار، نشانگر آن است که حق و ناحق به تنهایی از آن یکی از طرفین این دعوا نیست و نیز این چراها یادآورمان می شوند که گاهی بلای سانتی مانتالیسم ممزوج با عصبیت مانع از دیدن واقعیاتی است که می توانند عبرتهایی باشند برای عدم تکرار خطاهای بعدی در آینده ای که معمولاً گروگان گذشته است.
samadmoqadam@gmail.com
9373134