به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، پنجم شهریور 1395 در روزهای پایانی شانزدهمین جشنواره بینالمللی تهران-مبارک داغ مردی بر دلها نشست که نه فقط اهالی تئاتر که مردم دورترین نقاط ایران که شاید تنها رسانه در دست رسشان تلویزیون باشد دوستش داشتند، خالق آق حسینیِ «کندو» و مفتش شش انگشتیِ «هزار دستان»؛ داود رشیدی، همسر احترام برومند و پدر لیلی رشیدی.
ششم شهریور گفتوگویی دو قسمتی با زندهیاد داود رشیدی در خبرگزاری خبرآنلاین منتشر شد که توسط هوشمند هنرکار کارگردان نمایشهایی چون «پروانههای مفرغی»، «پیوند خونی» و... با حضور کاظم هژیرآزاد انجام شده بود. مصاحبهای مفصل که نخستین بار در نشریه «بازیگر» منتشر شد.
از راست؛ داود رشیدی، کاظم هژیرآزاد و هوشمند هنرکار
رشیدی در سال 1352 از اداره تئاتر به تلویزیون ملی ایران رفت و در سِمَت مدیر گروه نمایشها و سرگرمیهای آن سازمان مشغول به کار شد. در بخشی از این گفتوگو هنرکار در همین خصوص از او میپرسد:
«بعد شما وارد کار تلویزیون میشوید. در واقع دعوت به کار میشوید در یک بخش مدیریتی.
بله. توسط آقای قطبی.
چه طور میشود که وارد کار مدیریتی میشوید؟
پیشنهاد کرد که کارهای نمایشی تلویزیون زیر نظر من باشد...
آن بخشی که شما مدیرش بودید فقط نمایشهای تئاتری داشت؟
تئاتر و سریال.
خودتان هم به جز مدیریت کار دیگری داشتید؟ مثلا نمایش یا سریالی بسازید؟
نه. کار اداری میکردم. یک شورا درست کرده بودم که اتفاقا برای اولین بار بچههای فرهنگ و هنر، مثل نصیریان جزو شورا بودند. این دفعه اول بود که یک تعامل برقرار میشد...
شورا برای چه بود؟ چه کار میکردند؟
تمام نمایشها و سریالها و تئاترها را تایید میکردند. جلال ستاری بود، نصیریان بود از وزارت فرهنگ و هنر، شنگله بود، زهری بود، ایرج پزشکزاد بود. قطبی بهترینها را رصد میکرد و خیلی هم نگاه داشت روی خانوادههای خوب... تا شنید من از فرهنگ و هنر آمدهام بیرون- چون از فرهنگ و هنر استعفا داده بودم- من را دعوت کرد.
چرا استعفا دادید؟ به خاطر گرفتاری شخصی بود؟
خب الان بچهها شکایت میکنند از این که آزادی نیست و سالن نمیدهند و نمایشهایشان را سانسور میکنند، ولی من شخصا فکر میکنم قابل مقایسه با آن زمان نیست. چون آن وقت خیلی بدتر بود.
بدتر بود؟
یکی از اختلافات من که از فرهنگ و هنر استعفا دادم و آمدم بیرون همین بود که اصلا اجازه نمیدادند؛ آن اواخر اصلا نمایشی روی صحنه نمیآمد.
یک دورهای توی دهه 40 و اوایل 50 واقعا خیلی خراب میشود.
وضع تئاتر بد شده بود. برای همین ما بهترینهای تئاترمان میرفتند طرف سینما.
توی آن دوره که مدیر گروه نمایش میشوید واقعا اتفاق خیلی خوبی میافتد توی بخش نمایش و سریالهای تلویزیون.
سریالهای «تلخ و شیرین»، «طلاق»، «مراد برقی»، «مرد اول»... همه در همان زمان تولید میشود. همان موقع که در سال 57 درگیریهای اواخر رژیم پهلوی بود، «دایی جان ناپلئون» فیلمبرداری شده بود. «هزاردستان» همان زمان قراردادش بسته شده بود. داستانهای مثنوی، «سلطان صاحب قران»...
یک سری کارهای ماندگار آن زمان در دوره مدیریت شما کار میشود؛ ولی خودتان وسوسه نشدید سریال تلویزیونی کار کنید.
حتی بازی هم نکردم. برای این که خودم تصویب میکردم. برای این که نگویند که خودش، خودش را جا کرد.
ظاهرا پیشنهادهایی هم برای بازی داشتید.
بله. مثلا در «دایی جان ناپلئون» نقش صیاد را تقوایی به من پیشنهاد کرد. اسداله میرزا. اتفاقا صیاد هم دو سه جا گفت که شانس من بود که رشیدی نیامد کار داشت.
در آن مقطعی که شما در تلویزیون بودید کار تئاتر خودتان را ادامه میدادید؟
چرا کار کردم. «آنتیگونه» آنوی را در تئاتر شهر کار کردم.
چه کسانی بودند در آن کار؟
سوسن فرخنیا بود. مرضیه بود. راضیه بود. جمشید مشایخی بود.
آنتیگونه راخانم فرخنیا بازی کرد؟
بله. سعید پورصمیمی بود. بهرام بود.
پرویز بهرام؟
نه. بهرام شاهمحمدلو.
مثل اینکه یک گروه تئاتری هم توی تلویزیون درست کردید؟
گروهی بود که در کانون پرورش فکری کودکان کارهای کودک میکردند؛ سوسن فرخنیا، بهرام شاهمحمدلو، رضا بابک، مرضیه برومند و چندین نفر دیگر بودند... اینها در کانون یک گروه خیلی موفق بودند که کارهای کودک میکردند در سطح کشور. اینها یک مرتبه با کانون اختلاف پیدا کردند و گروه متلاشی شد. آن زمان من اینها را به تلویزیون دعوت کردم و دوباره منسجم کردم. بعد این گروه تعدادی کارهای تلویزیونی ضبط کردند.
توی خود حیاط واحد نمایش برنامه اجرا میکردند و مردم میآمدند تماشا.
حتی همان اول انقلاب قبل از این که گروه را متلاشی بکنند خیلی نمایشهای خوبی کار کردند. بعد از این که من مجبور به استعفا شدم یکی دو سال بعد آنها را بیرون کردند. چند تایی را فرستادند جاهای اداری، یک عده را هم بیرون کردند. مثلا پورصمیمی اخراج شد. رضا بابک اخراج شد. راضیه برومند اخراج شد. سوسن فرخنیا که اصلا رفت. چند تایی از آنها مثل مرضیه برومند و بهرام شاهمحمدلو را فرستادند گروههای مختلف. مثلا مرضیه را فرستادند شبکه دو، بهرام را فرستادند شبکه یک. خیلی هم سعی کردند اینها را بیرون کنند. ولی خب اینها یک مقدار مقاومت کردند. مدیر تلویزیون آقای هاشمی بود آن زمان. آقای هاشمی نامه نوشته بود راجع به مرضیه که اصلا این خانم بیاستعداد توی تلویزیون کی هست؟!
چطور وادار به استعفا شدید؟
گفتند استعفا بدهید و تقاضای بازنشستگی کنید. من هم تقاضا کردم. آقای انوار گفتند که با تقاضای بازنشستگی شما موافقت شد، شما بنشینید در خانهتان تا بالاخره چارت جدید و حقوقهای جدید معلوم بشود تا حقوق شما را بدهیم.
یعنی آدمی که 45-46 سالش بیشتر نبود بازنشسته شد؟
سال 59 تو روزنامه نوشتند داود رشیدی پاکسازی شد، نه حقوق دادند و نه...
پاکسازی؟ لفظ پاکسازی را آوردند؟
بعدا خیلی لطف کردند گفتند پاکسازی را تبدیل میکنیم به اخراج. چون اخراج را میتوانید جای دیگر استخدام شوید. حتی بعدا اعلام کردند بیایید دیوان عدالت اداری اگر اعتراض دارید. خیلیها رفتند. روز آخر شنگله گفت داود امروز آخرین روز است بیا. من گفتم نمیخواهم. اصلا نمیخواهم. نه پولشان را میخواهم نه چیز دیگری. که شنگله اتفاقا رفت و کارش هم درست شد. من از آن موقع تا حالا نه حقوق بازنشستگی دارم نه رفتم تسویه حساب.
در واقع بعد از انقلاب شما را یک جوری وادار به خانهنشینی میکنند.
یک سالی دوره سختی بود. بعد بازی در فیلم و تلویزیون شروع شد؛ دیگر دائم کار کردهام تا حالا...»
داود رشیدی و احترام برومند
در بخش دیگری از این گفتوگو هوشمند هنرکار از داود رشیدی میپرسد: «آقای رشیدی الان تو فکر برنامه و تئاتری هستید که رو صحنه بیاورید؟»
رشیدی جواب میدهد: «بله. اما فعلا نمیگویم، چون ممکن است منصرف بشوم.»
احترام برومند همسر داود رشیدی خطاب به او میگوید: «نه این که تو منصرف بشوی. خب تو یک نمایش دادی که محترمانه قبول نشد. دومی هم که دادی هنوز جواب ندادند.»
هنرکار ادامه میدهد: «کدام کار را؟»
رشیدی میگوید: «الان یک نمایشنامه «آری» را دادم که خودم هم ترجمه کردهام، مال یک نویسنده فرانسوی است که زیاد هم شناخته شده نیست. داستان دو تا زندانی است زمان آلمان. یکیش جهود است و یکی آلمانی. در آن زندان، مثل یک شیر و یک گورخر که میخواهند همدیگر را بخورند. اول خیلی آلمانیه ناراحت است که جهوده را انداختند با او. ولی جهوده خیلی بامزه است. یک آدم عادی است. آلمانیه اصلا نمیخواهد با او تماس داشته باشد و یواش یواش به یک دوستی خیلی قشنگی تبدیل میشود.
هنرکار: این را رد کردند؟
برومند: نه این را هنوز جواب ندادهاند. البته کتابش را هم نگذاشتند چاپ بشود. داود ترجمه کرده بود و بهش مجوز نشر ندادند. ولی چیز فوقالعادهای میشود. چیزی مثل «گودو».
رشیدی: خب این به زمان میخورد. کارگردان باید در زمانه باشد. نه چیزی که دوست دارد انجام بدهد. کارگردان چیزی که مردم تو فکرشان است، یعنی مردم کمی باکلاس بالاتر و چیزی که ذهنشان را مشغول میکند و نمایشی که جواب این مشغولیت را داده را روی صحنه میآورد. اگر جواب آنها را داده باشد با استقبال روبرو میشود.
هنرکار: آن نمایشی که محترمانه ردش کردند- خیلی جالب است که اینها همیشه محترمانه رد میکنند- چه بود که آن را اجازه ندادند؟
برومند: نمایش آقای احمدرضا احمدی. برای دومین بار هم آقای رشیدی دادند. «پرواز 707». این را یکک بار آقای رشیدی پارسال دادند که مورد تایید قرار نگرفت. امسال مجددا فرستادند.
رشیدی: خیلی جالب است که توی تئاتر شهر یک هیئت سانسور دارند که نمایشنامهها را میخوانند و هیچکسی هم آنها را نمیشناسد. از حوزه هستند؟ از کجا هستند؟
هنرکار: باز هم محترمانه رد شد؟
رشیدی: بله. من گفتم که با اینها یک نشست داشته باشم که ببینم چرا رد کردند، نظرشان چیست و من هم نظرم را بگویم. شاید به یک تفاهم برسیم. گفتند هیچ کسی نمیشناسند این هیئت را...»
بهرام بیضایی در گفتوگویی در پاسخ به سوال فرهاد مهندسپور که از او میپرسد: «بیضایی چطور بیضایی شد؟» تنها میگوید: «اتفاق خودش نمیافتد!» بی شک در مورد داود رشیدی هم این گونه است. اتفاق خودش نمیافتد و جدا از استعداد ذاتی، عرقریزان روح میخواهد. باشد که بار دیگر شاهد حضور زندهیاد داود رشیدیها و بهرام بیضاییها در هنر ایران باشیم.
قسمت اول مصاحبه هوشمند هنرکار با داود رشیدی را اینجا و قسمت دوم آن را اینجا بخوانید.
عکسها از ابراهیم حسینی
58242
8945494