گوناگون 15:43 - 04 مهر 1399
خبرگزاری ایسنا نیمه پنهان جنگ
چند ساله بودی که عروس خانه او شدی؟ چند بهار زندگی‌ات را بی‌همسر و در فراق و انتظارش خزان کردی؟ از بزرگ کردن بچه‌هایی که هر روز از تو بهانه پدر را می‌گرفتند بگو. از لحظه‌ای که خبر شهادت همسرت را شنیدی برایمان تعریف کن. از داغ‌هایی که بر دلت نشست ولی تو ایستادی بگو. در فراز و نشیب‌های زندگی، شکیبایی را شما معنا کردی و به صبر اعتبار بخشیدی تا به‌ گونه‌ای دیگر در آزمون الهی سنجیده شوی!

نیمه پنهان جنگ

به گزارش ایسنا، روزنامه همشهری در ادامه نوشت‌: «امروز گرچه نزدیک به ۴دهه از روزهای سخت جنگ می‌گذرد اما ایستادگی و شکیبایی شما همسران شهدا را فراموش نخواهد کرد. از میان صدها هزار همسر شهید و به نمایندگی از دل‌های داغدیده اما صبورشان سراغ ۴ همسر شهید رفتیم و پای صحبت‌هایشان نشستیم. گاهی از عاشقانه‌هایشان با همسران شهیدشان گفتند و گاهی از رنج‌های نبود پدر خانه حرف زدند. از نقش زن‌ها در دفاع‌مقدس صحبت کردند و در انتها از توصیه‌های شهدا به ما گفتند. با ما همراه باشید تا بخش‌هایی از گفت‌وگوی با این همسران را بخوانیم.

زندگی ما با جنگ گره خورده بود

همسر شهید علی‌اکبر شیرودی از روزهای نخست زندگی مشترکشان می‌گوید: «زندگی ما از همان ابتدا با جنگ گره خورده بود. در غائله کردستان برای مقابله با گروه‌های ضد انقلاب، داوطلبانه به منطقه رفت. در همین دوره در ۲۴سالگی شجاعت و ابتکار عمل او در کشور و خبرگزاری‌های مهم و روز جهان منعکس شد. چنان بود که دکتر مصطفی چمران او را «ستاره درخشان جنگ کردستان» نامید. عاشق پرواز بود. بالاترین ساعت پرواز جنگ در دنیا را داشت و می‌گفت: «وقتی پرواز می‌کنم حالتی دارد که یک نفر عاشق به طرف معشوق خود می‌رود. هر آن، فکر می‌کنم که به معشوق خودم نزدیک‌تر می‌شوم. وقتی در حال برگشتن هستم هر چند که پروازم موفقیت‌آمیز بوده باشد باز مقداری غمگین هستم، چون احساس می‌کنم هنوز آن طور که باید خالص نشده‌ام تا مورد قبول خدا قرار بگیرم.»

او ادامه می‌دهد: «آن زمان من هم، سن و سال زیادی نداشتم. دخترم یک سال و نیمه بود و پسرم ۷ماهه که پدرشان به شهادت رسید. آن روزها به دلم افتاد و برات شد که در این جنگ به شهادت می‌رسد. یکی از دغدغه‌های شهید تعلیم و تربیت بچه‌ها بود و من به ایشان قلبا قول دادم که به پای بچه‌ها می‌نشینم و سعی می‌کنم مادر صبوری باشم که لیاقت بچه‌هایش را داشته باشم. تعلیم و تربیت بچه‌ها برایم خیلی مهم بود با توجه به این که پدرشان معروف و شاخص بود دوست داشتم به‌گونه‌ای تربیت شوند که وجهه پدرشان را در اجتماع حفظ کنند که خدا را شکر فرزندان خوب و موفقی دارم.»

همسر شهید که خود پرستار نظامی بوده و در پادگان ارتش در کرمانشاه فعالیت می‌کرده در ادامه به نقش همسران شهید اشاره کرده و می‌گوید: «همسران شهدا نشان دادند برای همراهی همسرانشان در راه دفاع از کشور از هیچ کمکی دریغ نکردند. علاوه بر اداره زندگی و تربیت فرزندان در روزهای ماموریت پدر خانواده، اغلب در پشت جبهه هم فعال بودند. مادران شهدا هم صادقانه و خالصانه در کنار فرزندانشان از جان مایه گذاشتند. از جمله مادر همسرم یکی از خانم‌های فعال پشت جبهه‌ها بود که با یکسری از اقوام، برای تامین خوراک و پوشاک رزمنده‌ها فعالیت می‌کردند. ولی من خودم چون شاغل بودم و دغدغه کار در محیط نظامی داشتم و از طرفی مسئولیت ۲ فرزند کوچک هم بر دوشم بود در این زمینه کمک‌های پشت جبهه توفیق حضور نداشتم.»

همسر شهید شیرودی معتقد است در شرایط فعلی جامعه اگر همسرش زنده بود مقابل مسئولان و افراد سودجو و منفعت‌طلب می‌ایستاد: «من این را بارها گفته‌ام که اگر شهید شیرودی زنده بودند مقابل افراد سودجو می‌ایستادند. همان طوری که زمانی که زنده بودند می‌گفتند مشکل ما، دشمن‌های خارجی نیست، بلکه مشکل ما دشمن‌های داخلی است. این افراد سودجو دشمن اسلام و ایران‌اند. افرادی که از خدا غافل شده و فقط به فکر دو روز دنیا هستند. اصلا فکر این را نمی‌کنند که باید جوابگو باشند. باید اول در مقابل خداوند بعد شهدایی که از جان، مال و فرزندانشان گذشتند جوابگو باشند.»

ما همیشه در فکر و ذهن محمد بودیم

سردار سرلشگر محمد بروجردی یکی از فرماندهان سپاه‌ پاسداران انقلاب اسلامی در جنگ ایران و عراق بود که در کردستان شهید شد. شهید بروجردی خلاقیت و نبوغ جنگی زیادی از خود نشان داد و در بازگرداندن کنترل کردستان نقش کلیدی داشت. از این رو از وی با عنوان مسیح کردستان نیز یاد می‌شود. فاطمه بی‌غم، همسر شهید محمد بروجردی از روزهای آشنایی و زندگی با این سردار نامدار می‌گوید: «همسرم پسرخاله من بود و پیش از ازدواج ما، با پدرم در فعالیت‌های سیاسی ضد رژیم شاه فعالیت داشتند. اغلب این فعالیت‌ها به کمک خانواده ما انجام می‌شد و در مجموع به خانه ما زیاد رفت‌وآمد می‌کردند. بعد از ازدواج هم ایشان چون دائم مشغول بودند - چه قبل از انقلاب و فعالیت‌های سیاسی‌شان و چه بعد از انقلاب و حضور مستمر در مناطق جنگی - ما به دوری از ایشان عادت کرده بودیم. من سعی کردم با این شرایط کنار بیایم و روی پای خودم بایستم البته خانواده خودم هم کنارم بودند. شهید هم با وجود مشغله‌های زیاد خود سعی می‌کرد حواسش به ما باشد. منزل‌مان مدت زیادی در غرب بود. محل کار او با منزل فاصله زیادی نداشت و هر موقع که دلش می‌خواست می‌توانست به دیدن ما بیاید. با وجود این، زودتر از سه یا چهار هفته به خانه نمی‌آمد. طوری که بچه‌ها با او غریبی می‌کردند. وقتی از او خواستم که بیشتر به منزل بیاید و به ما هم رسیدگی کند در جواب گفت: شما هیچ وقت از ذهن من دور نمی‌شوید اما چه کنم که مسئولیت انقلاب سنگین‌تر است.»

او در ادامه به ویژگی‌های اخلاقی همسرش اشاره می‌کند و می‌گوید: «از ویژگی‌های شهید بروجردی می‌توانم به اخلاق خوب و اخلاص در عمل، بردباری، صبوری، ارتباط مؤثر با مردم و نخبه‌پروری اشاره کنم. نخبه‌پروری از این جهت که تعدادی از شهدای انقلاب و رزمندگان امروز از شاگردان ایشان بودند. این ویژگی‌ها نام ایشان را ماندگار کرد. از ناگفته‌های شهید شاید به این نکته بتوان اشاره کرد که در آن زمان با وجود منافقین و توطئه‌هایی که چیده می‌شد شهید بصیرت خود را نشان داد و با تصمیم درست و صحیح و به‌ موقع به غرب کشور رفت و به وظیفه و مسئولیت خود عمل کرد. این یعنی بصیرت داشتن و چهره تزویر را شناختن.»

او از روزهای سخت بعد از پر کشیدن همسر و همراه زندگی‌اش می‌گوید: «بعد از شهادت با توکل بر خدا و درس ایمان و استقامتی که از شهید آموخته بودم زندگی را مدبرانه و صبورانه و البته با کمک خانواده اداره کردم. شهید از من خواسته بود که بعد از شهادت فکر و ذکرم صرفاً بزرگ کردن و تربیت بچه‌ها باشد و من هم تلاشم را کردم. البته آن چه مهم است حضور معنوی و دعای شهید در تمام لحظات سخت و پیچ‌وخم‌های زندگی است که من با تمام وجودم لمس می‌کنم.»

او معتقد است به نقش زنان در دفاع‌ مقدس چندان پرداخته نشده است: «به‌ نظرم پرداختن به نقش زنان در دفاع‌ مقدس آن‌ قدر جای کار دارد تا آنجا که رهبر انقلاب هم فرموده‌اند این عظمت جنگ و دفاع‌ مقدس مرهون زحمات خانواده ایثارگران به‌ویژه مادر و همسران شهداست.»

او پرواز کرد و من صبوری پیشه کردم

شهید قنبر قنبرزاده، سرلشکر شهید و شجاع نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران، معاون وقت عملیات و اطلاعات نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران بود. شهید امیرهوشنگ قنبرزاده هم پسر همین پدر و از خلبانان شجاع نیروی هوایی ارتش بود. معصومه بیات، همسر شهید سرلشکر از خاطرات همسر و فرزند شهیدش می‌گوید: «یک فرد ارتشی، آدمی بی‌نهایت منظم و مقرراتی است. زندگی با قنبر، ناخواسته رفتارهای من را هم تغییر داد و همه اعضای خانواده منظم شدیم و سر ساعت به فعالیت‌های خودمان می‌رسیدیم. بعد از سال‌ها هنوز هم این نظم ارتشی در خانه ما جاری است. سرلشکر قنبرزاده وقتی برای بار آخر عازم جبهه شد ۳۰ سال خدمتش به پایان رسیده بود و در شرف بازنشستگی بود. در آخرین مأموریتش به جبهه رفت و شهید شد. پیش از رفتنش از او خواستم تا در تهران بماند و در جشن فارغ‌التحصیلی امیرهوشنگ شرکت کند. هیچ‌وقت برای رفتنش به جبهه این‌ قدر نگران نمی‌شدم و اصرار به ماندش نمی‌کردم. در جواب خواهش‌های من گفت: «من به این کشور تعهد دارم و نمی‌توانم در زمانی که به من احتیاج دارند، پشت میز بنشینم. باید به منطقه جنگی بروم.». از من اصرار و از او انکار اما بالاخره او کار خودش را کرد و به جبهه رفت، هنوز چند هفته‌ای از رفتن او به جبهه نگذشته بود که خبر شهادتش را آوردند.»

او به ویژگی اخلاقی همسرش اشاره می‌کند و می‌گوید: «بر خلاف چهره جدی و ژست نظامی‌اش در محیط کار، در خانه مهربان و شوخ بود. وقتی از در خانه وارد می‌شد و لباس‌های نظامی‌اش را درمی‌آورد یک قنبر دیگر می‌شد. بر خلاف بسیاری از افسران هم رده خود که در خانه خیلی سختگیر و جدی رفتار می‌کردند، او در خانه مثل یک پدر عادی با پسرها شوخی می‌کرد. با آنها کشتی می‌گرفت و سر به سرشان می‌گذاشت. گاهی هم در کارهای خانه مثل گردگیری و جابه‌جایی کمکم می‌کرد.»

او از شهادت فرزند پرافتخارش می‌گوید: «بعد از شهادت همسرم، تمام هم و غم من، تربیت و موفقیت ۲ پسرم بود. امیرهوشنگ خلبانی و امیرمهدی رشته دندانپزشکی را ادامه دادند. علاقه امیرهوشنگ به خلبانی هر روز نسبت به روز قبل بیشتر و نگرانی من هم اضافه می‌شد. آن قدر عاشق پرواز بود که وقتی می‌خواست بر گفته‌هایش تأکید کند می‌گفت به جان هواپیمایم. بمیرم برای پسرم، همین هواپیما هم جانش را گرفت. نخستین روز اردیبهشت‌ ماه سال۷۲ بود که خبر شهادت امیرهوشنگ را به ما دادند. او همراه شاگردش هنگام آموزش خلبانی با هواپیما در شهر شیراز سقوط کرد و به شهادت رسید. وقتی این خبر را به من که پدر شدن فرزندم را لحظه‌شماری می‌کردم دادند، از حال رفتم. طفلک همسرش هم از حال رفته بود و پزشکان به‌خاطر شرایط جسمانی وخیم او، فرزندش را چند روز زودتر از موعد، با عمل سزارین به دنیا آوردند.»

اما خداوند به وعده خود عمل کرد و بعد از سختی، آسانی و خوشی را به آغوش خانواده قنبرزاده عنایت کرد. خداوند فرزندی به این خانواده داد که به گفته خودشان شباهت عجیبی به پدرش دارد و مادر هر زمان دلتنگ امیرهوشنگ می‌شود به سیمای امیرپوریا نگاه می‌کند. این ک امیرپوریا سال سوم رشته پزشکی است و علاقه خاصی به مادربزرگش دارد.

مهریه‌ام کلت کمری آقا مهدی بود

مهندس مهدی باکری مدتی شهردار ارومیه بود اما با آغاز جنگ به جبهه رفت و هنگامی که فرماندهی لشکر عاشورای تبریز را بر عهده داشت در عملیات بدر سال ۶۲ به شهادت رسید. صفیه مدرس، همسر شهید مهدی باکری که ۴سال در کنار مهدی زندگی کرده برایمان از مرد خانه‌اش می‌گوید و روزهایی که اگر چه کم بود اما برای او بسیار مغتنم بوده و تا آخر عمر لحظه‌ای را فراموش نخواهد کرد. او به روزهای زندگی با این فرمانده اشاره کرده و می‌گوید: «بعد از پیروزی انقلاب در کلاس‌های آموزش اسلحه و کمیته فرهنگی و امدادگری شرکت کردم و بعد هم در جهاد فعالیت داشتم و همین جا با خانواده شهید باکری آشنا شدم. خواستگاری ما با شروع جنگ تحمیلی در مهر ماه سال۵۹ بود که توسط یکی از دوستان مشترکمان شکل گرفت. ما در خانواده مذهبی بزرگ شده بودیم و اعتقادات ما مسئولیت‌هایی بر گردن ما گذاشته بود. در همان سن ۱۹ سالگی اما بر اساس باورها و عقایدم دوست داشتم همسر مومن و معتقد به مکتب اسلامی داشته باشم که خوشبختانه با او آشنا شدم. از صحبت‌هایی که از ایشان شنیده بودم فهمیدم که همان مرد مورد نظر من است.»

مهریه همسر شهید باکری مهریه منحصر به فرد و جالبی است. خودش می‌گوید: «وقتی با آقا مهدی درباره مهریه صحبت کردیم خدا شاهد است همان چیزی که آقا مهدی مطرح کرد مد نظر من هم بود اما اجازه دادم که اول ایشان نظرشان را بدهند. وقتی آقا مهدی گفت با یک جلد کلام‌الله مجید و کلت کمری من راضی هستی گفتم آقا مهدی باور کنید در ذهن من هم همین بود. این به مشترکات عقیدتی ما برمی‌گشت.»

او ادامه می‌دهد: «زندگی ما با جنگ شروع شد و کلا در مناطق جنگی بودیم آقا مهدی بیشتر در جنگ بودند و کمتر ایشان را می‌دیدم. اما یک برنامه منظم برای خودشان داشتند و آن خواندن کتاب‌های شهید مطهری و برنامه ۱۶گانه امام(ره) بود که می‌خواستیم در زندگی پیاده کنیم. بعد از آغاز چندماه زندگی جنوب رفتیم و در کنارش بودیم. نه‌تنها من و امثال من که در چند کیلومتری پشت جبهه منتظر همسران‌شان بودند، اکثرا جوان بودند یا تازه ازدواج کرده یا باردار بودند یا بچه کوچک داشتند و همه در انتظار شهدا همراهی می‌کردند. اگر این زنان در کنار همسرانشان همفکری و همراهی و کمک نمی‌کردند اینها با آرامش نمی‌توانستند در خط مقدم مقاومت کنند. همه ملت ایران مقابل این دشمن ایستاده بودند. نقش زن‌ها بیشتر بود.

دو عامل بزرگی که برای انقلاب اسلامی من در ذهنم هست یکی رهبری محکم و با اقتدار امام(ره) بود و دیگری ملت و امت پشت سر امام(ره) بود. بازوی‌های فعال و قوی‌ای مثل شهید بهشتی و مطهری که این انقلاب را پشتیبانی می‌کردند. خداوند دشمنان و منافقان را لعنت کند که این دو بزرگوار را از ملت ایران گرفت. و در کنار این دو عامل سربازان مخلص چون شهید باکری، همت، زین‌الدین، خرازی، کاظمی و... که مخلصانه پیرو واقعی امام(ره) بودند. روحیه عبادی اینها که مقید به واجبات بودند و روحیه ولایت‌پذیری آنها که در زندگی‌شان برجسته بود آنها را ماندگار کرد. یک روحیه خاص دیگر آقا مهدی  این بود که خیلی با اخلاص و کم حرف بودند.»

انتهای پیام


10733201
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است