ماجرا از آنجایی شروع شد که هوس «دیگچه» کردم؛ یک دسر خوشمزهی خراسانی که در نوجوانی عاشقش بودم و سالها بود نخورده بودمش. دیگچه کمی شبیه شیربرنج است و البته ترکیبات بیشتری دارد.
پیش از این دو سه بار سعی کرده بودم دیگچه بپزم، اما هیچوقت مزهی دیگچههای مشهد را نمیداد که در خانهی مادربزرگم خورده بودم. دیگچه را معمولاً در ماههای محرم و صفر میپزند، اما برای افطار در ماه رمضان هم خیلی طرفدار دارد.
تصمیمم را میگیرم. سراغ دستور پخت مادرم میروم و یادم میافتد چرا دفعههای پیش خرابش کرده بودم. دستور پخت مادرم برای دو سه نفر نوشته نشده بود.
سه لیتر شیر و نیمکیلو برنج و یک کیلو شکر و دو پیمانه روغن برای یک سفرهی بزرگ افطار است و من باید مواد را کم میکردم. از طرفی اگر کمشیرینتر و کمروغنتر از معمول باشد برای سلامتی هم بهتر است. این شد که اندازهی مواد را نادیده میگیرم و به شم آشپزیام اعتماد میکنم!
برای شروع برنج را در آبجوش خیس میکنم تا پختش راحتتر باشد. بعد هم میگذارم خوب بپزد. در یادداشت مادرم میخوانم که میشود نیمی از شیر را هنگام پخت اولیهی برنج به آن اضافه کرد تا خوشمزهتر شود. همین کار را میکنم. برنج دیگچه باید کاملاً نرم و حتی شفته باشد! بقیهی شیر را با روغن به برنج اضافه میکنم.
باید تا موقعی که جا بیفتد، آن را هم بزنم. آخرین عضو اصلی دیگچه شکر است. اگر شکر را زود بریزید، دیگچه خراب میشود، چون مانع جاافتادن میشود. پس مدام به خودم یادآوری میکنم که شکر، آخر سر!
حالا نوبت گلاب است. دیگچه برای خوشطعم شدن و بوی دلپذیر به کمی گلاب هم احتیاج دارد. بعضیها به دیگچه زعفران آبشده و هل خردشده هم اضافه میکنند، اما من دیگچهی سفید با بوی گلاب را بیشتر دوست دارم.
دست آخر باید دیگچه را بگذارم دم بکشد؛ درست مثل پلوی معمولی. یک دمکنی و شعلهی کم، دیگچه را آمادهی خوردن میکند. همیشه وقتی دمکنی روی قابلمه است، دچار استرس میشوم. نکند بسوزد. نکند زود دمکنی را بردارم. برای همین از مادر میپرسم که تا کی دیگچه باید دم بکشد؟
مادر میگوید: «بگذار تهدیگ ببندد! دیگچه است و تهدیگش.» همینطور هم هست. البته تهدیگش سفت و دندانشکن نیست. بخش قهوهای رنگ دیگچه است که شاید بشود گفت کمی شبیه پودینگ است.
خب... اینبار موفق شدم! حالا برای افطار یک قابلمه دیگچه دارم؛ با همان بوی دلانگیز سفرهی افطار در خانهی مادربزرگ...
7999527