گوناگون 22:15 - 07 اسفند 1395
از روزنامه خاطرات فرهادمیرزا معترض الدوله/ 21

دوصد گفته چون نیم کردار نیست ..
درنظام آموزش وپرورش پیش از  انقلاب اسلامی  ، نخستین سالی که دانش آموزان مدارس ابتدایی می بایست درامتحانات پایان سال تحصیلی ، «خوشنویسی» را هم (که بدان خط می گفتند) امتحان دهند سال چهارم بود . یادش به خیر! گویی همین چند روز پیش بود آن روزهای  سی وچند سال گذشته‌ی درس خواندن در دبستان صالح تاکستان ! دبستانی  ازنوع مدارس دوره‌ی پهلوی با کلاس های ساخته شده دریک ردیفِ جانب شمال مدرسه  ، با نمای آجر بهمنی وحیاطی که چقدر درچشم ما کودکان بزرگ جلوه می کرد. درعوالم کودکی، دنیاها چقدر بزرگ ودنیاهای بعضی بزرگان ، البته چقدر کودکانه و حقیرو پست اند !  ما دانش آموزان سال چهارم دبستان ،  چشم انتظارآقای مدیر بودیم تا وارد کلاس شود وسرمشق امتحان خط را به روی تخته‌ی سیاه بنویسد. دقایقی گذشت و مرحوم پدر، که مدیردبستان بود ، بی کت و کراوات به گردن  ، وارد کلاس شد وبی توجه به احترامِ معلم و« برپای دانش آموزان » با گچ وبه خط زیبای نستعلیق  نوشت : دوصد گفته چون نیم کردار نیست . ( بعدها متوجه شدم این سرمشق امتحان خط آن روز که شاید هم نسلان من نیز بارها بارها آن را دردفترهای خود با قلم نی ومرکب نوشته اند مصرع دوم بیتی است منتسب به فردوسی و اسدی طوسی که  جای حرف و حدیث بسیاردارد  ومحققان درباره اش مقاله ها نوشته اند. بزرگی سراسر به گفتار نیست / دوصد گفته چون نیم کردارنیست ).



از امتحان خط آن روز تا امروز که بعد سی وهفت سال  به قول بیهقی من این قصه آغاز می کنم ، آن سرمشق خط ، که در جلسه امتحان درمقابل چشم ما نوشته شد در زندگانی و سوانح متفاوت عمر در پیش چشم من گاه و بیگاه  به جلوه آمده است . هربار که ازآسمان ، بی امان بارانی و برفی  آمده ، یا برزمین، سیلی بنیان کن جاری  شده ، یا زلزله ای با لرزشهای بی رحمانه کودک و پیروجوان را بی لانه وکاشانه  کرده و جان ها  ستانده ، یا آتش ِغفلت ونااحتیاطی  ، شراره درتنه های تنومند جنگل  ها یا در قامت بلند وبرافراشته‌ی «پلاسکو» ها درافکنده  و.... دریک کلام،  غمی جانگزا، برسراین ملت ،  سایه گسترانده  و اشکها و آه ها وحسرت های  «دیرماند» برانگیخته است من به یاد آن «سرمشق»  افتاده ام. دربروز مصیبت ها ، «دوصد» که چه عرض کنم «هزاران صد گفته» از زبان کسانی  معمولا می شنویم که باید حداقل «نیم کردار» از آنان دید . عمدتا ستاد بحران  درچشم به هم زدنی فراهم می آید ، ترتیب مصاحبه ها باارباب رسانه ها ، بی درنگ داده می شود ، سخن های امیدوارکننده از زبان بسیاری از متولیان امر به گوش می رسد.  همیشه هم تدارک کارها به نحو احسن دیده می شود ...والبته باز به قول بیهقی آگاه دانند که نه چنان است  . البته بماند اینکه «سخن» به جای «کردار» ، «تأسف عمیق »  به جای «دستی رساندن و کمک کردن » ، «غمخواری » به جای «غم زدایی » عادات دیرین بسیاری از مردم ما شده است . بسیاری از ما شاید  به نوعی در سختی ها وبروزمصائب ، می کوشیم به کمترین سختی ومصیبت دچارشویم ولی قلبا هم از مصائب دیگران سخت متأثرمی شویم یا این گونه نشان می دهیم که سخت متأثرشدیم . درروحیه‌ی ومنش بسیاری از مردم ما بیشتر «تظاهر به کمک کردن»  است  تا به واقع «دستی رساندن و باری از دوش برداشتن» . درماجرای پلاسکو ، صحنه هایی از رفتارشماری ازمردم وتماشاگران دیده شد که واقعا شرم آوربود . همه‌ی مشکلات و درد سرها را هم به حساب ناتوانی مسئولان امرگذاشتن چندان منصفانه نیست . اما یک نکته ای که هیچ وقت از معمایش سردرنیاوردم آن بودکه چگونه است حوادث همیشه اتفاق افتادنی و وقایع «مکرر اندرمکرر» را ، «حوادث غیرمترقبه» نامیده وهمیشه هم  از وقوعش غافلگیر شده اند . به یمن این همه ابزار واسباب علوم دقیقه و ماهواره های هواشناسی  و...، و نیزباداشتن تجربه های ممتد سالها ...فکرنکنم نشود حدس زد که به هنگام بارش برف و گرفتن کولاک مثلا کدام قسمت جاده‌ی قزوین تا تاکستان برف گیروبسته خواهد شد تا نتوان چاره ای برایش اندیشید که نتیجه اش آن باشد تا این جاده‌ی 33 کیلومتری مستقیم و  عریض و بدون کمترین پیچ و گردنه و کوه ، نصف روز بسته شود !! یا نتوان جاری شدن سیل را در مناطق مختلف کشور پیش بینی نکرد ومانع خسارتها نشد !!



درکودکی ونوجوانی  بارها در باغ های انگورتاکستان  شاهد آن بودم که کشاورزان گونی های 100 کیلویی کشمش یا جعبه ها وصندوق های 60 -70 کیلویی انگور را ازپهلوهای الاغ یا قاطر واسب،  بارآن حیوان می کردند . این «بار» زدن ها با چنان دقت و ظرافت و دوراندیشی همراه بود که در طی مسیر باغ تا خانه یا تا مغازه ( بامیانگین مسافت 10 کیلومتر ) بار ِچهارپا ذره ای نه به جوانب کج  و نه سست وشل می شد . مثل «بارکج به منزل نمی رسد» آویزه گوش آنان بود .  در تمام این مسیر که حیوان بارکش،   از گذرگاه های تنگ وفراخ  ، مرزها و معابرپردرخت ، وجوی های باغها  ، یا از کوچه ها و مناطق مسکونی می گذشت «بار» به هیچ مانعی برنمی خورد و مزاحمت برای کسی ایجاد نمی کرد .  آن کشاورزانِ عامی دانشگاه نرفته و«مهندس و دکتر» نبوده  و  دوره های مدیریت ندیده  ، با برخورداری از هوش ذاتی و لیاقت فطری  ونیزبا بهره بردن از سنجش تقریبی ذهن و حافظه‌ی چشمی ،  درنهایت تدبیر ، تمام مسیر«باربر»  را با ذکرجزئیات ( اینکه مثلا  درفلان جا درخت تنومندی است که شاخ هایش مزاحم بارخواهد شد ) در ذهن  خود به وضوح  داشتند و  طول و عرض بار حیوان را با لحاظ کردن آن مقیاس ها معین می کردند . یکی از پرسشهای ذهن من همواره این است چرا در شماری از مؤسسات و نهاد فرهنگی و تحقیقاتی این کشور،  این قدر اصرار دارند بارها را کج ببندند  وانتظارهم دارند آن بارهای کج به منزل برسد!  همان کشاورزان  ونیز مردمی که در کنارشان بودند ( اعم از مسئول و غیرمسئول )  به هنگام بروز مشکلات هم به فراخور توانایی خود می کوشیدند  تا در رفع مشکلات برآیند .بد نیست خاطره ای بگویم . در سال های 1343 به بعد که اداره‌ی فرهنگ تاکستان ( آموزش وپرورش ) تشکیلات « نمایندگی فرهنگ » داشت شخصی به نام ناصرحاجی زاده برفجانی ( از اهالی سیاهکل ) نماینده‌ی فرهنگ بود . ناصرحاجی زاده فارغ التحصیل دوره کارشناسی رشته‌ی معقول ومنقول از دانشسرای عالی بود . علاوه برتصدی نمایندگی فرهنگ ، رئیس تنها دبیرستان پسرانه‌ی شهر ( دبیرستان شاهپور) هم بود . معلمان قدیم تاکستان که افتخار همکاری با آقای حاجی زاده را داشته یا شاگرد دبیرستان شاهپور بوده جملگی به فضل وفرهیختگی و تسلط او به تمام مواد درسی دبیرستان معترف اند . هریک از معلمان دبیرستان که به دلایلی غیبت می کرده آقای رئیس دبیرستان بی درنگ  به جای آن معلم سرکلاس می رفته و درس همان روز را به گونه ای تدریس می کرده که گویی سالها معلم همان درس بوده  است .  دریک کلام، این آقای رئیس دبیرستان و نماینده‌ی فرهنگ از زمره‌ی آن دسته از لیسانسیه های دانشسرای عالی تهران بود که بسیاری از استادان طراز اول دانشگاه های امروز می بایست  با نهایت شرمندگی درحضورش لنگ می انداختند! سالی در موسم بهاران ، تاکستان در معرض هجوم سیلی بسیار ویران کُن قرار می گیرد . سیلاب ها از هرسو شهر را احاطه می کند . درماندگی ها و «چه کنم های» کشاورزان و اهالی شهرو صدای گریه زن ها به گوش نماینده فرهنگ می رسد . نماینده‌ی فرهنگ ، بی درنگ به قلب ماجرا می زند و در مناطق بسیار حساس و پرخطر و در دهانه های اصلی  مجرای سیل ،  درکنارمردم حاضرمی شود .ازآنجایی که بنابه زمینه‌ی تربیت و محیط  زندگی اش در نوجوانی و جوانی،  انس دیرین با آب وآب بند و سیل بند داشته است  ( منطقه گیلان )  راهکارهای مناسب را برای ایجاد مانع برسر راه آب وهدایت آن به سمت خارج کشور به درستی  و سریع تشخیص می دهد و از مردم می خواهد که ابتکارعمل او را بی فوت وقت  به کاربندند. حاجی زاده ، از تمام مردم می خواهد که تیرها چوبی بلندی را به صورت میخ های بزرگ در مجاری آب به زمین فرو ببرند و عده ای دیگر با ریختن خس وخاشاک  وشاخه های  درختان در چند صد متر بالاتر از تیرهای فرو رفته در آب ، زمینه‌ی نفس بند شدن جریان آب را فراهم آورند . جریان آب ، خس وخاشاک و شاخه های درختان را به تیرهای فرورفته  متصل می کند و در نتیجه زور آب گرفته می شود  . درمرحله‌ی بعدی ، عده ای  بیل به دست وارد عمل می شوند و باریختن خاک ، سیل بند را محکم ترمی کنند . در پرزور ترین والبته پرخطرترین  موضع  هجوم جریان آب ( درمنطقه ای خارج ازآبادی ) ، خود جناب نماینده‌ی فرهنگ وظیفه‌ی فروبردن تیرهای چوبی را به صورت ضربدری  به عهده داشته است . به روایت شماری از شاهدان ، آقای نماینده‌ی فرهنگ ، کت وشلوار وکراوات را به کناری  افکندو به دل سیل زد ...



من همیشه فکرمی کنم اگر فی المثل الان چنین سیلی دریکی از مناطق کشور جاری شود ،( مثلا در همین تاکستان )  مقامات عمرانی و شهرداری آن شهر چقدر حاضرند  مانند مرحوم ناصرحاجی زاده عمل  کنند تا برسد به اینکه مقامات فرهنگی ( مثلا رئیس اداره آموزش وپرورش یا اداره ارشاد یا میراث فرهنگی ) چه خواهند کرد ؟ البته پیش بینی اینکه چه خواهند کرد چندان دشوار نیست . چون تاکنون بارها دیده ایم و شنیده ایم که بیشترشان چه کرده اند .



و ای کاش بیشترشان مصداق آن سرمشق امتحان خط کلاس چهارم نمی بودند که : دوصد گفته چون نیم کردار نیست!!!   



* دانشنامه‌نگار و پژوهشگر تاریخ معاصر

8856595
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است