سرش را بالا میآورد. هندزفریاش طبق معمول گره کور خورده و از گردنش آویزان است. میگوید: «هوم؟»
مظلومانهتر از قبل میپرسم: «بازی چندچنده؟»
دوباره سرش را پایین میاندازد و با لحنی که بخواهد مرا از سرش باز کند، میگوید: «نمیبینم، حوصلهی این چیزها رو ندارم.»
میگویم: «آره جون خودت! بازی جامجهانی باشه، تیم ملی هم باشه، بعد تو نبینی! من که میدونم یواشکی داری تو موبایلت نگاه میکنی.»
همانطور که سرش پایین است، حقبهجانب میگوید: «میخواستی اونجوری گند نزنی تا تو هم فوتبال ببینی.»
عصبی میگویم: «من گند زدم یا تو که با سینی کوبیدی توی تلویزیون؟ حالا مامان رو گول زدی، اما من با چشمهای خودم دیدم.»
چشمی نازک میکند: «حالا که وضعیت من با تو فرق داره! تا تو باشی بانمک بازی درنیاری، از طرف من جواب پیامهام رو بدی.»
بیحوصله میگویم: «اوووَه! حالا انگار با نیویورکتایمز قرارداد بسته. یه روزنامهی زپرتی بود دیگه.»
میگوید: «چه حقبهجانب! آبروم رو توی دفتر روزنامه برده، دو قورتونیمش هم باقیه!»
میفهمم با این حرف، نه تلویزیون شکسته درست میشود، نه مامان تنبیه اشتباهیام را لغو میکند و نه آناهیتا سرعقل میآید. سخنرانیام را شروع میکنم: «هزینهی پیام اشتباهی من خیلی کمتر از اون تلویزیونه که تو شکستی.»
بیحوصله میگوید: «منظور؟»
بساط پند و اندرز را باز میکنم: «تا آخر عمرت که نمیتونی تقصیرها رو بندازی گردن من و با گریه و زاری کارت رو پیش ببری. کارات مثل کارای بازیکنای ناشیه! فکر میکنی توپ رو توی زمین من انداختی و بردی، اما بیشتر گل به خودیه!»
یکدفعه از روی صندلی میپرد و فریاد میزند: «آره! آره! همینه. گل بهخودی.»
همینطور که دارم به خودم افتخار میکنم، میگویم: «حال میکنی چه داداش عاقلی داری؟»
آناهیتا به هوا میپرد و با جیغ میگوید: «مراکش گل به خودی زد! هوراااا! مرسی عزیز!*»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* «عزیز بوهادوز»، مدافع تیم ملی مراکش است که در بازی ایران و مراکش در جامجهانی 2018 روسیه، گل بهخودی زد.
محدثهسادات حبیبی، 15ساله از تهران
تصویرگری: زینب علیسرلک، 15ساله از پاکدشت
9912993