گوناگون 14:02 - 23 دی 1395
همشهری آنلاین فرصت‌ها
وقتی اولین آدم پا روی زمین گذاشت، واقعاً شگفت زده بود! درختان سبز و زیبا، آب‌های زلال،‌ کوه‌های بلند و باشکوه...چه‌قدر همه‌چیز خوب بود. همه‌چیز برای او وجود داشت و او احساس خوشبختی می‌­کرد.

خانه‌ام زمین

سال‌های سال به همین شکل زندگی می­‌کرد... گه‌گاه کشف یا اختراعی می‌کرد و روزبه‌روز زندگی بهتری برای خودش می‌ساخت تا... آن روز...

انسان از شادی در پوست خود نمی‌گنجید. با خود فکر می‌کرد: ما برای همیشه سعادتمند خواهیم بود! او رؤیاهای بزرگی در سر داشت. برای خودش، خانواده‌اش،‌ جهانش، و ما... بله برای ما. خواب‌­های خوبی برای آینده دیده ­بود و همه‌ی این رؤیاهای شیرین مدیون چیزی نبود جز نفت...

* * *

حالا، پدربزرگ عزیز! دوست داری از اوضاع ما باخبر شوی؟ما با وجود نفت باید خیلی خوشحال باشیم، نه؟ خب... بگذار برایت بگویم این‌جا چه خبر است...

آن آب‌های زلال را به یاد می‌آوری؟ آن‌چه از آن‌ها به جا مانده سیاهی است و سیاهی... آن کوه‌های سربه‌فلک‌کشیده یادت هست؟ اگر کوه‌های زباله‌مان را ببینی، متوجه می‌شوی آن‌ها خیلی هم بلند نبودند. آن نسیم‌های ملایم جان‌بخش...

آن‌ها دیگر جایی برای نفس‌کشیدن ندارند و تنها دود سیاه است که در هوا جولان می‌دهد. خودمان؟ حال و روز خودمان تعریفی ندارد. نمی‌خواهم زیاد درباره‌اش توضیح دهم. خودت می‌توانی حدس بزنی در دنیایی که پرنده‌ها از آدم‌ها فرار می‌کنند، رابطه‌ی آدم‌ها با هم چه‌طور است...

زمین ما حالا مثل یک بمب ساعتی غول‌پیکر شده و می‌شود روزی را در آینده‌ی نه‌چندان دور دید که منفجر می‌شود. آن‌وقت آدم‌های فضایی به آن‌چه از ما مانده نگاه می‌کنند و به هم می‌گویند: آهای مردم! بیایید. کمی از این خاکسترها بردارید و به مردمی فکر کنید که در دنیای عشق و امید و زندگی، فرصت‌هایشان را برای داشتن فرصت بیش‌تر تباه کردند...

 

سارا درهمی، 15ساله

خبرنگار افتخاری از یزد


8654831
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است