گوناگون 07:10 - 02 آذر 1393
شوهر خواهر شهید عباس بابایی می گفت: تازه وارد دانشکده نیروی هوایی شده بود که یک روز با من تماس گرفت و گفت:«فلانی لطفا بیا تهران، کار واجبی دارم.»

آسایشگاه ما به آسایشگاه خانوما دید داره!

 

شوهر خواهر شهید عباس بابایی می گفت: تازه وارد دانشکده نیروی هوایی شده بود که یک روز با من تماس گرفت و گفت:«فلانی لطفا بیا تهران، کار واجبی دارم.»

نگرانش شدم، مرخصی گرفتم و رفتم تهران. به دانشکده که رسیدم، رفتم آسایشگاه پیش عباس. بعد از احوالپرسی، گفت:«شما مسئول آسایشگاه ما رو می شناسی؟ بی زحمت برو راضیش کن تا منو از طبقه دوم بیاره طبقه اول.»

گفتم: «قضیه چیه عباس؟ تو که یه سال بیشتر اینجا نیستی!» گفت: «میدونی چیه؟ راستش آسایشگاهمون به آسایشگاه خانوما دید داره! نمی خوام به گناه بیفتم.» وقتی قضیه رو به مسئول آسایشگاه گفتم، خندش گرفت و گفت: «طبقه دوم کلی طرفدار داره! باشه، به خاطر شما میارمش پایین.»

 

 


5244968
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است