سیاسی 05:00 - 15 مهر 1394
موشک استینگر به هلی کوپتر آمریکایی خورد و آن را در هوا منفجر کرد. نور ناشی از انفجار، همه جا را روشن کرد و صدای مهیبی برخاست و قطعات متلاشی شده هلی کوپتر مثل باران بارید روی آب.

ماجرای انهدام هلی‌کوپتر آمریکایی با موشک سپاه
 
به گزارش افکارخبر، سال 66 آغاز دور جدیدی از جنگ‏های دریایی میان قوای نظامی جمهوری اسلامی ایران و ناوگان متجاوز خارجی بود؛ جنگی که در ادبیات سیاسی با نام «جنگ اول نفت‏کش‏‌ها» شناخته می‏‌شود. مسؤولیت اصلی عملیاتی در این میدان، بر عهده نیروی دریایی سپاه پاسداران بود و روش عملیاتی سپاه بر استفاده از قایق‏‌های کوچک تندرو موسوم به «عاشورا» و «طارق» تکیه داشت.

اولین کاروان از نفتکش های کویتی آن هم با پرچم آمریکا و اسکورت کامل نظامی توسط ناوگان جنگی این کشور در تیرماه سال 1366 به راه افتادند. در این بین، دولت آمریکا عملیات سنگینی را در ابعاد روانی، تبلیغی، سیاسی، نظامی و اطّلاعاتی جهت انجام موفّقیت آمیز این اقدام انجام داده بود.

در این کاروان، نفتکش کویتی «اَلرَّخاء» با نام مبدل «بریجتون» حضور داشت که در بین یک ستون نظامی، به طور کامل، اسکورت می شد. این نفتکش، در فاصله 13 مایلی غرب جزیره فارسی، در اثر برخورد با مین های دریایی منفجر شد به طوریکه حفره ای به بزرگی 43 متر مربّع در بدنه آن ایجاد گردید.

اما نقطه اوج این جنگ، طرح حمله به بندر نفتی «رأس الخفجی» عربستان و عملیات علیه ناوگان دریایی ارتش آمریکا بود که «ناو گروه‏های قرارگاه نوح نبی(ع)» به فرماندهی شهید «نادر مهدوی» اجرای آن را برعهده گرفت.

در جریان این «عملیات شهادت‏ طلبانه» در تاریخ 16 مهر 1366 که موجب سرنگونی یک فروند هلی‏‌کوپتر آمریکایی شد، اکثر اعضای این ناو گروه به شهادت رسیدند.

متن زیر، بخش دوم روایت این عملیات از زبان «کریم مظفری» است که در این عملیات حاضر بود و به دست آمریکایی‌ها اسیر شد:

 

مغرب که شد، همگی پیاده شدیم و کنار ساحل نماز مغرب و عشایمان را خواندیم. پس از نماز، نادر مهدوی سخنرانی کوتاهی کرد. بعد باهم روبوسی کردیم. من گفتم: نادر! معلومه می‏خوای به کشتنمان بدی!

- نه، طبق مأموریت پیش می‏ریم.

- خدا رحم کنه... چه خوابی برامون دیدی معلوم نیست!

نصرالله هم گفت: ببینم میتونی کاری کنی که امروز جسدمون رو برگردونن بوشهر.

در دل همه چیزی بهمان الهام شده بود. تا آن روز آن همه ماموریت آمده بودیم؛ اما کسی این قدر درباره مرگ صحبت نکرده بود. در این وقت، آقای محمدشاهی - ناخدای لنج - شربتی برایمان درست کرد. بچه‏ ها گفتند: بخورید که شربت شهادت میخورید!

شب ساعت 7 بود که مهدوی فرمان حرکت داد. چندی قبل از این، هواپیماهای عراقی به جزیره فارسی حمله کرده و رادار جزیره را زده بودند. از این نظر از جزیره فارسی که دور می ‏شدیم، دیگر خدا بود و خودمان. هیچگونه ارتباط راداری با بوشهر یا جزیره فارسی نداشتیم.

مقصد، 12 مایلی پشت جزیره فارسی بود. آنجا آبراه بین‏ المللی بود و کشتی‏ های خارجی که برای دولت‏های عربی کالا می ‏بردند از آنجا نفت بار می ‏زدند. به کنار اولین بویه که رسیدیم، مهدوی برایمان جلسه توجیهی گذاشت.

- اینجا بویه است. اینجا جزیره عربی است. اینجا هم عربستان و کویت است. اگر در راه مشکلی پیش آمد باید به جزیره فارسی برگردیم. اگر نتوانستیم، باید به طرف سکوی «فروزان» یا سکوهای دیگر برویم.

حرکت کردیم و به منطقه رسیدیم. دوباره نادر گفت: جمع شید، کارتون دارم.

جمع که شدیم نادر گفت: قایق موشکی به سمت بویه برود، ناوچه، وسط است و قایق شفیعی آخر باشد. شما را با رادار چک می ‏کنم و باهاتون ارتباط دارم.

سپس گفت: هلی کوپترهای آمریکایی در اینجا مرتب در حال پرواز هستن. غالبا جزیره یا کشتی ‏های ما رو می ‏زنن ما در این ماموریت باید این هلی کوپترها رو بزنیم و بندازیم.

تازه آن موقع بود که فهمیدیم برای چه کاری آمده ‏ایم. من تا آن وقت در حملات زمینی زیادی شرکت کرده بودم. همچنین از نزدیک شاهد بمباران‏ های فراوانی در خارک بودم. اما این اولین باری بود که در چنین ماموریتی شرکت می‏ کردم؛ ماموریتی رو در رو با هلی‏ کوپترهای آمریکایی؛ رو در روی شیطان.

حرکت کردیم و از هم جدا شدیم. در این وقت بود که من برای اولین بار موشک استینگر را با چشمان خود دیدم. فورا گفتم: گوشی؟

کریمی گفت: تو که جیگر منو خون کردی! صبرکن.

- بابا، گوش من خرابه. گوشی لازم دارم. راستش یکی از گوشام رو تو عملیات از دست دادم.

- صبر کن شلیک بکنم، بعد بهت می‏دم‏ .

- بعد از مردن سهراب، دوای بیهوشی رو می ‏خوام چه کار؟

- آقای محمدیا به بچه‏ ها گوشی بده.

من دیدم محمدیا موشک‏ انداز استینگر را از کارتن‏ اش بیرون آورد، یک تکه ابر را پاره کرد و به دست من داد و گفت: این هم گوشی!

شهید مهدی محمدیا

با تعجب گفتم: این چیه؟

- گوشی!

- این چه جور گوشیه دیگه؟

- تو بذار داخل گوشت. این آمریکایی اصل است!

به شوخی گفتم: اگر می ‏فهمیدم این گوشی رو می ‏خواهید بدید، همان بوشهر پیاده ‏تان می ‏کردم!

-الان هم دیر نشده. می ‏خواهی پیاده کن.

- نه، کارت رو بکن.

ابر را داخل گوشم چپاندم. در این وقت نادر تماس گرفت و گفت: آماده‏ اید؟

- تو رادار چیزی می ‏بینم. داریم می ‏ریم به طرفش.

حرکت کردیم و حدود یک کیلومتر از نادر جدا شدیم. با دوربین دید در شب نگاه کردم و دیدم چند فروند هلی‏ کوپتر آمریکایی دارند در منطقه پرواز می ‏کنند.

کار استینگر چنین بود که تا آماده می‏ شد، به مجرد آنکه هدف را در تیررس خود می ‏دید، به صورت اتوماتیک شلیک می ‏کرد و گلوله به طرف هدف می‏ رفت. البته با دست هم می ‏شد شلیک کرد.

هوا گرم بود و شب بر سر تا سر دریا حکمرانی می‏ کرد. آسمان ظالمانی بود.

با نصرالله شفیعی تماس گرفتم و گفتم: در چه حالی؟

- در خدمتیم! شما چطوری؟

- ما داریم می ‏ریم سمت هدف، اما استینگر جواب نمی‏ دهد. هدف در تیررس ‏اش نیست.

در همین حال، یک فروند هواپیما از بالای سرمان عبور کرد. به کریمی گفتم: ظاهرا هلی کوپتره.

- نه، این هواپیمای مسافربری یا جنگیه.

نادر تماس گرفت و گفت: چی شد؟

- هیچی، هدف دم به تله نمی ‏ده.

در بی ‏سیم، من و نادر و نصرالله همدیگر را به اسم کوچک صدا می ‏زدیم و همیشه همین 3 نام بود که مرتب در بی‏سیم‏ ها تکرار می ‏شد؛ غافل از اینکه آمریکایی ‏ها و ناوهای آنها، مکالمات ما را ضبط می ‏کنند و گوش می ‏دهند. البته این را بعدا فهمیدم.

نادر گفت: کریم! چه کار کردید؟

- نادر! استینگر نمی‏ گیرد، فاصله دوره.

موشک‌انداز استینگر بر دوش یکی از رزمندگان سپاه

تا هلی ‏کوپتر را می‏ دیدیم، به طرفش می ‏رفتیم و چون موفق به زدنش نمی‏ شدیم، سر جای اولمان باز می‏ گشتیم. دائم هلی کوپترها در آسمان منطقه در حال پرواز بودند. مرتب می ‏آمدند و می‏ رفتند. ظاهرا بو برده بودند که ما آنجا هستیم. به طرف هلی ‏کوپتر که می ‏رفتیم مسیرش را تغییر می‏ داد و به جای دیگری می ‏رفت.

بار دیگر نزد نادر برگشتیم. نادر گفت: می ‏دونید جریان چیه؟ ظاهرا می ‏دونن ما چی کار می‏ خوایم بکنیم. شما باید برید تو مسیر تا هلی ‏کوپتر از ناو بلند شد بتونید بزنیدش.

من در سمت چپ ناوچه نادر بودم و نصرالله در سمت راست. این دفعه البته طناب نبسته بودیم؛ همینطور کنار هم پهلو گرفته بودیم. آب به طرف پشت جزیره فارسی جریان داشت. ما کم کم از بویه داشتیم فاصله می ‏گرفتیم. حدود 100 الی 200 متر فاصله داشتیم.

ساعت حدود 9 شب بود. شفیعی در قایقش دراز کشیده بود و استراحت می‌‏کرد. نادر روی نقشه کار می ‏کرد. من هم به ناوچه تکیه داده بودم و بیژن را نگاه می ‏کردم بیژن داشت رادار را نگاه می ‏کرد. رسولی هم با دوشکا ور می ‏رفت. کریمی و محمدیا هم موشک را روی دوش گذاشته و آماده عملیات بودند. استینگر برخلاف آرپی جی بود. وقتی موشک آن شلیک می ‏شد باید دوباره می‏ رفت مرکز و پر می‏ شد و یکی دیگر از کارتن بیرون می ‏آوردند.

ناگهان صدای خفیفی مثل صدای ویز ویز زنبور به گوشم خورد. بلافاصله به بیژن گفتم: بیژن، یه صدای ویزویزی داره میاد.

- پشه است!

- شوخی ندارم. سرتون رو بالا کنید ببینید این صدای چیه؟

از بیژن پرسیدم: نگاه کن تو رادار، ببین کسی از طرف جزیره به سمت ما می ‏آد؟

- نه.

- به هر حال یک صدایی می ‏آد.

- من تو رادار چیزی ندارم.

- تو رادار نباید هم داشته باشی. رادار ما سطحیه.

به نادر گفتم: بلند شو، صدایی داره می ‏آد.

وقتی همه باهم بلند شدیم تا ببینیم چه خبره، صدا شدیدتر شد. هنوز چند لحظه بیشتر سپری نشده بود که ناگهان هلی‏ کوپتر بزرگی را روی سرمان دیدیم که موشکی به طرفمان پرتاب کرد. موشک آمد و خورد به قایقی که نصرالله شفیعی در آن بود. من با آرنج دسته موتور را فشار دادم عقب و از ناوچه جدا شدیم.

علاوه بر موشک، هلی کوپتر شروع کرد به تیرباران ما. موشک دوم از روی سر ما رد شد و داخل آب فرو رفت. به دنبال آن بودیم که هلی کوپتر را بزنیم. آنقدر هیجان زده بودم که حتی نگاه نکردم که چه بر سر قایق نصرالله آمده. به کریمی گفتم: علی یارت.

کریمی سریع چرخید و موشک را شلیک کرد. در کمال ناباوری و شگفتی، موشک استینگر به هلی کوپتر آمریکایی خورد و آن را در هوا منفجر کرد. نور ناشی از انفجار، همه جا را روشن کرد و صدای مهیبی برخاست و قطعات متلاشی شده هلی کوپتر مثل باران بارید روی آب.

شهید بیژن گُرد

ناخودآگاه از ته حلق، فریاد صلوات و الله اکبر همه بلند شد. از ترس و شادی، بدنمان مثل بید می ‏لرزید.

 توسلی و گُرد فریاد زدند: دومی.

داشتیم استینگر بعدی را آماده می‏ کردیم که قایق ما از چند طرف مورد حمله قرار گفت. قایق مان یک عدد دوشکا داشت. دیدم که قایق شفیعی شعله‏ ور است و دارد می ‏سوزد. در این وقت ناوچه نادر با دوشکا به طرف هلی ‏کوپتر تیراندازی کرد. در این غوغا حشمت‏ الله رسولی نیز داشت از صحنه درگیری فیلمبرداری می ‏کرد و محمدیا زیر بغل کریمی را گرفته بود تا کریمی شلیک کند. هنوز کریمی موشک استینگر دوم را شلیک نکرده بود که موشکی از طرف هلی ‏کوپتر بعدی آمد و به سینه قایق ما اصابت کرد. قایق نصف شد و هرکس به جایی پرت شد و داخل آب افتاد و خودم دیدم که آقای محمدیا در جا شهید شد.

کریمی بر اثر موج انفجار به داخل آب افتاد؛ رسولی هم همینطور. من هنوز در گودی جایگاه سکان بودم. در قایق حدود 400-500 لیتر بنزین اضافی بود. یک گلوله به باک بنزین اصابت کرد و آن را به اطراف پاشید. من دیدم کشتی شعله ور شد. شعله از زیر پایم شروع کرد به زبانه کشی. آتش تمام بدنم را فرا گرفت. فقط تلاش کردم آتش را از صورتم دور کنم.

من، بیژن، نادر و آبسالان حتی جلیقه نجات نیز نپوشیده بودیم. یادم آمد که چقدر مسئولان تاکید می ‏کردند که از حوضچه که بیرون می ‏روید حتما جلیقه نجات بپوشید؛ اما ما سهل‏ انگاری کرده و نپوشیده بودیم. در آن موقع با خودم فکر می ‏کردم که دفعه بعد به جای یکی، سه تا می ‏پوشم!

لحظه به لحظه بر شدت آتش افزوده می ‏شد و من با دست تلاش می ‏کردم آتش را از صورتم دور کنم. نفسم داشت می ‏گرفت و حال کسی را داشتم که دارد خفه می‏ شود.

از میان سه قایق، فقط قایق تندرو مهدوی سالم مانده بود و می ‏توانست به راحتی از مهلکه بگریزد و جان سالم به در برد. عده ‏ای از بچه‏ های قایق شفیعی هم خود را به قایق طارق مهدوی رسانده و سوار بر آن شده بودند. می‏ دانستم که نادر مهدوی تا همه زخمی ‏های شناور در آب را جمع نکند، از سرجایش تکان نخواهد خورد. مهدوی همین‏طور که سعی می ‏کرد در آب افتاده ‏ها را نجات دهد، با دوشکا بدون هدف به آسمان شلیک می ‏کرد.

هلی‏ کوپترهای آمریکایی تقریبا بی صدا بودند و تشخیص آنها تا زمانی که بالای سر آدم قرار نداشتند، مشکل بود. با این وجود، نادر برای دور کردن آنها، مدام به طرفشان شلیک می‏ کرد.

هر لحظه دود و آتش بیشتر می ‏شد. ناچار خودم را از قایق جدا کردم و به دریا انداختم. به این خیال بودم که جلیقه نجات پوشیده‏ ام؛ اما تا توی آب افتادم، رفتم زیر آب. خود را بالا کشیدم و شروع کردم به شنا کردن. در این وقت دیدم ناوچه دارد به طرفم می ‏آید. آبسالان از بیرون خودش را به کنار ناوچه آویزان کرده بود و حسابی هم وحشت‏ زده می‏ نمود.

ناوچه به سرعت به طرفم می ‏آمد. فهمیدم که بیژن گُرد که سکاندار بود، مرا روی آب ندیده و عن قریب است که ناوچه، مرا زیر بگیرد. داد و فریاد کردم؛ اما صدای ناوچه و به خصوص تیراندازی دوشکا به اندازه‏ای زیاد بود که کسی صدایم را نشنید. بیژن تلاش می‏ کرد هلی‏ کوپترهای آمریکایی را که به طرف هرچیزی در آب شلیک می ‏کردند دور کند تا بتواند ما را نجات دهد. وقتی وضع را چنین دیدم، شتابان و با زحمت زیاد شناکنان خود را از مسیر ناوچه دور کردم.

وقتی از ناوچه دور شدم، به خودم نگاه کردم. دیدم تنها یک شورت و زیرپیراهن تنم است. بنزین قایق خودم روی آب ریخته و دور تادورم آتش بود. با صدای بلند فریاد زدم: کمک! یکی کمکم کنه. دارم غرق می ‏شم.

دست، سینه، گردن و صورتم در میان شعله‏ های آتش سوخته بود. آب شور دریا نیز سوزش آن را بیشتر می ‏کرد. شده بودم مصداق واقعی ضرب‏المثل معروف نمک روی زخم کسی پاشیدن! تمام بدنم می‏ سوخت. مدام فریاد می‏ زدم و کمک می ‏خواستم. در این میان، حشمت‏ الله رسولی و کریمی که آنان نیز به دریا افتاده بودند، صدای مرا شنیدند و فریاد زدند: بیا طرف ما. اینجا یه چیزی هست. بیا!

شروع کردم به طرف آنها شنا کردن. بالای سرم یک یا دو هلی کوپتر آمریکایی مدام مانور می‏ داند و با تیر و موشک مرتب شلیک می ‏کردند.

همینطور که در آب شنا می‏ کردم، احساس کردم دست‏هایم سنگین و چشمانم کوچک می ‏شود. دید چشمم، خیلی ضعیف شده بود. به هر زحمتی بود، خودم را به آن دو نفر رساندم. وقتی رسیدم، دیدم حشمت‏ الله رسولی، تیر خورده و کمی بدنش سوختگی دارد. کریمی نیز تیر خورده و دستانش سوخته بود. دیدم کارتن موشک‏های استینگر روی آب شناور است. شناکنان رفتم و روی کارتن خوابیدم. متوجه شدم تیرهایی که از هلی کوپترها شلیک می ‏شدند، در اطراف من فرود می ‏آیند. فهمیدم که کارتن را دیده ‏اند، ناچار قطعه‏ ای کائوچو را زیر پیراهنم پنهان کردم تا روی آب بمانم و در ضمن دشمن مرا نبیند و از کارتن‏ ها فاصله گرفتم. به آن دو نفر گفتم: برویم!

- کجا؟

- به طرف بویه، جای خوبیه، می ‏توانیم تا فردا صبح اونجا بمونیم.

رسولی گفت: نمی ‏تونم. هم تیر خوردم و شنای درست و حسابی بلد نیستم.

کریمی هم همین حرف را تکرار کرد.

گفتم: شما جلیقه دارید. هر طوری که شده باید از این منطقه پرآتش دور بشیم. اگه اینجا بمونیم، یا می ‏سوزیم یا گلوله می ‏خوریم.

همین طور که داشتم با آن دو نفر صحبت می ‏کردم، ناگهان ناوچه نادر مهدوی مورد اصابت یک فروند موشک قرار گرفت. با اینکه قایق مورد اصابت مستقیم موشک قرار گرفته بود، اما هنوز تیربارش کار می ‏کرد و به طرف آمریکایی ‏ها شلیک می‏ کرد. در فاصله چند لحظه، 3 موشک دیگر هم به ناوچه اصابت نمود که آن را کاملاً متلاشی کرد. شعله بلندی از انفجار ناوچه و پیت‏های ذخیره بنزین ایجاد شد. هنوز از شوک انهدام ناوچه بیرون نیامده بودم که صدای فریاد و ناله‏‌ای از طرف ناوچه بلند شد. دور تا دور ناوچه را حلقه شدید آتش فرا گرفته بود. صدا مرتب به گوش می ‏رسید.

- کمک...کمک...کمک...

شاید 5-6 بار کمک خواست. دقت که کردم، دیدم صدای بیژن گُرد است. شعله به اندازه ‏ای زیاد بود که کسی نمی ‏توانست به ناوچه در حال غرق شدن نزدیک شود. چند لحظه بعد صدای بیژن قطع شد و دیگر صدایی نیامد.

در این میان، باقری را دیدیم که شناکنان کمک می ‏طلبید. با فریاد به طرف خودمان هدایتش کردیم. بعد بلند فریاد کشیدم: هر کسی صدای منو می ‏شنوه به طرف بویه حرکت کنه!

آقای کریمی گفت: رفیق ما که پرید. من خودم جسد محمدیا را دیدم که روی آب شناور بود.

همین طور که با سر و بدن سوخته و ناتوان به طرف بویه حرکت می‏ کردم، شروع کردم با خدا حرف زدن و در واقع گله کردن. با صدای بلند داد می ‏زدم، گریه می ‏کردم به خودم که آمدم، به بچه‏ ها گفتم: اینجا باهم موندن خطرناکه باید از هم جدا شیم.

در این حال برای این که به همراهانم روحیه بدهم، شروع کردم با صدای بلند، نوحه بوشهری خواندن.

رسولی گفت: تو هم حالا وقت گیر آوردای؟

هلی کوپترها هنوز در آسمان مانور می ‏دادند، اما دیگر به طرفمان شلیک نمی ‏کردند.

حدود 200 متر با بویه فاصله داشتیم. با شنا همچنان پیش می ‏رفتیم. در خودم احساس سنگینی عجیبی می‏ کردم. ساعت حدود 9:20 شب بود. طوری شده بودم که انگار وزنه سنگینی به دست و پاهایم بسته ‏اند. تمام بدنم تاول زده بود. تاولهای درشت و بزرگ که در نور آتش ناوچه کاملا قابل دیدن بود.

رسولی گفت: بایست...کمک مان کن...تیر خورده‏ ایم.

- من نمی‏ توانم. شما جلیقه دارید، بیایید طرف بویه. اگر باهم به طرف بویه برویم، بهتر است.

از آن تعداد فقط من، باقری، رسولی و کریمی از احوال هم خبر داشتیم. از سرنوشت بقیه اطلاعی نداشتیم.

با هر سختی و جان کندنی بود خودم را به بویه رساندم. در راه بارها هلی‏ کوپترها هم به طرفمان موشک و گلوله پرتاب کردند؛ اما به خواست خدا به ما اصابت نکرد. تا هلی کوپترها را می‏ دیدم، نفس می ‏گرفتم و می‏ رفتم زیر آب. چند بار که زیر آب بودم، احساس کردم که شکمم از موج انفجار موشک باد می‏ کند و می ‏خواهد بترکد. با این همه سرانجام خود را به بویه رساندم.

وقتی به بویه رسیدم، دیدم که گسار (نوعی خزه دریایی سنگ شده) سرتاسر پایه بویه را در خود پوشانده است. پایه‏ های گساربسته بویه را که لمس کردم، مثل کسی بودم که معشوقش را در آغوش می‏ کشد. به هر سختی بود خودم را روی بویه کشاندم. یک دفعه احساس سرما و سوزش وحشتناکی کردم. در بین راه زیر پیراهنم را هم درآورده و دور انداخته و تنها با یک شورت بودم. هوا گرم بود؛ اما از ترس یا سرما می‏ لرزیدم.

داخل بویه، محفظه ‏ای بود که چند نفر در آن، جا می ‏گرفتند. خم شدم تا در آن را باز کنم ، اما هر قدر زور زدم، بی فایده بود و در بویه باز نشد. در این گیرودار دیدم اطرافم روشن شد. چشمانم چنان سوخته بود که تقریبا جایی را نمی ‏دیدم؛ اما احساس کردم دورم چند فروند ناوچه دور می ‏زنند. هلی‏ کوپترها هم تیراندازی را قطع کرده بودند و فقط از بالا به طرف ما، روی آب نورافکن می ‏انداختند تا ناوچه‏ ها، دید بهتری داشته باشند.

هر ناوچه فقط یک نفر را سوار کرد؛ یعنی 3 فروند ناوچه، رسولی، باقری و کریمی را سوار کردند. فقط من روی بویه مانده بودم. ناوچه‏ ها، آنها را از سطح آب جمع آوری کرده بودند. دلیلش را نمی ‏دانستم. سوار کردن آن 3 نفر نیز چنین بود که هلی کوپتر، شب‏نماهایی را در سطح آب انداخته بود. آنها هم شب ‏نماها را برداشته و تکان داده بودند و ناوچه‏ ها نیز به طرفشان رفته و سوارشان کرده بودند.


7170565
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها

مهمترین اخبار سیاسی

سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» ابوالفتح گفت: ترامپ و بایدن نسبت به سال ۲۰۲۴ میلادی بسیاری از طرفداران خود را از دست داده‌اند.
سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» سخنگوی وزارت امور خارجه ایران از نیروی دریایی پاکستان برای نجات هشت ماهیگیر ایرانی قدردانی کرد.
سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» داود منظور رئیس سازمان برنامه و بودجه معتقد گفت: بر اساس گزارش مرکز آمار ایران، رشد اقتصادی ۶.۷ دهم درصدی در ۹ ماه اول سال ۱۴۰۲ تحقق یافته است.
سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» عضو کمیسیون کشاورزی گفت: دولت در مهار آب‌های مرزی توجه داشته باشد چون در سیلاب اخیر در سیستان و بلوچستان بیشتر آب‌ها به دریا ریخته شد.
سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» کارشناس غرب آسیا گفت: بعد از جنگ غزه، کابینه نتانیاهو دچار فروپاشی خواهد شد و مجبور است انتخابات زودهنگام برگزار کند.
سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» امیر عبداللهیان از سفر رئیس‌جمهور به عشق‌آباد در آینده خبر داد و گفت: امیدواریم در هفته‌های آینده شاهد جهشی در حجم تبادل تجاری بین دو کشور باشیم.
سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» وزیر امور خارجه که به منظور رایزنی با مقامات عالی ترکمنستان عازم این کشور شده بود، پنجشنبه شب نهم فروردین ماه عشق‌آباد را به مقصد تهران ترک کرد.
سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» وزیر دفاع و پشتیبانی نیرو‌های مسلح با رئیس مجلس شورای اسلامی دیدار و گفتگو کرد.
سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران که به ترکمنستان سفر کرده است، با سردار بردی محمدف رئیس جمهور این کشور دیدار کرد.
سیاسی
«باشگاه خبرنگاران» نوروزی گفت: ایران یکی از معدود کشور‌هایی است که دانش و فناوری جداسازی ایزوتوپ‌ها را به شکل بومی توسط دانشمندان جوان خود کسب کرده است.

مشاهده مهمترین خبرها در صدر رسانه‌ها

صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است