گوناگون 07:14 - 27 شهریور 1393
در این بخش به ادامه برخی دیگر از احتجاج های و سخنان امیرالمومنین سلام الله علیه با خلفا در مورد جانشینی، شورای خلافت و مسئله مرگ عثمان خواهیم پرداخت.

احتجاج های امیرالمومنین(ع) با خلفاء بر سرجانشینی

به گزارش سرویس دینی جام نیوز، در بخش های قبلی بازخوانی وقایع پس از رحلت حضرت ختمی مرتب صلی الله علیه و آله و سلم به ، و در 25 سال خانه نشینی و همچنین برخی از احتجاج های حضرت اشاره داشتیم.

 

در این بخش به ادامه برخی دیگر از احتجاج های و سخنان امیرالمومنین سلام الله علیه با خلفا در مورد جانشینی، شورای خلافت و مسئله مرگ عثمان خواهیم پرداخت.

 

 



اعتراض در تعیین جانشین

جناب عمر پس از رحلت رسول خدا(ص)، تلاش زیادی برای استحکام پایه های خلافت جناب ابوبکر از خود نشان داد. ابوبکر نیز خدمت های عمر را جبران کرد. او در روزهای آخر عمر خود با بعضی از همفکرانش همچون؛ عبدالرحمن بن عوف و عثمان بن عفّان، مذاکراتی مخفیانه پیرامون جانشینی عمر به عمل آورد و سرانجام در بستر بیماری عثمان را احضار کرد و گفت: «بنویس، ایـن عهدنامه ابوبکر بن ابی قحافه است به مسلمانان ...؛ سخن به اینجا که رسید ابوبکر از هـوش رفـت.»

 

عثمان که خود از طرفداران عمر بود به گمان این که خلیفه از دنیا رفته است، عهدنامه را چنین تکمیل کرد:« و همانا من بعد از خودم عمر بن خطّاب را خلیفه شما قرار دادم و از هیچ خوبی در حق شما فروگذار نکردم. ابوبکر به هوش آمد و گفت: آنچه نوشته ای برایم بخوان، عثمان تمام نوشته را خواند، ابوبکر پس از شنیدن آن گفت: درست نوشتی.»(1)

 



این اقدام ابوبکر مورد اعتراض جمعی از اصحاب از جمله امیرمومنان قرار گرفت. حضرت درباره آن فرمود:«جای بسی شگفتی است که ابوبکر در زمان حیاتش از مردم می خواست، بیعت با او را فسخ کنند و می گفت: دست از بیعت با من بردارید، زیرا جایی که علی(ع) هست، من سزاوار خلافت نیستم! اما هنگام مرگ، عروس خلافت را برای دیگری کابین بست و خلافت را برای عمر وصیت کرد.»(2)

 

 

 

امام (ع ) و شورای خلافت

شخصیت هایی که از عمر در روزهای آخر عمرش، عیادت می کردند، از او درخواست نمودند که خلیفه بعد از خود را تعیین کند. عمر ابتدا نپذیرفت و گفت: به خدا سوگند، بار خلافت را پس از مرگ به دوش ‍ نخواهم گرفت اما پس از درخواست های مکرر، شش نفر از بزرگان اصحاب یعنی، علی بن ابی طالب، عثمان بن عفّان، طلحه، زبیر، سعد بن وقّاص و عبدالرحمن بن عوف را احضار کرد و به آنان گفت: «شما بزرگان این امّتید و خلافت آینده در بین شماست و تنها ترس من، از اختلاف شما با همدیگر است که امکان دارد امّت را از هم بپاشد. مجلسی تشکیل دهید و ظرف مدّت سه روز، یکی را از میان خود انتخاب کنید.»

 

عمر پس از این دستور صهیب و ابی طلحه را خواست و به آنان گفت: با پنجاه نفر مسلح، این چند نفر را برای امر خلافت دعوت کنید و بالای سر آنان باشید، اگر پنج نفر آنان بـه یـکـی رای دادند و نفر ششم مخالفت کرد، گردن او را بزنید و همچنین اگر چهار نفر یک طرف و دو نفر، طرف دیگر بودند، آن دو نفر را به قتل برسانید و اگر سه نفر آنان یکی و سه نفر دیگر، شخص دیگری را انتخاب کردند، فرزندم عبداللّه قضاوت کند و به نفع هر کدام حکم کرد، او مقدّم است و اگر قضاوت عبداللّه را نپذیرفتید، حق با آن دسته ای است که عبدالرحمن بن عوف در میان آنان است و اگـر آن دسته، انتخاب این دسته را نپدیرفتند، آنـان را بـه قتل برسانید.

 



امیرمومنان(ع) پس از شنیدن سخنان عمر، به عمق قضیه پی برد و در ملاقات خود با عبداللّه بن عباس فرمود: «عـَدَلَتْ عـَنـّا؛ خلافت از خاندان ما بیرون رفت.»

 

عبداللّه  پرسید: این سخن را از کجا می گویی؟

 

حضرت فرمود: از ترکیب این شورا و این که مرا در کنار (عثمان ) قرار دادنـد، چرا که (سعد بن ابی وقاص ) هرگز با پسر عموی خود (عبدالرّحمن بن عوف ) مخالفت نخواهد کرد و راءی این دو نفر یکسان است و عبدالرحمن هم داماد عثمان است و همدیگر را فراموش نمی کنند، یا (عبدالرحمن ) خلافت را به عثمان واگذار می کند یا عثمان آن را به عبدالرحمن می دهد.

 

جلسه شورا، تشکیل شد. زبیر و طلحه به نفع حضرت علی(ع ) و عثمان کنار رفتند و همچنان کـه امیرمومنان پیش بینی کرده بود، سعد بن ابی وقّاص گفت: عبدالرحمن هر کس را انتخاب کرد، من با او موافقم.

 

عبدالرحمن پس از پاره ای مذاکره با دیگران، مردم را در مسجد جمع کرد و رو به امیرمؤ منان نـمـوده، گـفـت: مـن خلافت را به تو واگذار می کنم، به شرط این که علاوه بر عمل به کتاب خدا و سنّت پیامبر(ص )، به سیره و روش ابوبکر و عمر نیز رفتار کنی و هیچ یک از بنی هاشم را هم بر کارها نگماری!

 

امیرالمومنین(ع) در مقابل دو شرط اخیر برآشفت و فرمود: «تو را چه رسد که برای من تکلیف معین کنی ؟ من وظیفه ام تلاش برای سربلندی امّت است و هر کس، امین و شایسته باشد او را برمی گزینم، خواه از بنی هاشم باشد یا از غیر آن و من بر طبق کتاب خدا و سنت پیامبر(ص) و علم و دانش خودم عمل می کنم»

 

عبدالرحمن روی این دو شرط آخر پافشاری کرد و وقتی امیرمؤ منان(ع) آنها را نپذیرفت ، خلافت را به (عثمان) واگذار نمود.(3)

 

آنچه گذشت فشرده ای از جریان شورای تعیین خلیفه بود. در اینجا لازم است دیدگاه امیرمؤ منان(ع) را نیز در مورد این شورا یادآور شویم. حضرت علی(ع) گرچه از ابتدا می دانست که جریان شورا یک بازی سیاسی برای انحراف خلافت است، ولی برای حفظ وحدت و مصالح دیگر در شورا شرکت کرد و در بین مذاکرات و پس از آن، ماهیت این شورا را به خوبی روشن نمود.

 

حضرت امیرالمومنین علی(ع) پس از این که عبدالرحمن بن عوف ایشان را به روش ابوبکر و عمر دعوت کـرد، فـرمـود: « بـا وجـود کـتاب خدا و سنّت پیامبر(ص)، احتیاج به راه و روش دیگری نیست و پافشاری تو روی این شرط، برای جلوگیری از خلافت من است»(4)

 

در مورد دیگری فرمود:«آن گاه که عمر درگذشت، خلافت را در گروهی قرار داد که به گمان او من هم یکی از آنان بـودم. خدایا از تو یاری می جویم درباره این شورا، در کدام زمان حقّانیت من مورد شک بود؟ آیا آن گاه که با ابوبکر بودم، که اینها مرا (در این شورا) همردیف این افراد قرار دادند؟! پس من ناچار با آنان موافقت کردم (و در شورا شرکت جستم) ولی عضوی از اعضای آن، [طلحه یا سعد] روی کینه ای که با من داشت، به دیگری تمایل پیدا کرد و فرد دیگر [عبدالرحمن] به خاطر دامادی عثمان، او را انتخاب کرد.(5)

 



 

موضع امیرمؤ منان (ع ) در برابر عثمان

از آنجا که امـیـرمـؤ مـنـان(ع) در فکر پایداری و بـقاء جامعه اسلامی به سر می برد و از هرگونه تزلزلی در ارکان آن به شدت نگران بود، هرگاه رفتاری ناعادلانه از عثمان می دیـد، وی را نصیحت می کرد. آن حضرت وقتی عثمان تصمیم گرفت عمار یاسر صحابی بزرگ رسول خدا(ص) را تبعید کند، به او اعتراض کرد و مانع از تبعید عمـار شد.(6)

 

 

همچنین هنگامی که (ولید بن عقبة) حاکم عثمان در کوفه، شراب خورد و عثمان گفت چه کسی حاضر است او را حد بزند؟ تنها امیرمؤمنان(ع) از میان مردم برخاست و حدّ خدا را بر وی جاری کرد.(7)

 

 

حضرت علی(ع) در ماجرای قتل عثمان فرمود:« وَاللّهِ الّذی لا اِلهَ اِلاّ هُو م ا قَتَلْتُهُ ولا م ا لاَْتُ عَل ی قَتْلِهِ، ولا س اءَنی؛ به خدایی که جز او خدای یگانه نیست، من نه در قتل عثمان شرکت داشتم و نه در کشتن او طمع ورزیدم و نه قتل او مرا ناراحت کرد.»

 

 

در جمله دیگری فرمود:او خویشان خود را بر مردم برتری داد و افراد فاسدی را برگزید، مردم هم به بد روشی علیه او قیام کردند و او را به قتل رساندند.(8)

 

امیـرمومـنـان(ع) در مجموع به کشته شدن عثمان راضی نبود، چرا که این کار به نفع دشمنان اسلام و در راءس ‍ آنها معاویة و بنی امیّه تمام می شد. از این رو، در زمان حیات عثمان سعی داشت به گونه ای او را به اصلاح خود و اطرافیانش وادار کند و از التهاب شورش عمومی علیه وی بکاهد. آن حضرت در این زمینه فرمود: «به خدا سوگند آن قدر از عثمان دفاع کردم که ترسیدم گناهکار باشم .)(9)

 

ادامه دارد...

 

 

 

پی نوشت ها:

1- ـ کامل ، ج 2، ص 425؛ تاریخ طبری ، ج 3، ص 429.

2- ـ نهج البلاغه ، خطبه 3.

3- ـ الامـامـة والسـیـاسـة ، ج 1، ص 28 ـ 30؛ تـاریـخ طـبـری ، ج 4، ص 227 ـ 238، بـا تلخیص .

4- ـ تاریخ یعقوبی ، ج 2، ص 162.

5- ـ نهج البلاغه ، خطبه 30.

6- ـ الغدیر، ج 9، ص 19.

7- ـ تاریخ یعقوبی ، ج 2، ص 165.

8- ـ الغدیر، ج 9، ص 69.

9- ـ همان.

 

 

 

 


4746701
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است