خبرگزاری فارس-گروه کتاب و ادبیات: کتاب خاطرات آیت الله مهدوی کنی یکی از کتابهای بسیار پرمخاطب و خواندنی مرکز اسناد انقلاب اسلامی هم درباره این شخصیت مهم و تاثیرگذار انقلاب اسلامی و هم درباره خود تاریخ انقلاب اسلامی است. اهمیت این کتاب تا به آنجا بود که مرکز اسناد در نظر دارد، کتابی صوتی این خاطرات را منتشر کند که البته تا کنون منتشر نشده است.
به مناسبت درگذشت این عالم بزرگوار خبرگزاری فارس با همکاری مرکز اسناد انقلاب اسلامی هر روز بخشی از فایل صوتی خاطرات منتشر نشده آن مرحوم با صدای خودشان به همراه بخشی از کتاب که مربوط به صوت است، منتشر میکند آنچه که امروز در ادامه خواهید خواند مربوط است به ماجرای تهمت محافظه کاری، صفحه 233، فصل چهارم کتاب:
تهمت محافظهکاری/ 1500 کمیته در تهران را یکی از مظاهر بیقانونی میدانستم
با اینکه من سابقهی کارهای حقوقی و انتظامی نداشتم و پیش از انقلاب تنها امام جماعت مسجد جلیلی بودم و در مدرسهی مروی تدریس میکردم. با همان درک فطری و شعور خداداده و تجارب و مطالعات دوران تحصیل و دوران مبارزه، به نظم و انضباط جداً باور داشتم و با کارهای بینظم و بیحساب و کتاب مخالف بودم. من از اول وجود 1500 کمیته در تهران را یکی از مظاهر بیقانونی میدانستم و با کارهای سلیقهای ـ هر چند با حسن نیت ـ موافق نبودم.
میدیدم هر کس برای خودش میگیرد و میبندد، برخی از کمیتهها افراد را میگرفتند، اموالشان را توقیف میکردند و میآوردند در مدرسهی شهید مطهری؛ چون آنجا یک کمیته بود و ما در محل مجلس شورای ملی بودیم. در آن مدرسه عدهای قلدر و مسلح هم بودند و نیروی فراوان در حدود 80-70 نفر دراختیار داشتند. باز در گوشهای از مجلس نیز گروهی کمیتهای تشکیل داده بودند و یکی از مؤمنین که سابقهی حملهداری داشت سرپرست آن بود. ما در همان روزهای سخت تمام اینها را تا حدودی سروسامان دادیم. بسیاری از کسانی را که عامل بینظمی بودند خواستم و گفتم: آقا! کارهایی که شما میکنید به اجازهی چه کسی است؟ اینها هر کدام با قضات و دادستانی مستقیماً ارتباط داشتند و وقتی با آنها حرف میزدیم که شما چرا این کار را میکنید؟ میگفتند ما حکم داریم.
ما با آیتالله قدوسی ارتباط داشتیم؛ چون بین ما دوستی قدیمی و احترام متقابل وجود داشت. ایشان نسبت به بنده خیلی احترام میگذاشت، من هم نسبت به ایشان احترام خاصی قائل بودم. من از ایشان حکم گرفتم؛ یعنی به عنوان اینکه ایشان دادستان انقلاب بودند و از طرف امام منصوب بودند، برای امر و نهیها، برای بازداشت افراد و ارسال افراد به مأموریتها با اجازهی ایشان انجام میدادیم. البته ایشان روی اعتمادی که داشتند، یک اجازهی کلی نیز به بنده دادند، ما هم اگر حکم میدادیم به نیابت دادستان بود. مینوشتیم به نیابت از طرف دادستانی، منتها چون اول اینطور نبود که هر کس به حرف گوش کند، آنها گوش نمیکردند. قریب دو، سه ماه طول کشید تا ما همان کمیتهای را که در مجلس بود با لطایف الحیل خلع سلاح کردیم، چون اگر بیمقدمه وارد میشدیم، میجنگیدند. البته ما نیروهای مثبت آنها را جذب کردیم، میگفتیم شما بیایید در همین مرکز باشید و بعضیهایشان را رد میکردیم و به بعضی از آنها که مؤثر بودند حقوق هم دادیم. در برخی کمیتهها به طور بیحساب اموال جمعآوری شده از پادگانها را انباشته میکردند، بدون اینکه از آنها صورتبرداری کنند.
یادم است در آن روز یک نفر از طرف آقای خلخالی از شهرکرد نزد من آمد که حکمی روی یک کاغذ پارهای با خط و امضای آقای خلخالی دستش بود. محتوای آن این بود که این آقا مأمورند که تمام اموال یکی از خانها و اربابهای شهرکرد را توقیف کند، حال اینکه خان کجاست؟ اموالش چی است؟ منقول است یا غیر منقول؟ معلوم نبود. چون در حکم دادستان بایستی محدودهی اموال معلوم و مشخص باشد تا حقوق مردم محفوظ بماند.
**می گفتند این آقا انقلابی نیست
این آقا آمد گفت که به من نیرو بدهید، میخواهم بروم این اموال را توقیف کنم. بنده با آنکه اول انقلاب بود و از قوانین و مقررات خیلی سردر نمیآوردم، با این حال به همان روال طبیعی آخوندی و فقهی خودمان، گفتم آقا! من این حکم را قبول ندارم. بنده هیچ نیرویی به شما نمیدهم. یعنی چه؟ شما ممکن است بروی و هزار خانه را هم به نام خانهی آن آقای خان توقیف کنی، کسی نمیتواند بگوید نیست؟ چون قاضی ننوشته است که کجا؟ کدام خیابان؟ محدودهاش کجاست؟ سندش چیست؟ یک چنین برخوردهایی داشتیم، لذا از اول انقلاب، من را جزو محافظهکارها میدانستند و میگفتند این آقا انقلابی نیست و من هم نمیخواستم آنگونه انقلابی باشیم.
یا مثلاً برخی از نیروهای کمیته که زیر نظر ما بودند یک دفعه به خانههای تیمی منافقان حمله میکردند. بنده میگفتم شماها چرا این کارها را بدون اجازه انجام میدهید؟ نباید این کارها را انجام دهید؛ زیرا در شورای انقلاب تصویب کردند که حق ندارید به خانههای تیمی اینها حمله کنید، این کارها الان مصلحت نیست.
بنده از آنجا که مصوبهی شورای انقلاب را اجرا میکردم متهم به محافظهکاری میشدم. یک روز به شهید بهشتی گفتم آقا! شما این مصوبات را تصویب میکنید و به دست من میدهید، این را اقلاً اعلام کنید، چون آن زمان اعلام و حتی گاهی مکتوب هم نمیشد. به طور شفاهی میگفتند آقا این کار را بکنید، این کار را نکنید. میگفتم اقلاً شما بیایید اعلام کنید. شما فتوایش را میدهید، من اجرا میکنم، بعد من میشوم محافظهکار و شما میشوید انقلابی. چرا من محافظهکار بشوم؟ و حال آنکه شما دستور دادهاید، مگر من خلاف این را انجام دادهام؟
5039896