گوناگون 11:41 - 08 آذر 1393
آیتالله سیدان در گفتگو با مشرق؛
اصلیترین مسئلهای که بنده در این مقطع بدان اهتمام دارم، همان اصلی است که مدنظر جمله فقهای امامیه هم بوده و آن هم این است که: بعد از قبول وحی و اراده برای استفاده از آن، بدون اینکه بخواهیم در غیر موارد ضروری به توجیهگری بپردازیم، باید به مدارک وحیانی و نیز سنت معصوم (ع) پایبند باشیم.
گروه تاریخ مشرق- در حوزه اندیشه دینی، پدیده «مکتب تفکیک» چند سالی است که علاقهمندان به این ساحت را کنجکاو و به خود مشغول داشته است. از این رو شرح و بسط این اندیشه برای کاوشگران معارف وحیانی، جذاب و مغتنم خواهد بود. در گفتوشنود حاضر و دگر بار، با عالم محقق و اندیشمند گرانمایه، حضرت آیتالله سید جعفرسیدان (دام ظله) به گفتوشنود نشستهایم و برخی از مهام مقولات مورد توجه مکتب تفکیک را به بررسی نشستهایم. امید آنکه مقبول و مفید افتد.
*در مقطع کنونی، جنابعالی از اصلیترین شارحان و مبینان «مکتب تفکیک» هستید. این در حالی است که در سالیان اخیر در جامعه، شاهد گرایشی محسوس به شناخت بیشتر از این نحله فکری و لوازم فکری آن هستیم. شما در مقطع کنونی، پرداختن به کدامین یک از وجوه نظری این مکتب را ضروریتر میدانید و چرا؟
اصلیترین مسئلهای که بنده در این مقطع بدان اهتمام دارم و سخت تلاش میکنم که در این زمینه کار کنم، همان اصلی است که مدنظر جمله فقهای امامیه هم بوده و آن هم این است که: بعد از قبول وحی و اراده برای استفاده از آن، بدون اینکه بخواهیم در غیر موارد ضروری ـ که خود وحی آن موارد را اجازه داده است ـ به توجیهگری بپردازیم، باید به مدارک وحیانی و نیز سنت معصوم (ع) پایبند باشیم. همچنان که در فقه این کار را انجام میدهیم، باید در مقولات اعتقادی و ترسیم جهانبینی خود نیز همان التزام را داشته باشیم. به عبارت دیگر، تمام همت و علاقهمندی بنده به این است که کسانی که وحی را پذیرفتهاند، با حفظ اصول تخاطب و اصول عقلانی، از بیانات وحیانی استفاده کنند و نگران طرح و توسعه مقولات ضدعقل نباشند، چرا که وحی خود در مواردی که مطلبی ضد عقل باشد، آن را تصدیق نمیکند...
*و بلکه آنها را تخطئه کرده...
بله و اعلام کرده است که ضد عقل در این مکتب وجود ندارد، لذا اگر مواردی به ظاهر ضد عقل باشند، باید به حکم خود مکتب و خود عقل، توجیه شوند. البته ما معتقدیم در این مجموعه معارف، مطلب ضد عقل وجود ندارد و در مواردی که به نظر میرسد ضد عقل است، در خود وحی پیشاپیش معنا و بهتر از آنچه ما فکر میکنیم، توجیه شده است. سخن و خواسته ما این است که باید در حوزههای علمی و پژوهشی مختلف، اعم از حوزههای علوم دینی یا مراکز علمی دیگری که به وحی معتقد هستند، اعتنای جدی به این منبع مهم بشود. ما بر این باوریم که اگر از یک عبارت وحیانی، دو مطلب استنباط و برداشت شود و تحمل هر دو را هم داشته باشد، به طور طبیعی باید به بقیه مدارک وحیانی مراجعه میکنیم. از میان این دو برداشت، آن موردی که از بقیه مدارک، قرینهای برایش باشد و بقیه مدارک تأییدش کنند و مرجّحاتی که معمولاً در موارد اختلاف بین دو متن مورد توجه قرار میگیرند، مطرح میشوند. آن مرجّحات در جای خودشان محفوظ هستند و اگر با مباحثه و تفاهم توانستند به یک فهم مشترک برسند فنعم المطلوب، در صورتی هم که نتوانستند یکدیگر را قانع کنند، هر که به حقیقت آنچه را فهمیده است پایبند خواهد بود...
*در واقع، در چنین شرایطی میپذیریم که در اینباب، گرایشات متفاوتی هست؟
بله، ممکن است گرایشات متفاوتی باشد و مشکلی هم ندارد، ولی در خصوص مسائل اعتقادی، ما معتقدیم مطالب به گونهای یکنواخت بیان شدهاند که کمتر اتفاق میافتد که اختلافی در کار باشد، اما اگر اختلافی هست، مسلما یکی از دو طرف، قرائن قویهای از خود وحی دارد که میتواند اختلاف را به وحدت برساند، بهطور معمول جای زیادی برای اختلاف زیاد نمیماند. در عین حال معتقدیم با این مبانی اگر باز هم اختلافی بود و نشد که یکدیگر را با همان اصول عقلایی قانع کنند و مطلب دوگانه یا چندگانه یکسان شود، مشکلی ندارد. تمام مسئله ما این است که باید با این روش، در مقولات و بخشهای مهمی از معارف اعتقادی چون توحید، صفات الهی، خلقت و مسائلی که در وحی و مواریث معصومین(ع) مطرح هستند، بحث شود. اگر هم مسئلهای در وحی مطرح نشده باز اصولی در وحی هست که میتوان به استناد آنها وارد بحث شد و نهایتا با طی کردن شیوهای علمی، هر کسی هر چه میفهمد، برای خودش حجت و قابل تعبد خواهد بود. همین عقل متعارفی که هست، باید در این مسائل و البته با طی شدن روش درست پژوهش و استنباط، به کار گرفته شود.
*در طول تاریخ فقهایی داریم که فیلسوف هم بودهاند یا حداقل خودشان را فیلسوف میدانستند. شما میفرمایید مدرسین فقه در تفقه، کاملاً به فهم روایات و مراجعه به آن، اعتنا دارند که نهایتاً بر اساس آنها هم فتوا میدهند. اما چرا همین آقایان وقتی وارد فلسفه میشوند، این اعتنا را ندارند؟ چرا شیوهای را که در فقه و اجتهاد فقهی به کار میگیرند، در فلسفه تعطیل میکنند یا به آن بیاعتنا هستند؟ مگر چه تفاوتی بین این دو عرصه وجود دارد که آنها را به این دوگانگی سوق میدهد؟
نهایتاً سؤال جنابعالی این شد که با توجه به اینکه در مورد مسائل فقهی اصلاحی، بسیاری از شخصیتهای علمی به مدارک وحیانی مراجعه میکنند و کاملاً به این مدارک اعتنا دارند و مستفاد از مدارک وحیانی را ملاک میگیرند، چرا بعضی از اینها، وقتی وارد مسائل معرفتی، معارف و مسائل اعتقادی میشوند، این شیوه را به کار نمیگیرند و راه دیگری را میروند؟ واقعیت هم هست و سؤال به جایی هم به نظر میرسد. به نظر من علتش این است که راجع به مسائل فقهی، برایشان قطعی است که هیچ راهی نیست، الا استفاده از مدارک وحیانی و در آنجا ارزش خاصی برای تعقل قائل نیستند، ولی راجع به مسائل اعتقادی معتقدند عقل راه دارد و عقل میتواند کاری کند...
*به هر حال در فقه هم ملاکهای عقلانی، برای جمعبندی مدارک وحیانی و روایی هست. اصول که مقدمه فقه است بیشتر به عقل ارتباط دارد. باز هم این سؤال پیش میآید که علت این دوگانگی چیست؟
به هر حال در فقه، آنچه مطرح است، متن مدارک وحیانی است و از آن مدارک استفاده میشود. این متون در فقه مورد قبول است، چون مطالب، غیراعتقادی هستند. اما در مسائل اعتقادی معتقدند که خود عقل «کاره» و ملاک است، لذا در جلد هفتم اسفار مرحوم آخوند ملاصدرا مطلب به این صورت را بیان میکند: در ارتباط با خدا و صفات پروردگار و افعال الهی، ما معتقدیم شرع و عقل یک مطلب را بیان کردهاند و برای وصول به همه آنچه راجع به خدا و صفات خدا و افعال خداست، دو راه وجود دارد. یک راه استفاده از وحی است که مسئله نبوت است و یک راه استفاده از کشف و عقل و آن مسئله حرکت عقلانی است و هر دو به یک نقطه میرسند!... ایشان اینطور معتقدند و چون اعتقاد دارند در اینگونه مسائل عقل راه دارد، لذا نسبت به روایات و متون وحیانی، اعتنایی را که در مطالب فقه اصطلاحی دارند، ندارند! این علت اول است. دوم اینکه در ارتباط با موضوعات فقهی میگویند: چون آنچه لازم است، رسیدن به معذّر است و حجت برای عمل، لذا به ظن و امثال ظن هم میشود اکتفا کرد، یعنی میشود ادله «مظنون» و به همین ادله، حجت بر ما تمام باشد!
*اما در مقولات اعتقادی نمیتوان به«ظن» اکتفا کرد، چون ذات و ماهیت این مقولات میطلبد که به یقین وصول شود. اینطور نیست؟
بله، در فقه میشود به ظن تعبد کرد و برای فعل ما حجت باشد، اما در مسائل اعتقادی به آنچه مظنون است نمیتوان اعتماد کرد و آن را ملاک قرار داد! از سوی دیگر در مسائل اعتقادی، از طریق روایات به یقین نمیرسیم، چون بعضی از روایات ممکن است واحد باشند و متواتر نباشند و نهایتاً ما به یقین نرسیم باالنتیجه در این عرصه، به اعمال شیوهای که در فقه معمول است، اعتقاد نداریم!
اما اعتقاد ما این است که در هر دو مورد، مطلب به این صورت است که عقل در مسائل معارفی به اجمال به قسمتی از مطالب راه دارد و اگر بخواهد به تفصیل مطالب را بفهمد، راه ندارد...
*منظورتان از اجمالی که میفرمایید، توحید و اثبات خداست؟
خدا و صفات خدا...
*یعنی در واقع نقطه شروع...
در نقطه شروع و ورود، عقل به نحو اجمال راهی دارد، اما به نحو تفصیل نیازمند است به اینکه از وحی استفاده کند، چون این مرحله، فوق دسترسی تعقل است و در مقام تفصیل، بسیاری از مسائل، از عقل غیب هستند.
*یعنی کشف اراده خداوند از طریق مدارک وحیانی، کشفی که مورد تأیید عقل هم هست. منظور همین است؟
تعبد به معنای اینکه البته ضد عقل هم نباشد...
*ولی لزوماً نتیجه عقل آدمهای متعقل هم نیست...
همینطور است. اتفاقاً روایات متعددی در این زمینه هست. یکی از آنها این است که: «یا هِشَامُ مَا بَعَثَ اللهُ أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَی عِبَادِهِ إِلَّا لِیعْقِلُوا عَنِ اللهِ»: خداوند انبیا و رسل را نفرستاد، مگر به خاطر اینکه مردم مطالب را به وسیله عقل، از خدا بگیرند. یعنی معنای حجت بودن عقل این نیست که عقل در فهم همه مسائل وحیانی راه دارد، بلکه معنایش این است که وقتی گفته میشود، عقل میپذیرد و میگیرد.
*یعنی نامعقول و نامأنوس تلقی نمیکند؟
البته اگر عقل متعارف یا عقل عقلا، نسبت به موردی هم درک روشنی دارد در جای خودش محفوظ است، اما مطلب این است که چنین درکی در موارد بسیار نادر رخ میدهد، لذا احتیاج به ارسال رسل هست و در حقیقت انبیا حجت الهی هستند که عقل را شکوفا میکنند.
*معنای سخن حضرتعالی این است که عقل میتواند مفاد وحی یا معارف وحیانی را بپذیرد، نه اینکه وحی لزوما میتواند آنچه را عقلای دنیا تا به حال ساختهاند تأیید کند؟
بله، بلکه وحی عقل شکوفا میکند:«لِیثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، آنچه را در عقول نهفته است و متوجه آن نیستند، آشکار میکند و عقل هم متوجه میشود که درست است. بنابراین اینجور نیست که عقل چون چنین موقعیتی دارد، میتواند نسبت به همه مسائل غیب راه داشته باشد. خیر، بلکه نیازمند به استفاده از وحی است. این درباره اشکال اول به نحو اجمال. اما در پاسخ به اشکال دوم که گفته میشود روایات نمیتوانند در مقولات اعتقادی حجت باشند، باید گفت: بسیاری از روایات هستند که متواتر یا محفوف به قرائن قطعی است. بسیاری از روایات کاملاً با نص قرآن منطبق هستند، بالنتیجه با توجه به اینکه وضعیت روایات مربوط به اعتقادی هم چنین هست، باز انسان از یقین لازمه بهرهمند میشود. در نتیجه موردی ندارد که بین معارف و احکام، در استفاده کردن از وحی تفاوتی قائل شوند، البته چنانچه در موردی روایات همسو، متواتر و محفوف به قرائن قطعیه و بهگونهای نبودند که برای انسان یقین حاصل شود، گفته میشود مستفاد از روایات، مظنوناً این است که مثلاً فلان مطلب، این چنین است. مسلما چنین نیست که مقدماتمان مقدمات ظنی باشد و بتوانیم به نتیجه قطعی برسیم.
*بیتردید و برحسب قرآن، اعتقاد به غیب از لوازم ایمان به غیب محسوب میشود. در معارف وحیانی، نقاطی قطعی وجود دارد که با عقل متعارف نمیشود آنها را فهمید، «غیب» است و اسمش رویش هست. لزوماً نمیشود غیب را با استدلالات عقلی فهمید. فلاسفه 1400 سال است دارند خودشان را هلاک میکنند و نشده است. به هر حال باید حریمی را برای ایمان به غیب بگذاریم. وقتی اصل ایمان به خدا را پذیرفتیم، چیزهایی است که با عقل و دستکم با دو دو تا چهار تاهای علمی قابل فهم نیست. آیا فکر نمیکنیدکه یکی از دلایل تأسیس مکتب تفکیک همین نیست که خلئتی را که فلاسفه دارند و میخواهند همه چیز را با عقل توجیه کنند و نمیتوانند را پرکنند؟
مدعای ما این است که آنچه وحی گفته است، ضد عقل نیست و به عبارت دیگر، عقل در پذیرش آن مشکلی ندارد. حالا نامش غیب باشد، مشکلی ندارد...
*به هر حال مثلاً پدیده شقالقمر را با کدام فرمول علمی میتوان ثابت کرد؟
اما ضد عقل هم نیست، یعنی چیزی نیست که عقل بگوید محال ذاتی است. بگوید مثل اجتماع نقیضین است، بگوید اجتماع ضدین است. به هر حال اگر این قید در کار باشد، بسیاری از مطالبی که در وحی هستند، عقل بسیار صریح و سریع آنها را میفهمد. بعضی از مطالب هم هستند که پس از تعقل هم متوجه میشود که نمیفهمد، ولی ضد عقل هم نیست. اگر این قید «ضد عقل نیست» محفوظ بماند، مشکل ندارد.
*مثلاً همین پدیده شقالقمر که در قرآن هست، ضد عقل نبودنش چگونه توجیه میشود؟ اینطور که وقتی خدا را پذیرفتیم، طبیعتاً خدا به خاطر خدا بودنش، میتواند چنین کاری بکند. از این طریق پذیرفتیم، والا فرمول علمی که برای اثبات آن وجود ندارد. اینطور نیست؟
نه، فرمول علمی وقتی است که بخواهیم عقلاً اثبات کنیم، ولی میگوییم اثبات عقلی ندارد، ولی منع عقلی هم ندارد.
*بعضی از به اصطلاح روشنفکران ما در پنج دهه اخیر، کارشان همین بود که میخواستند مطالب قرآن را با فرمولهای علمی اثبات کنند و چون بعضی وقتها ناتوان میشدند برخی اصول مسلم اعتقادی را یا درز میگرفتند یا دور میزدند! به نظر شما این رویکرد آنها، همین فهم نادرست از عقلانی بودن اصول و معارف دینی نیست؟
بله، عرض کردم باید توجه داشت ضد عقل نیست، یعنی انسان عاقل میتواند بگوید ممکن است، ولی برای آن اثبات عقلی نداریم. حتی در مورد خود قیامت هم این حرف را دارم. نسبت به خصوصیات قیامت ـ و نه اصل زندگی دیگر ـ اثبات عقلی نداریم. البته اصلش را هم میشود بر اساس اصولی که در وحی قبول کردهایم، کاری بکنیم، در غیر این صورت برای بسیاری از مسائل آن اثبات عقلی نداریم، ولی مهم این است که منع عقلی هم نداریم. اما اینکه اشاره کردید که جهت تفکیک این باشد، از یک جهت این مطلب درست است، اما اصلش این است که میخواهد از آنچه که وحی گفته است، با توجه به حفاظت بر عقل، پیروی کند. اصل اینکه میگوید آرای بشر را از وحی جدا کنید، نه به خاطر این است که جاهایی راه و چاره داریم و جاهایی نداریم، الا اینکه از وحی استفاده کنیم. اصل تأسیس این روش به خاطر این است که میگوید بعد از قبول کردن وحی، درستش این است که از آن استفاده شود. البته با همان قید که گفتیم اگر ضد عقل باشد باید توجیه شود که چنین چیزی وجود هم ندارد، الا اینکه خودش قبلاً بهتر و خوبتر توجیه کرده است.
*اشاره کردید فقها در فقه، آنگونه که به مبانی و مدارک اعتنا دارند، فلاسفه در حوزه اعتقادات ندارند. به نظر شما متکلمین ـ و نه لزوماً فلاسفه ـ واقعاً چقدر به مدارک وحیانی وفادار ماندهاند؟ آیا تفکیک بین فلاسفه و متکلمین را قبول دارید یا متکلمین عملاً به دام فلاسفه افتادهاند و مآلاً همان فلاسفه هستند؟
در این زمینه بررسی دقیقی نکردهام، ولی به اجمال در ذهنم هست که عدهای از آنها در مسیر فلاسفه افتادهاند. بعضیها هم نیفتادهاند و تقیدشان به وحی در جای خود محفوظ است و بهندرت پیش آمده است که برخلاف وحی چیزی بگویند. بعضی از آنها هم بر وحی حفاظت شدیدی ندارند. سعی کردهاند اینگونه باشند، ولی مواردی هم بوده است که نتوانستهاند رعایت کنند. یعنی نسبت به متکلمین نمیشود نظر واحدی داد، مضافاً بر اینکه در این زمینه خاص تحقیق هم نکردهام. بعضی از دوستان این کار را کردهاند.
*برخی گفتهاند که روش اصحاب مکتب تفکیک، به متکلمین نزدیک است. یعنی معتقدند کار متکلمین استنباط اصول اعتقادی بر اساس مدارک وحیانی است و مدعای مکتب تفکیک هم همین است. به نظر شما نسبت میان اصحاب مکتب تفکیک با متکلمین چیست؟ همان هستند؟ فاصلهشان زیاد است؟
اعتنای متکلمین به احادیث و اهتمامشان به احادیث ظاهراً بیشتر است. در این حد در ذهنم هست و عرض کردم که متکلمین را هم یکدست نمیبینم.
*فرمودید پایبندی به مدارک وحیانی در کلام، باید از نوع فقها باشد در مقام تفقه. به هر حال فقها با ملاک علم اصول این کار را انجام میدهند. دیدگاه شما در مورد نقش اصول ما در پایبندی به مدارک وحیانی چیست؟ آیا این زوائد موجب نشده که عدهای آنچنان در فروع مسائل اصول غرق شوند که اصل مسئله مورد بیتوجهی قرار گیرد؟ در مورد اصول به شکل فعلی که خیلی هم وقت طلبهها را میگیرد چه دیدگاهی دارید؟
این سخن آیتاللهالعظمی بروجردی (رضواناللهتعالیعلیه) معروف است که اصول تورم یافته است! البته و به طور مسلم، اساس اصول صحیح ولازم است، ولی در بعضی از موارد بحث را از آنچه که لازم است، مبسوطتر کردهاند یا بعضی از مباحث ممکن است لازم نباشند و مطرح کردهاند.
ولی باز هم تأکید میکنم که اصل وجود علم اصول، لازم و ضروری است و باید طلاب درآن تبحر پیدا و بعداً ورود در فقه پیدا کنند.
*آیا اصول در مواردی اعتنا به مدارک وحیانی را محدود نکرده است؟ آیا همه بخشهای اصول متعارف را قبول دارید یا باید و نبایدهایش را دستکم در برخی از موارد، زیادی میدانید؟
در این مورد هم بررسی دقیقی نکردهام که بخواهم تقسیمبندی کنم...
*ولی خودتان اصول را تدریس کردهاید.
بله، منتها از 45 سال قبل کنار گذاشتهام! ولی به بعضی از آقایانی که الان مدرس اصول هستند، عرض کردهایم بد نیست سعی کنند مواردی را که لزومی ندارد جدا کنند. الان فرصت مغتنم است و آنچه را که لزومی ندارد، بهتر است حذف شود و آنچه را هم که لازم است تا هر جا که لازم است، مورد توجه قرار گیرد. بالنتیجه با همان تعبیری که از مرحوم آقای بروجردی نقل شده، چنین است که در بعضی از مباحث بسط بیشتری داده شده و بعضی از موارد هم اصلاً لزومی ندارند و خوب است بررسی و جدا شوند. لذا برخی از مراجع هم تهذیبالاصول نوشته و شاید به این مسائل نظر داشتهاند. بعضی از آقایان دوره اصول را با هشت سال تمام میکنند، بعضیها هم تا 20 سال طول میکشد! با این همه تأکید میکنم اصل روش اصولیین از اینکه قواعدی را با بررسیهای عقلانی و رواییِ مشخص، در نظر بگیرند و با آنها وارد فهم مسائل فقهی شوند، مسئله خوبی است، ولی در مبسوط کردن بعضی از موارد وحتی اصل بعضی از مسائل آن، جای تأمل هست.
*حضرتعالی در سالهای اخیر وارد پیرایش برخی از برداشتهای فلسفی در حوزه اصول اعتقادی شدهاید. بعضی از اصولیین ما گرایش فلسفی داشتهاند. به نظر شما آن نگاه فلسفی در علم اصول ما نفوذ کرده است یا نه؟ بعضی از اصولیین ما به خاطر مشرب عقلیشان، از فلسفه کمک میگیرند. آیا این مباحث به اصول هم ورود داشته است؟ رد پایی میبینید؟
بله، مباحث فلسفی در دیدگاههای اصولیشان برخی از اصولیین اثر گذاشته است، ولی خیلیها هم هستند که از چنین چیزی مبرا هستند. درواقع اگر هم این اتفاق افتاده، به ندرت بوده است. مثلاً از اصولیین متأخر که همه اصولی بودن ایشان را قبول دارند، مرحوم آیتالله خوئی هستند. در مهارت ایشان در علم اصول، جای هیچ حرفی نیست و استاد الکل فی الکل در این مسئله هستند، در عین حال به این نکته توجه داشتهاند که مسائل فلسفی در اصول دخالتی نداشته باشد و تنها در جایی که میتواند مفید باشد، داخل در اصول شود، چون ممکن است یک مسئله فلسفی در اصول مفید باشد و درست هم باشد، چون اینطور نیست که...
*هرچه فلاسفه بگویند غلط باشد...
همینطور است. آنها در جای خودشان محفوظ هستند، ولی ایشان مواردی که به نظرشان مفید نبوده، را مطرح کردهاند، مخصوصاً در بحث طلب و اراده، لذا گاهی هم درباره استادشان مرحوم کمپانی که با عنوان «شیخناالاستاد» هم از ایشان تعبیر میکنند، گفتهاند اشتباهی که در این مسئله شده، به خاطر میلشان به مسائل فلسفی است و بعد هم گفتهاند «اعاذن الله من ذلک»! یک چنین تعبیری دارند.
*به شهادت آثاری که درچند سال اخیر از جنابعالی منتشر شده، عنایت زیادی به پیرایش اصول اعتقادی و به نوعی بازسازی آن داشتهاید. شما چند جلد «آیات العقائد» و «معاد» و دیگر مقولات اعتقادی را کار کردهاید، ولی در مجموع طرح کلیتان برای بازنگری در موضوعات اعتقادی چیست و کدامیک از فصول دیگر این قلمرو در برنامه بررسی شما قرار دارد؟
به فضل خدا، به تعبیر شما بازسازی و به تعبیر خودم بررسیهایی در صفات خداوند متعال و ذات مقدس حضرت حق کردهام و شاید درباره مسائل مهم این حوزه، حداقل 20 مسئله بررسی شده است، والا اگر بخواهیم غیر مهمها را هم در نظر بگیریم، مباحث زیادی هستند که هنوز منتشر نشدهاند.
*تا کجا رسیدهاید؟
جدا از این حدود 20 مورد از مباحث دیگر هم هستند. مثلاً بحث حقیقت ملائکه، شیاطین، عرش و... هستند که اینها را جزو مباحث مهم قرار ندادهام، والا با آن مباحث حدود 70، 80 موضوع میشوند. آنچه که در ذهن خودم هست و روی آنها اهتمام داشتهام حدود 20 مورد است، از جمله صفات خداوند، مسائل خلقت، بحث علم و اراده حضرت حق، حدوث و قِدم، فاعلیت پروردگار، نظم حرکت در جوهر، مباحث مختلف معاد و...
آنچه که دوست دارم انشاءالله اگر عمری باشد و خداوند فرصتی مرحمت کند، به صورتی نسبتاً معظم مطرح کنم، اصول مسائل وحیانی است. مایلم بعد از ارائه مقدماتی درباره اهمیت وحی و اثبات آن، درباره اصولی که در وحی از آنها استفاده میشود و یا میتوان استفاده کرد، صحبت کنم. مثلاً یک اصل «لم یلد و لم یولد» است. باید ببینیم این اصل، با چه مبانیای اختلاف دارد...
*در واقع شناسایی قواعد کلامی. یکسری قواعد فقهی داریم، اینها قواعد کلامی خواهند بود. اینگونه است؟
قواعد اعتقادی و حیانی. مثلاً اصل «لیس کمثله شیء». اصل «مختار بودن حضرت حق» و «فاعلیت حضرت حق»، «فعال مایشاء بودن حق». اصل فعال لم یشاء در دو بخش میشود. یعنی اینکه مختار است هر چه را میخواهد بکند، انجام بدهد و اینجور نیست که لا یصدر منه الا الواحد! در لیس کمثله شیء، بحث سنخیت مطرح میشود و از این قبیل. اصولی را که میتوان از قرآن و بیان معصومین بهخوبی استفاده کرد مطرح میشوند و بعد متقابلاً آنچه که در مبانی بشری آمده است و با این اصول سازگار نیست، آنها را هم برای روشن شدن مطلب مطرح کردهام. این کاری است که مایلم انجام بدهم.
*هنوز تدریس نکردهاید؟
چرا، حدود 20 تایی را که گفتم تدریس کردهام. بعضی از آنها چاپ هم شدهاند.
*از اینکه بار دیگر فرصت خود را به گفتوگو با ما اختصاص دادید، سپاسگزاریم. انشاءالله همچنان برقرار و موفق باشید.
/محمدرضا کائینی/
*در مقطع کنونی، جنابعالی از اصلیترین شارحان و مبینان «مکتب تفکیک» هستید. این در حالی است که در سالیان اخیر در جامعه، شاهد گرایشی محسوس به شناخت بیشتر از این نحله فکری و لوازم فکری آن هستیم. شما در مقطع کنونی، پرداختن به کدامین یک از وجوه نظری این مکتب را ضروریتر میدانید و چرا؟
اصلیترین مسئلهای که بنده در این مقطع بدان اهتمام دارم و سخت تلاش میکنم که در این زمینه کار کنم، همان اصلی است که مدنظر جمله فقهای امامیه هم بوده و آن هم این است که: بعد از قبول وحی و اراده برای استفاده از آن، بدون اینکه بخواهیم در غیر موارد ضروری ـ که خود وحی آن موارد را اجازه داده است ـ به توجیهگری بپردازیم، باید به مدارک وحیانی و نیز سنت معصوم (ع) پایبند باشیم. همچنان که در فقه این کار را انجام میدهیم، باید در مقولات اعتقادی و ترسیم جهانبینی خود نیز همان التزام را داشته باشیم. به عبارت دیگر، تمام همت و علاقهمندی بنده به این است که کسانی که وحی را پذیرفتهاند، با حفظ اصول تخاطب و اصول عقلانی، از بیانات وحیانی استفاده کنند و نگران طرح و توسعه مقولات ضدعقل نباشند، چرا که وحی خود در مواردی که مطلبی ضد عقل باشد، آن را تصدیق نمیکند...
*و بلکه آنها را تخطئه کرده...
بله و اعلام کرده است که ضد عقل در این مکتب وجود ندارد، لذا اگر مواردی به ظاهر ضد عقل باشند، باید به حکم خود مکتب و خود عقل، توجیه شوند. البته ما معتقدیم در این مجموعه معارف، مطلب ضد عقل وجود ندارد و در مواردی که به نظر میرسد ضد عقل است، در خود وحی پیشاپیش معنا و بهتر از آنچه ما فکر میکنیم، توجیه شده است. سخن و خواسته ما این است که باید در حوزههای علمی و پژوهشی مختلف، اعم از حوزههای علوم دینی یا مراکز علمی دیگری که به وحی معتقد هستند، اعتنای جدی به این منبع مهم بشود. ما بر این باوریم که اگر از یک عبارت وحیانی، دو مطلب استنباط و برداشت شود و تحمل هر دو را هم داشته باشد، به طور طبیعی باید به بقیه مدارک وحیانی مراجعه میکنیم. از میان این دو برداشت، آن موردی که از بقیه مدارک، قرینهای برایش باشد و بقیه مدارک تأییدش کنند و مرجّحاتی که معمولاً در موارد اختلاف بین دو متن مورد توجه قرار میگیرند، مطرح میشوند. آن مرجّحات در جای خودشان محفوظ هستند و اگر با مباحثه و تفاهم توانستند به یک فهم مشترک برسند فنعم المطلوب، در صورتی هم که نتوانستند یکدیگر را قانع کنند، هر که به حقیقت آنچه را فهمیده است پایبند خواهد بود...
*در واقع، در چنین شرایطی میپذیریم که در اینباب، گرایشات متفاوتی هست؟
بله، ممکن است گرایشات متفاوتی باشد و مشکلی هم ندارد، ولی در خصوص مسائل اعتقادی، ما معتقدیم مطالب به گونهای یکنواخت بیان شدهاند که کمتر اتفاق میافتد که اختلافی در کار باشد، اما اگر اختلافی هست، مسلما یکی از دو طرف، قرائن قویهای از خود وحی دارد که میتواند اختلاف را به وحدت برساند، بهطور معمول جای زیادی برای اختلاف زیاد نمیماند. در عین حال معتقدیم با این مبانی اگر باز هم اختلافی بود و نشد که یکدیگر را با همان اصول عقلایی قانع کنند و مطلب دوگانه یا چندگانه یکسان شود، مشکلی ندارد. تمام مسئله ما این است که باید با این روش، در مقولات و بخشهای مهمی از معارف اعتقادی چون توحید، صفات الهی، خلقت و مسائلی که در وحی و مواریث معصومین(ع) مطرح هستند، بحث شود. اگر هم مسئلهای در وحی مطرح نشده باز اصولی در وحی هست که میتوان به استناد آنها وارد بحث شد و نهایتا با طی کردن شیوهای علمی، هر کسی هر چه میفهمد، برای خودش حجت و قابل تعبد خواهد بود. همین عقل متعارفی که هست، باید در این مسائل و البته با طی شدن روش درست پژوهش و استنباط، به کار گرفته شود.
*در طول تاریخ فقهایی داریم که فیلسوف هم بودهاند یا حداقل خودشان را فیلسوف میدانستند. شما میفرمایید مدرسین فقه در تفقه، کاملاً به فهم روایات و مراجعه به آن، اعتنا دارند که نهایتاً بر اساس آنها هم فتوا میدهند. اما چرا همین آقایان وقتی وارد فلسفه میشوند، این اعتنا را ندارند؟ چرا شیوهای را که در فقه و اجتهاد فقهی به کار میگیرند، در فلسفه تعطیل میکنند یا به آن بیاعتنا هستند؟ مگر چه تفاوتی بین این دو عرصه وجود دارد که آنها را به این دوگانگی سوق میدهد؟
نهایتاً سؤال جنابعالی این شد که با توجه به اینکه در مورد مسائل فقهی اصلاحی، بسیاری از شخصیتهای علمی به مدارک وحیانی مراجعه میکنند و کاملاً به این مدارک اعتنا دارند و مستفاد از مدارک وحیانی را ملاک میگیرند، چرا بعضی از اینها، وقتی وارد مسائل معرفتی، معارف و مسائل اعتقادی میشوند، این شیوه را به کار نمیگیرند و راه دیگری را میروند؟ واقعیت هم هست و سؤال به جایی هم به نظر میرسد. به نظر من علتش این است که راجع به مسائل فقهی، برایشان قطعی است که هیچ راهی نیست، الا استفاده از مدارک وحیانی و در آنجا ارزش خاصی برای تعقل قائل نیستند، ولی راجع به مسائل اعتقادی معتقدند عقل راه دارد و عقل میتواند کاری کند...
*به هر حال در فقه هم ملاکهای عقلانی، برای جمعبندی مدارک وحیانی و روایی هست. اصول که مقدمه فقه است بیشتر به عقل ارتباط دارد. باز هم این سؤال پیش میآید که علت این دوگانگی چیست؟
به هر حال در فقه، آنچه مطرح است، متن مدارک وحیانی است و از آن مدارک استفاده میشود. این متون در فقه مورد قبول است، چون مطالب، غیراعتقادی هستند. اما در مسائل اعتقادی معتقدند که خود عقل «کاره» و ملاک است، لذا در جلد هفتم اسفار مرحوم آخوند ملاصدرا مطلب به این صورت را بیان میکند: در ارتباط با خدا و صفات پروردگار و افعال الهی، ما معتقدیم شرع و عقل یک مطلب را بیان کردهاند و برای وصول به همه آنچه راجع به خدا و صفات خدا و افعال خداست، دو راه وجود دارد. یک راه استفاده از وحی است که مسئله نبوت است و یک راه استفاده از کشف و عقل و آن مسئله حرکت عقلانی است و هر دو به یک نقطه میرسند!... ایشان اینطور معتقدند و چون اعتقاد دارند در اینگونه مسائل عقل راه دارد، لذا نسبت به روایات و متون وحیانی، اعتنایی را که در مطالب فقه اصطلاحی دارند، ندارند! این علت اول است. دوم اینکه در ارتباط با موضوعات فقهی میگویند: چون آنچه لازم است، رسیدن به معذّر است و حجت برای عمل، لذا به ظن و امثال ظن هم میشود اکتفا کرد، یعنی میشود ادله «مظنون» و به همین ادله، حجت بر ما تمام باشد!
*اما در مقولات اعتقادی نمیتوان به«ظن» اکتفا کرد، چون ذات و ماهیت این مقولات میطلبد که به یقین وصول شود. اینطور نیست؟
بله، در فقه میشود به ظن تعبد کرد و برای فعل ما حجت باشد، اما در مسائل اعتقادی به آنچه مظنون است نمیتوان اعتماد کرد و آن را ملاک قرار داد! از سوی دیگر در مسائل اعتقادی، از طریق روایات به یقین نمیرسیم، چون بعضی از روایات ممکن است واحد باشند و متواتر نباشند و نهایتاً ما به یقین نرسیم باالنتیجه در این عرصه، به اعمال شیوهای که در فقه معمول است، اعتقاد نداریم!
اما اعتقاد ما این است که در هر دو مورد، مطلب به این صورت است که عقل در مسائل معارفی به اجمال به قسمتی از مطالب راه دارد و اگر بخواهد به تفصیل مطالب را بفهمد، راه ندارد...
*منظورتان از اجمالی که میفرمایید، توحید و اثبات خداست؟
خدا و صفات خدا...
*یعنی در واقع نقطه شروع...
در نقطه شروع و ورود، عقل به نحو اجمال راهی دارد، اما به نحو تفصیل نیازمند است به اینکه از وحی استفاده کند، چون این مرحله، فوق دسترسی تعقل است و در مقام تفصیل، بسیاری از مسائل، از عقل غیب هستند.
*یعنی کشف اراده خداوند از طریق مدارک وحیانی، کشفی که مورد تأیید عقل هم هست. منظور همین است؟
تعبد به معنای اینکه البته ضد عقل هم نباشد...
*ولی لزوماً نتیجه عقل آدمهای متعقل هم نیست...
همینطور است. اتفاقاً روایات متعددی در این زمینه هست. یکی از آنها این است که: «یا هِشَامُ مَا بَعَثَ اللهُ أَنْبِیاءَهُ وَ رُسُلَهُ إِلَی عِبَادِهِ إِلَّا لِیعْقِلُوا عَنِ اللهِ»: خداوند انبیا و رسل را نفرستاد، مگر به خاطر اینکه مردم مطالب را به وسیله عقل، از خدا بگیرند. یعنی معنای حجت بودن عقل این نیست که عقل در فهم همه مسائل وحیانی راه دارد، بلکه معنایش این است که وقتی گفته میشود، عقل میپذیرد و میگیرد.
*یعنی نامعقول و نامأنوس تلقی نمیکند؟
البته اگر عقل متعارف یا عقل عقلا، نسبت به موردی هم درک روشنی دارد در جای خودش محفوظ است، اما مطلب این است که چنین درکی در موارد بسیار نادر رخ میدهد، لذا احتیاج به ارسال رسل هست و در حقیقت انبیا حجت الهی هستند که عقل را شکوفا میکنند.
*معنای سخن حضرتعالی این است که عقل میتواند مفاد وحی یا معارف وحیانی را بپذیرد، نه اینکه وحی لزوما میتواند آنچه را عقلای دنیا تا به حال ساختهاند تأیید کند؟
بله، بلکه وحی عقل شکوفا میکند:«لِیثِیرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»، آنچه را در عقول نهفته است و متوجه آن نیستند، آشکار میکند و عقل هم متوجه میشود که درست است. بنابراین اینجور نیست که عقل چون چنین موقعیتی دارد، میتواند نسبت به همه مسائل غیب راه داشته باشد. خیر، بلکه نیازمند به استفاده از وحی است. این درباره اشکال اول به نحو اجمال. اما در پاسخ به اشکال دوم که گفته میشود روایات نمیتوانند در مقولات اعتقادی حجت باشند، باید گفت: بسیاری از روایات هستند که متواتر یا محفوف به قرائن قطعی است. بسیاری از روایات کاملاً با نص قرآن منطبق هستند، بالنتیجه با توجه به اینکه وضعیت روایات مربوط به اعتقادی هم چنین هست، باز انسان از یقین لازمه بهرهمند میشود. در نتیجه موردی ندارد که بین معارف و احکام، در استفاده کردن از وحی تفاوتی قائل شوند، البته چنانچه در موردی روایات همسو، متواتر و محفوف به قرائن قطعیه و بهگونهای نبودند که برای انسان یقین حاصل شود، گفته میشود مستفاد از روایات، مظنوناً این است که مثلاً فلان مطلب، این چنین است. مسلما چنین نیست که مقدماتمان مقدمات ظنی باشد و بتوانیم به نتیجه قطعی برسیم.
*بیتردید و برحسب قرآن، اعتقاد به غیب از لوازم ایمان به غیب محسوب میشود. در معارف وحیانی، نقاطی قطعی وجود دارد که با عقل متعارف نمیشود آنها را فهمید، «غیب» است و اسمش رویش هست. لزوماً نمیشود غیب را با استدلالات عقلی فهمید. فلاسفه 1400 سال است دارند خودشان را هلاک میکنند و نشده است. به هر حال باید حریمی را برای ایمان به غیب بگذاریم. وقتی اصل ایمان به خدا را پذیرفتیم، چیزهایی است که با عقل و دستکم با دو دو تا چهار تاهای علمی قابل فهم نیست. آیا فکر نمیکنیدکه یکی از دلایل تأسیس مکتب تفکیک همین نیست که خلئتی را که فلاسفه دارند و میخواهند همه چیز را با عقل توجیه کنند و نمیتوانند را پرکنند؟
مدعای ما این است که آنچه وحی گفته است، ضد عقل نیست و به عبارت دیگر، عقل در پذیرش آن مشکلی ندارد. حالا نامش غیب باشد، مشکلی ندارد...
*به هر حال مثلاً پدیده شقالقمر را با کدام فرمول علمی میتوان ثابت کرد؟
اما ضد عقل هم نیست، یعنی چیزی نیست که عقل بگوید محال ذاتی است. بگوید مثل اجتماع نقیضین است، بگوید اجتماع ضدین است. به هر حال اگر این قید در کار باشد، بسیاری از مطالبی که در وحی هستند، عقل بسیار صریح و سریع آنها را میفهمد. بعضی از مطالب هم هستند که پس از تعقل هم متوجه میشود که نمیفهمد، ولی ضد عقل هم نیست. اگر این قید «ضد عقل نیست» محفوظ بماند، مشکل ندارد.
*مثلاً همین پدیده شقالقمر که در قرآن هست، ضد عقل نبودنش چگونه توجیه میشود؟ اینطور که وقتی خدا را پذیرفتیم، طبیعتاً خدا به خاطر خدا بودنش، میتواند چنین کاری بکند. از این طریق پذیرفتیم، والا فرمول علمی که برای اثبات آن وجود ندارد. اینطور نیست؟
نه، فرمول علمی وقتی است که بخواهیم عقلاً اثبات کنیم، ولی میگوییم اثبات عقلی ندارد، ولی منع عقلی هم ندارد.
*بعضی از به اصطلاح روشنفکران ما در پنج دهه اخیر، کارشان همین بود که میخواستند مطالب قرآن را با فرمولهای علمی اثبات کنند و چون بعضی وقتها ناتوان میشدند برخی اصول مسلم اعتقادی را یا درز میگرفتند یا دور میزدند! به نظر شما این رویکرد آنها، همین فهم نادرست از عقلانی بودن اصول و معارف دینی نیست؟
بله، عرض کردم باید توجه داشت ضد عقل نیست، یعنی انسان عاقل میتواند بگوید ممکن است، ولی برای آن اثبات عقلی نداریم. حتی در مورد خود قیامت هم این حرف را دارم. نسبت به خصوصیات قیامت ـ و نه اصل زندگی دیگر ـ اثبات عقلی نداریم. البته اصلش را هم میشود بر اساس اصولی که در وحی قبول کردهایم، کاری بکنیم، در غیر این صورت برای بسیاری از مسائل آن اثبات عقلی نداریم، ولی مهم این است که منع عقلی هم نداریم. اما اینکه اشاره کردید که جهت تفکیک این باشد، از یک جهت این مطلب درست است، اما اصلش این است که میخواهد از آنچه که وحی گفته است، با توجه به حفاظت بر عقل، پیروی کند. اصل اینکه میگوید آرای بشر را از وحی جدا کنید، نه به خاطر این است که جاهایی راه و چاره داریم و جاهایی نداریم، الا اینکه از وحی استفاده کنیم. اصل تأسیس این روش به خاطر این است که میگوید بعد از قبول کردن وحی، درستش این است که از آن استفاده شود. البته با همان قید که گفتیم اگر ضد عقل باشد باید توجیه شود که چنین چیزی وجود هم ندارد، الا اینکه خودش قبلاً بهتر و خوبتر توجیه کرده است.
*اشاره کردید فقها در فقه، آنگونه که به مبانی و مدارک اعتنا دارند، فلاسفه در حوزه اعتقادات ندارند. به نظر شما متکلمین ـ و نه لزوماً فلاسفه ـ واقعاً چقدر به مدارک وحیانی وفادار ماندهاند؟ آیا تفکیک بین فلاسفه و متکلمین را قبول دارید یا متکلمین عملاً به دام فلاسفه افتادهاند و مآلاً همان فلاسفه هستند؟
در این زمینه بررسی دقیقی نکردهام، ولی به اجمال در ذهنم هست که عدهای از آنها در مسیر فلاسفه افتادهاند. بعضیها هم نیفتادهاند و تقیدشان به وحی در جای خود محفوظ است و بهندرت پیش آمده است که برخلاف وحی چیزی بگویند. بعضی از آنها هم بر وحی حفاظت شدیدی ندارند. سعی کردهاند اینگونه باشند، ولی مواردی هم بوده است که نتوانستهاند رعایت کنند. یعنی نسبت به متکلمین نمیشود نظر واحدی داد، مضافاً بر اینکه در این زمینه خاص تحقیق هم نکردهام. بعضی از دوستان این کار را کردهاند.
*برخی گفتهاند که روش اصحاب مکتب تفکیک، به متکلمین نزدیک است. یعنی معتقدند کار متکلمین استنباط اصول اعتقادی بر اساس مدارک وحیانی است و مدعای مکتب تفکیک هم همین است. به نظر شما نسبت میان اصحاب مکتب تفکیک با متکلمین چیست؟ همان هستند؟ فاصلهشان زیاد است؟
اعتنای متکلمین به احادیث و اهتمامشان به احادیث ظاهراً بیشتر است. در این حد در ذهنم هست و عرض کردم که متکلمین را هم یکدست نمیبینم.
*فرمودید پایبندی به مدارک وحیانی در کلام، باید از نوع فقها باشد در مقام تفقه. به هر حال فقها با ملاک علم اصول این کار را انجام میدهند. دیدگاه شما در مورد نقش اصول ما در پایبندی به مدارک وحیانی چیست؟ آیا این زوائد موجب نشده که عدهای آنچنان در فروع مسائل اصول غرق شوند که اصل مسئله مورد بیتوجهی قرار گیرد؟ در مورد اصول به شکل فعلی که خیلی هم وقت طلبهها را میگیرد چه دیدگاهی دارید؟
این سخن آیتاللهالعظمی بروجردی (رضواناللهتعالیعلیه) معروف است که اصول تورم یافته است! البته و به طور مسلم، اساس اصول صحیح ولازم است، ولی در بعضی از موارد بحث را از آنچه که لازم است، مبسوطتر کردهاند یا بعضی از مباحث ممکن است لازم نباشند و مطرح کردهاند.
ولی باز هم تأکید میکنم که اصل وجود علم اصول، لازم و ضروری است و باید طلاب درآن تبحر پیدا و بعداً ورود در فقه پیدا کنند.
*آیا اصول در مواردی اعتنا به مدارک وحیانی را محدود نکرده است؟ آیا همه بخشهای اصول متعارف را قبول دارید یا باید و نبایدهایش را دستکم در برخی از موارد، زیادی میدانید؟
در این مورد هم بررسی دقیقی نکردهام که بخواهم تقسیمبندی کنم...
*ولی خودتان اصول را تدریس کردهاید.
بله، منتها از 45 سال قبل کنار گذاشتهام! ولی به بعضی از آقایانی که الان مدرس اصول هستند، عرض کردهایم بد نیست سعی کنند مواردی را که لزومی ندارد جدا کنند. الان فرصت مغتنم است و آنچه را که لزومی ندارد، بهتر است حذف شود و آنچه را هم که لازم است تا هر جا که لازم است، مورد توجه قرار گیرد. بالنتیجه با همان تعبیری که از مرحوم آقای بروجردی نقل شده، چنین است که در بعضی از مباحث بسط بیشتری داده شده و بعضی از موارد هم اصلاً لزومی ندارند و خوب است بررسی و جدا شوند. لذا برخی از مراجع هم تهذیبالاصول نوشته و شاید به این مسائل نظر داشتهاند. بعضی از آقایان دوره اصول را با هشت سال تمام میکنند، بعضیها هم تا 20 سال طول میکشد! با این همه تأکید میکنم اصل روش اصولیین از اینکه قواعدی را با بررسیهای عقلانی و رواییِ مشخص، در نظر بگیرند و با آنها وارد فهم مسائل فقهی شوند، مسئله خوبی است، ولی در مبسوط کردن بعضی از موارد وحتی اصل بعضی از مسائل آن، جای تأمل هست.
*حضرتعالی در سالهای اخیر وارد پیرایش برخی از برداشتهای فلسفی در حوزه اصول اعتقادی شدهاید. بعضی از اصولیین ما گرایش فلسفی داشتهاند. به نظر شما آن نگاه فلسفی در علم اصول ما نفوذ کرده است یا نه؟ بعضی از اصولیین ما به خاطر مشرب عقلیشان، از فلسفه کمک میگیرند. آیا این مباحث به اصول هم ورود داشته است؟ رد پایی میبینید؟
بله، مباحث فلسفی در دیدگاههای اصولیشان برخی از اصولیین اثر گذاشته است، ولی خیلیها هم هستند که از چنین چیزی مبرا هستند. درواقع اگر هم این اتفاق افتاده، به ندرت بوده است. مثلاً از اصولیین متأخر که همه اصولی بودن ایشان را قبول دارند، مرحوم آیتالله خوئی هستند. در مهارت ایشان در علم اصول، جای هیچ حرفی نیست و استاد الکل فی الکل در این مسئله هستند، در عین حال به این نکته توجه داشتهاند که مسائل فلسفی در اصول دخالتی نداشته باشد و تنها در جایی که میتواند مفید باشد، داخل در اصول شود، چون ممکن است یک مسئله فلسفی در اصول مفید باشد و درست هم باشد، چون اینطور نیست که...
*هرچه فلاسفه بگویند غلط باشد...
همینطور است. آنها در جای خودشان محفوظ هستند، ولی ایشان مواردی که به نظرشان مفید نبوده، را مطرح کردهاند، مخصوصاً در بحث طلب و اراده، لذا گاهی هم درباره استادشان مرحوم کمپانی که با عنوان «شیخناالاستاد» هم از ایشان تعبیر میکنند، گفتهاند اشتباهی که در این مسئله شده، به خاطر میلشان به مسائل فلسفی است و بعد هم گفتهاند «اعاذن الله من ذلک»! یک چنین تعبیری دارند.
*به شهادت آثاری که درچند سال اخیر از جنابعالی منتشر شده، عنایت زیادی به پیرایش اصول اعتقادی و به نوعی بازسازی آن داشتهاید. شما چند جلد «آیات العقائد» و «معاد» و دیگر مقولات اعتقادی را کار کردهاید، ولی در مجموع طرح کلیتان برای بازنگری در موضوعات اعتقادی چیست و کدامیک از فصول دیگر این قلمرو در برنامه بررسی شما قرار دارد؟
به فضل خدا، به تعبیر شما بازسازی و به تعبیر خودم بررسیهایی در صفات خداوند متعال و ذات مقدس حضرت حق کردهام و شاید درباره مسائل مهم این حوزه، حداقل 20 مسئله بررسی شده است، والا اگر بخواهیم غیر مهمها را هم در نظر بگیریم، مباحث زیادی هستند که هنوز منتشر نشدهاند.
*تا کجا رسیدهاید؟
جدا از این حدود 20 مورد از مباحث دیگر هم هستند. مثلاً بحث حقیقت ملائکه، شیاطین، عرش و... هستند که اینها را جزو مباحث مهم قرار ندادهام، والا با آن مباحث حدود 70، 80 موضوع میشوند. آنچه که در ذهن خودم هست و روی آنها اهتمام داشتهام حدود 20 مورد است، از جمله صفات خداوند، مسائل خلقت، بحث علم و اراده حضرت حق، حدوث و قِدم، فاعلیت پروردگار، نظم حرکت در جوهر، مباحث مختلف معاد و...
آنچه که دوست دارم انشاءالله اگر عمری باشد و خداوند فرصتی مرحمت کند، به صورتی نسبتاً معظم مطرح کنم، اصول مسائل وحیانی است. مایلم بعد از ارائه مقدماتی درباره اهمیت وحی و اثبات آن، درباره اصولی که در وحی از آنها استفاده میشود و یا میتوان استفاده کرد، صحبت کنم. مثلاً یک اصل «لم یلد و لم یولد» است. باید ببینیم این اصل، با چه مبانیای اختلاف دارد...
*در واقع شناسایی قواعد کلامی. یکسری قواعد فقهی داریم، اینها قواعد کلامی خواهند بود. اینگونه است؟
قواعد اعتقادی و حیانی. مثلاً اصل «لیس کمثله شیء». اصل «مختار بودن حضرت حق» و «فاعلیت حضرت حق»، «فعال مایشاء بودن حق». اصل فعال لم یشاء در دو بخش میشود. یعنی اینکه مختار است هر چه را میخواهد بکند، انجام بدهد و اینجور نیست که لا یصدر منه الا الواحد! در لیس کمثله شیء، بحث سنخیت مطرح میشود و از این قبیل. اصولی را که میتوان از قرآن و بیان معصومین بهخوبی استفاده کرد مطرح میشوند و بعد متقابلاً آنچه که در مبانی بشری آمده است و با این اصول سازگار نیست، آنها را هم برای روشن شدن مطلب مطرح کردهام. این کاری است که مایلم انجام بدهم.
*هنوز تدریس نکردهاید؟
چرا، حدود 20 تایی را که گفتم تدریس کردهام. بعضی از آنها چاپ هم شدهاند.
*از اینکه بار دیگر فرصت خود را به گفتوگو با ما اختصاص دادید، سپاسگزاریم. انشاءالله همچنان برقرار و موفق باشید.
/محمدرضا کائینی/
5293933