آدرس جایی که آخرین بار پدر، پسرش را دیده بود گرفت. با فشار آب، حرارت اطراف را خنک کرد، آتش به جان توپهای پارچه افتاده بود و هر آن احتمال بازگشت آتش بود. اطراف را پایید. پسر آنجا نبود، صدایش را از طبقه بالا شنید، پسر را به پشتبام راهنمایی کرد. آتش از پشت سرش، شعلهور شد و او در کورهای داغ مانده بود؛ تونل آتشی که هر جنبندهای را جزغاله میکرد. به هر جان کندنی بود خودش را به بیرون ساختمان رساند با دیدن نخستین آتشنشان، از شدت درد روی زمین افتاد. ساعات اولیه داغ بود و نمیدانست که چه داغی بر زندگیاش نشسته است تا اینکه روی تخت بیمارستان به هوش آمد. سیدسعید ویرانی 27ساله، 4 سال است که کارمند آتشنشانی مشهد است. لیسانس مکانیک و فوقلیسانس مدیریت اجرایی دارد. او قصهای شنیدنی از خدمتش دارد؛ خدمتی که بعد از یک حادثه دردناک هنوز رهایش نکرده است.
- قصه اتفاقی که برای شما افتاد چه بود؟
10تیرماه سال گذشته، ساعت 30دقیقه بامداد برای ایستگاه شماره یک اعلام حریق شد. یک منزل مسکونی طعمه حریق شده بود. 3 دستگاه ماشین اعزام شدند. من به همراه فرمانده و معاون شیفت داخل خودروی پیشرو بودم؛ خودرویی که کوچکتر است و جلوتر از بقیه حرکت میکند. وقتی رسیدیم یک ساختمان 3 طبقه سوخته بود. پارچههای انبار شده در پیلوت ساختمان، آتش گرفته بود. خودروی پسرو که خودروی بزرگتری هست در کوچه پسکوچههای تنگ گیر کرده بود و همکاران مجبور شدند پیاده بیایند. با سرنازلی که دستم داشتم شروع کردم به اطفای حریق. صاحبخانه گفت پسرم توی خانه است. پرسیدم کجاست؟ گفت ورودی راهپلهها. با توجه به حجم زیاد حریق، فرصتی نبود که منتظر بمانیم نیروهای کمکی برسند و حریق اطفا شود. در آتشنشانی، مبحثی داریم به نام قاپیدن.
- یعنی چه؟
یک کار ریسکی است. تصمیمگیری در همان لحظه. سرنازل لوله آب دستم بود و رفتم داخل منزل. با استفاده از تکنیکهایی که بلد بودم مسیری را باز و آتش را خاموش کردم. به جایی که پدر آدرس داده بود رسیدم اما پسر نبود. صدایش از راهپلهها میآمد. او به پشتبام نزدیک بود. اگر قرار بود که او را بیرون بیاورم بیشتر آسیب میدید به او گفتم برود بالای پشتبام. حریق پشت سرم فلش آور کرد؛ خطرناکترین لحظه آتشسوزی زمانی است که انفجاری در فضایی بسته رخ میدهد. در کوره آتش گیر کردم، صورت و دستهایم سوخته بود. باید برمیگشتم.
- وقتی حریق فلش آور میکند چه اتفاقی میافتد؟
حرارت از 400-300درجه به بالای هزار درجه میرسد. البته تجهیزات من کامل بود و جانم را همین تجهیزات نجات داد. همه از زنده ماندنم شگفتزده شده بودند. دکترم میگفت جای تعجب است که زنده ماندهای. 30درصد سوختگی عمیق درجه 2 و 3 داشتم. دستهایم تا پشت کتف و صورتم، کامل سوخته است.
- آن لحظه متوجه شدید چه اتفاقی در حال رخ دادن است؟
آنجا اصلا فرصت نیست که فکر کنید چه اتفاقی افتاده است. شاید تمام این اتفاقها در یک دقیقه افتاد. بعد از بررسی حادثه، همکارانم میگفتند بهترین کار را کردی که پسر را به پشتبام راهنمایی کردی. من با این همه تجهیزات 30درصد سوختگی داشتم، اگر قرار بود او را بیاورم، حتما کامل میسوخت. همکارانم از پشتبام نجاتش دادند. کمی دچار دودگرفتگی و سوختگی سطحی شد اما زنده ماند. همان شب در بیمارستان دیدمش و حالش خوب بود.
- وقتی صورت و دستهایتان سوخت فهمیدید؟
اصلا متوجه نشدم که چه اتفاقی برایم افتاده است. فقط میخواستم از آن تونل آتش فرار کنم. وقتی نخستین آتشنشان را دیدم افتادم روی زمین. دستکشهایم را درمیآوردند و میدیدم پوست دستم با آن کنده میشود. به اورژانس زنگ زدند که کمی دیر کرد. یکی از همسایهها مرا با خودروی شخصیاش به بیمارستان امامرضا(ع) برد. آن شب از شدت درد، بیهوش شدم.
- وقتی به هوش آمدید چه بهخاطر دارید؟
اولین تصویر این بود که برادرم را دیدم و به او وصیت کردم. فکر نمیکردم زنده بمانم.
- آن لحظه خودتان را برای مرگ آماده کرده بودید؟
ما هر روز که سرخدمت میآییم خودمان را برای مرگ آماده میکنیم. از سال گذشته، چند اتفاق دیگر برای همکارانم رخ داد البته نه بهشدت من. همکارم آقای حسنزاده در چاه فاضلاب ماسک اکسیژن خودش را به یکی داد تا نفس بکشد درحالیکه اگر خودش چندین تنفس دیگر در آن گازهای سمی داشت، ممکن بود مرگ مغزی شود. من مجردم ولی او زن و بچه دارد. تا بهحال زیاد مجروح دادهایم. درگذشت شهادتگونه میگویند اما شهید و جانباز محسوب نمیشوند. کار ما سخت و زیانآور هم نیست. کار شما هست؟
- بله...
نمیگویم کار شما سخت و زیانآور نباشد ولی خب کار ما نیست. پیگیر این ماجرا هستند اما میگویند عنوان شغلی شما کارمندی است پس شغلتان سخت و زیانآور نیست. مرزبانان و نیروی انتظامی هم مثل ما شغل دشواری دارند اما یک فرق عمده هست که اگر خدای نکرده برای آنان اتفاقی بیفتد شهید و جانباز محسوب میشوند.
- برای شما چطور؟
نه، چون برای مشاغل خاصی تعریف شده، خب این ضربه روحی برای آتشنشانهاست. آتشنشانی که زن و بچه دارد اگر اتفاقی برایش بیفتد تا آخر عمر چه باید بکند! ضمن اینکه ما در معرض دید مردم هستیم. اگر آتشنشانی دست و دلش بلرزد مردم میفهمند. آتشنشانها علمدار فرهنگ ایثارگری در جامعه هستند و اگر این فرهنگ در بین ما تضعیف شود بر جامعه اثرگذار است. اگر اتفاقی برای آتشنشانی بیفتد، باید لااقل دلش گرم باشد که اگر برنگشت، شهید محسوب میشود و یا در شرایط بدتر اگر قطع نخاع شد، جانباز است. باید 30سال در شغلی کار کنیم که هر 24ساعت آن حتی اگر ماموریت نداشته باشیم تحت استرس شدید هستیم. در هر حالتی باشیم کمتر از 30ثانیه فرصت داریم که لباس پوشیده از ایستگاه بیرون برویم. اگر دیرتر شود باید پاسخگو باشیم. فکر کنید که نیمهشب خواب هستید و زنگ در خانه را میزنند. باید کمتر از 30ثانیه لباس پوشیده، دم در باشید. ببینید چه فشاری به قلبتان میآید؟ اکثر آتشنشانهایی که بازنشسته میشوند با 50-45سال سن سکته قلبی میکنند. اکثر قدیمیها بهخاطر استنشاق دود و مواد سمی بیماریهای تنفسی دارند.
- وقتی میخواستید این شغل را انتخاب کنید چه ذهنیتی از آن داشتید؟
6 سال پیش در رشته تولید و ساخت دانشآموخته شدم. آن زمان بازار تولید ضعیف بود. شرایط مالی من هم طوری بود که نیاز به حقوق ثابت داشتم. دوستم در آتشنشانی کار میکرد و دورادور از این شغل میدانستم. علاقهای که الان به این کار دارم آن زمان نداشتم. مدتی که کار کردم فهمیدم باید زودتر میآمدم.
- اینقدر جذابیت دارد؟
اگر جذابیت نداشت با این شرایط باز هم سر خدمت میآمدم؟! وقتی وارد این کار شدم خیلی برایم ارزشمند شد.
- آسیب دیدن برای شغل آتشنشانی طبیعی است؟
ما به اندازه مردم آسیب نمیبینیم چون هم تجربه داریم و هم تجهیزات بیشتری ولی حادثه برای ما نیز خبر نمیکند بهویژه اینکه ما به دل حادثه میزنیم. متأسفانه مردم فقط والیبالبازی کردن ما را میبینند و میگویند ماهانه فلان قدر حقوق میگیرید و والیبال بازی میکنید. بحث مالی، یک آتشنشان را سرکار نگه نمیدارد.
- پس چه چیزی اینطور پای کار نگهتان میدارد؟
عشق و علاقه به کارمان. در این کار اگر علاقه نباشد نمیتوانید کار کنید چون حقوق آنچنان بالایی هم ندارد. همین حقوق را در مغازه شاگردی کنید میگیرید. همه در آتشنشانی زحمت میکشند؛ از بچههای امداد نجات و حریق گرفته تا رانندهها. ممکن است یکیدو هفته ماموریت نداشته باشیم اما همیشه آمادهباش هستیم و استرس داریم. همان لحظهای که کسی نیاز به کمک دارد همه امیدش بعد از خدا ما هستیم. هنوز فراموش نمیکنم پدر آن پسر 16ساله از ترس بهخودش میلرزید و چطور گریه میکرد. شاید 300میلیون تومان پارچهاش سوخت اما خوشحال است که فرزندش زنده مانده. آن لحظه از پدر هم کاری ساخته نبود، امیدش ما بودیم. با همین ذهنیت حاضریم هر خطری را به جان بخریم. البته اینکه جزو مشاغل سخت و زیانآور نیستیم ضربه روحی برای بچههای ماست ولی وقتی زنگ حریق بخورد با سر میرویم. ته دل نمیتوانیم کم بگذاریم و به این فکر کنیم که مگر چقدر حقوق میگیرم که جان خودم را به خطر بیندازم! بعد از ماجرای من، وعدههای خوبی برای قرار گرفتن شغل آتشنشانی در مشاغل سخت و زیانآور داده شد اما هنوز خبری نشده است.
- وقتی چهرهتان را بعد از سوختگی دیدید چه واکنشی داشتید؟
اوایل خیلی سخت بود. عکسهای قدیمیام را نگاه میکردم ولی الان عادت کردهام.
- چطور؟
با گذشت زمان.
- بعد از این اتفاق، پیش آمده که تصمیم بگیرید دیگر سرکار نیایید؟
مدتی بستری بودم اما 4ماه بعد سرکار برگشتم.
- چرا برگشتید؟
به این امید که شرایط روحی و جسمیام را بازیابی کنم که بتوانم دوباره بهعنوان یک آتشنشان خدمت کنم. الان بهتر شدهام ولی هنوز به شرایط ایدهآل نرسیدهام. امیدوارم دوباره به آن شرایط برسم وگرنه دیگر ادامه نمیدهم.
- چه شرایطی؟
شرایط فیزیکی و روانی مناسب. بعد از حادثه، 15کیلو وزن کم کردم. به لحاظ روانی هم باید دوباره سر صحنهها قرار بگیرم. مدتی هست که عملیات میروم ولی هنوز عملیات آنچنانی نرفتهام.
- باز هم موقعیت قاپیدن پیش بیاید، فرصت نجات دیگران را میقاپید؟
باید پیش بیاید. سازمان بهتازگی پلتفرم و نردبان آتشنشانی گرفته که برای دورههای آموزشی آن میروم. دوستانم به شوخی میگفتند سوختی حالا میخواهی خودت را از آن بالا بیندازی پایین (میخندد). من سرکار میآیم تا دوباره به شرایط نجات جان افراد برسم و ایدهآلم این است که اگر در شرایط قاپیدن قرار گرفتم باز هم بروم.
- وقتی به دل آتش زدید، اصلا فکر کردید ممکن است چه اتفاقی برایتان بیفتد؟
فکر کردم. در هر ماموریتی احتمال سوختن برای ما هست، پیش از آن هم چندبار سوختگی سطحی پیدا کرده بودم. خطر برای ما همیشه هست. یکی از همکارانم چند روز قبل از عقدش، از طبقه دوم ساختمان افتاد و فکش سوراخ شد و دستهایش شکست. البته بعد از ترخیص از بیمارستان و بهبودی نسبی، ازدواج کرد.
- مادرتان بعد از این حادثه چه حالی داشت؟
خیلی اذیت شد. مادرم سعی میکند جلوی من مقاوم باشد اما هر وقت میبینمش متوجه میشوم چه زجری میکشد. پدرم هم خیلی اذیت شد. مادرم جوش میزد که تو میخواهی ازدواج کنی کدام دختری به تو جواب میدهد، میخندیدم و میگفتم حالا زنده از بیمارستان ترخیص شوم!
- خودتان نگران ازدواجتان نیستید؟
بیتأثیر نیست ولی جوانهای سالم و زیباتر از من، هنوز ازدواج نکردهاند و نمیتوانم ادعا کنم این تنها مشکل افراد برای ازدواج است.
- عملهای ترمیمی شما از کی آغاز میشود؟
از آبانماه امسال. پارسال پیوند پوست را انجام دادند که نسبتا رضایتبخش بود. الان پوست گوشه دهانم چسبیده، گوشه چشمها و بینی هم باید جراحی پلاستیک شود. یکسری عملهای صافکاری نقاشی روی صورتم مانده (میخندد).
- بینایی شما مشکلی پیدا نکرد؟
اوایل کمی تار میدیدم اما چشمهایم آسیب ندید. من نگران بیناییام بودم و دکترها نگران تنفسم اما خدارا شکر از نظر داخلی مشکلی پیدا نکردم.
- هزینه عملهای ترمیمی را سازمان پرداخت میکند؟
بله. قولش را به من دادهاند. رئیس سازمان هم خیلی به من لطف داشتند. با اینکه بیشتر از یکسال از حادثه میگذرد اما هنوز با من تماس میگیرند و جویای احوالم هستند. خانواده، دوستان و همکاران هم خیلی به من لطف داشتند.
- به عملهای ترمیمی امیدوار هستید؟
بانک که میروم چهرهام را با مدارک تطبیق نمیدهند. اول که وارد بانک میشوم همان دم در با کلاشنیکف مرا خلع سلاح میکنند، چون ماسک دارم فکر میکنند سارق هستم. پارسال هم خاطره بدی داشتم. خانمی با کالسکه را دیدم که وسایلش سنگین بود و داشت توی جوی آب میافتاد. دویدم که بهش کمک کنم ولی با دیدن من فریاد کشید. خیلی دلگیر شدم.
- چرا این ماسک را میگذارید؟
وقتی پوست دچار سوختگی عمیق شود لایههای زیرین هم درگیر میشود. ماسکهای ترمیمی مانع از تشکیل گوشت اضافی در محل سوختگی میشود.
- این ماسک همیشه روی صورتتان هست؟
بله فقط وقتی حمام میروم برمیدارمش.
- کی میتوانید آن را برای همیشه بردارید؟
هنوز مشخص نیست. باید مرحله عملهای ترمیمی انجام شود و ببینیم تجویز دکتر چیست.
دعا میکنیم که عملهای ترمیمی موفقیتآمیز باشد.
- لباسهای سوخته
وقتی در تونل آتش گیر افتاده بود حرارت چنان بالا بود که اگر در شعلههای آتش نمیسوخت حتما از دمای بالا، آسیب میدید اما لباسی که به تن داشت همچون یار فداکاری، او را از آسیبهای احتمالی مصون داشت. ولی همین لباس هم در دمای بالای هزار درجه تاب نمیآورد و میسوزد. سیدسعید معتقد است اگر این لباس را به تن نداشت جزغاله میشد و اگر بنا بود پسر را همراه خودش از تونل آتش بیرون بیاورد، گوشت و پوستی سوخته را روی دست حمل میکرده است. بهترین کار همین بود که او را به سمت پشت بام هدایت کند تا از آنجا نجات پیدا کند. او هنوز لباسها و کلاه سوختهاش را در کمد دارد.
- تندیس ایثار
برای یکی چون سیدسعید ویرانی که آتشنشانی را نه فقط بهعنوان یک شغل که به چشم خدمت و عشق انتخاب کرده است، اهدای تندیسی که فقط به تعداد محدودی آتشنشان داده میشود، بسیار ارزشمند است. او هیچ وقت مراسم اهدای تندیس ایثار را فراموش نمیکند و به گفته خودش، بهترین خاطرهای بوده که بعد از این حادثه در خاطرش ثبت شده است. تندیسی که هر بار به آن نگاه میکند، بهخودش میبالد که در لحظه نجات جان آدمی، چه تصمیم درستی گرفته است واگر بار دیگر در چنین موقعیتی قرار بگیرد حتما به انجام وظیفهاش پایبند است بیآنکه فکر کند چه اتفاقی برایش خواهد افتاد و اصلا از آن معرکه، جان سالم به در میبرد یا نه. او تندیس ایثار را نه فقط یک تندیس که یک نشانه میداند: نشانه عشق. شاید چند سال بعد با مرور خاطرات این اتفاق به جسارت و شجاعت خود آفرین بگوید.
7185281