فرهنگی‌هنری 00:32 - 02 آبان 1393
شب نشینی در رجا/28 + «یک عکس، یک داستان/3»
در ابهام گرگ و میش غروب یکشنبه، ۱۶ مارس۲۰۰۳، پژوی استیشن تیره رنگی که مرتب بوق می‌زد وارد محوطهٔ بیمارستان النجار شد. دکتر سمیر به همراه همسر و دختر خردسالش باعجله از اتومبیل پیاده شدند و به سمت ساختمان دویدند اما کمی جلوتر با دیدن ویل ایستادند.

 گروه فرهنگی - رجانیوز:‌  این داستان را آقای بیژن کیا برای ما فرستاده است؛ داستان درباره... بگذارید خودتان بخوانید و متوجه موضوع، یا بهتر بگویم شخصیتی که موضوع این داستان است شوید. رفاقت ما با آقای کیا در یکی از همان اولین شب‌نشینی‌ها شکل گرفت. داستانی از ایشان منتشر کردیم و همین فتح بابی شد تا ایشان به «شب نشینی در رجا» لطف پیدا کنند و هر از گاهی داستانی برای ما بفرستند. شما هم می‌توانید از این لطف‌ها به ما داشته باشید ها!

راستی برای شرکت در سومین «یک عکس، یک داستان» هم فقط تا فردا عصر فرصت دارید. لذت نوشتن یک جمله، یا یک داستان کمتر از 50 کلمه‌ای را درباره تصویری که خیلی حرف در دل خودش دارد از دست ندهید. برای شرکت به انتهای همین داستان و بخش «یک عکس، یک داستان» نگاهی بیاندازید.

از شنبه هم با شروع دهه اول محرم، حال و هوای شب نشینی‌های رجا محرمی خواهد شد؛ اگر داستانکی در آن حال و هوا  دارید برای ما بفرستید.

 

 

به غزّه خوش آمدی!

بیژن کیا

 

ویل به مونیتور خیره شده بود. کلید‌ها را فشار داد تا این جمله را بنویسد: واقعا می‌خواهی عضو آی. اس. ‌ام بشی؟

و این سه حرف روی مونیتور نقش بست: ب ل ه

ویل لبخند زد و نوشت: هیچ دولتی جنبش همبستگی بین المللی را حمایت نمی‌کند. ما دراین مبارزه تنها هستیم. تو مطمئنی؟

و دوباره‌ همان سه حرف بر صفحهٔ مونیتور نقش بست. ویل خندید و این جملات را نوشت: توعوض نشدی. مثل دوران دبیرستان هنوز هم کله شقی. زمان ورود؟

-  چهارشنبه ۲۵ ژوئن

چند دقیقه‌ای گذشت و هیچ پیغامی رد و بدل نشد تا اینکه این جمله روی صفحه آمد: قبل از آمدنم چیزی بگو. .

ویل آرام خندید و نوشت: به غزّه خوش آمدی راشل.

 

ساعت پنج عصر

در ابهام گرگ و میش غروب یکشنبه، ۱۶ مارس۲۰۰۳، پژوی استیشن تیره رنگی که مرتب بوق می‌زد وارد محوطهٔ بیمارستان النجار شد. دکتر سمیر به همراه همسر و دختر خردسالش باعجله از اتومبیل پیاده شدند و به سمت ساختمان دویدند اما کمی جلوتر با دیدن ویل ایستادند.

دکتر پرسید: چی شد؟

ویل تکه کاغذی خون آلود را در دست فشرد و با صدائی گرفته گفت: تمام کرد.

 

مامان

ممنون که به ایمیل من جواب دادی. از مقاومت بدون خشونت نوشته بودی. چند روز پیش وقتی در خانهٔ دکتر سمیر بودیم انفجاری شدید تمام شیشه‌های منازل مسکونی را خرد کرد. ایمان دختر کوچولوی دکتر سمیر خیلی ترسیده بود. بعد‌ها فهمیدیم اسرائیلی‌ها تله‌ای انفجاری را که می‌گفتند مبارزین فلسطینی سر راه‌شان گذاشته بودند منهدم کردند. ما هر روز صدای تانک و بولدوزر‌هایشان را می‌شنویم. ارتش اسرائیل در غزه با احداث دو پست اصلی بازرسی جاده را بسته. این یعنی مرگ تدریجی، یعنی بیکاری، یعنی آن هائی که اینجا هستند نمی‌توانند سر کارشان بروند و آنهایی که آنجا مانده‌اند نمی‌توانند به خانه‌هایشان برگردند. شاید ما بتوانیم از آمریکائی بودن یا به قول خودشان از سفید بودنمان به عنوان امتیاز استفاده کنیم و به آن سوی کرانهٔ غربی رود اردن برویم ولی کسی چه می‌داند شاید ما را دستگیر و از این کشور اخراج کنند. احساس می‌کنم در زندانی بزرگ گرفتار شده‌ام.

 

ما اینجا هستیم

حالا دیگر از باغچهٔ سر سبز خانهٔ دکتر سمیر جز پشته‌ای خاک و آهن وخرده شیشه چیزی باقی نمانده بود. دکتر سمیر نصرالله قوزک متورم پای ویل را پانسمان کرد. ایمان دختر خردسال دکتر روی بلوکی شکسته نشسته بود. صدای بولدوزهای غول پیکر را که شنیدند همه به هم نگاه کردند. راشل به تندی بلند گو را برداشت. از تل خاک بالا رفت. بلدوزری در ده متری آن‌ها خاک را زیر و رو می‌کرد و فریاد زد: از اینجا دور شین... ما اینجا هستیم.

کمی دور‌تر از بولدوزر، نفر بری ارتشی کنار جاده توقف کرده بود. دو سرباز پیاده شدند و یکی از آن‌ها او را نشانه گرفت. ویل صفیر گلوله را که شنید به سرعت به سمت راشل خیز برداشت. مچ پایش را چنگ زد و او را پائین کشید. هردو کنار هم به زمین افتادند. راشل هنوز مبهوت بود. ناباورانه به ویل نگاه کرد و زیر لب گفت: به طرفم شلیک کرد؟!

ویل سرتکان داد و گفت: اینجا غزهّ‌اس. . . آخر دنیا

رگبار گلوله دیوار خانه را زخم زد. ایمان جیغ کشید. سمیر خودش را به او رساند و دخترش را در آغوش کشید. ایمان گریه می‌کرد و می‌لرزید.

 

مامان

نوشته بودی خشونت فلسطینی‌ها کمکی به حل قضیه نمی‌کند. تا دو سال پیش شش هزار نفر در اسرائیل کار می‌کردند اما با احداث پست‌های بازرسی فاصلهٔ چهل دقیقه‌ای اینجا و عسقلان، نزدیک‌ترین شهر اسرائیل به یک مسافت دوازده ساعته تبدیل شده. مرز تجاری با مصر به تصرف تفنگداران ویژه در آمده. بیشتر از ششصد خانه را بولدوزرهای اسرائیلی خراب کرده‌اند. اقتصاد محلی اینجا متکی به کشاورزی و پرورش گل است درست مثل‌ همان کاری که عمو گریچ در کنار دریاچهٔ کاپیتال انجام می‌دهد. بولدوزر‌ها نه فقط خانه‌ها که تمامی باغ‌ها و گلخانه‌ها را نابود می‌کنند. حالا چه چیزی برای این مردم باقی مانده؟

 

غروب نارنجی

راشل که پیراهنی نارنجی به تن داشت به ابر‌های سرخابی میان آبی آسمان نگاهی انداخت. بلند گو را از دست ویل گرفت. خودش را از تل خاک بالا کشید. از آن سو سرازیر شد. به طرف بولدوزر رفت. راننده که در برجک بولدوزر نشسته بود خندید. راشل به او اشاره کرد که برگردد. بولدوزر خاک‌ها را زیر و رو می‌کرد.

ویل فریاد زد: برگرد راشل.

 

مامان

 دلم برایت تنگ شده. شب‌ها کابوس می‌بینم. تانک‌ها و بولدوزر‌ها را می‌بینم که دور خانه‌ای را که من در آن هستم گرفته‌اند. دیوار‌ها فرو می‌ریزند و من بین آوار مدفون می‌شوم. نگرانم. اینجا به محض خروج از خانه در تیررس تانک‌ها، تفنگداران، بولدوزرهاو گشتی‌های ارتش اسرائیل قرار می‌گیری. درون خانه‌ها هم امن نیست. بار‌ها و بار‌ها در خانه‌های این مردم زخم رگبار گلوله را دیده‌ام.

 

سیم خاردار

ویل از تل خاک سرازیر شد اما در شیب تند پایش دوباره لغزید و به کپه‌ای سیم خارداربرخورد کرد. بولدوزردر چند متری راشل توده‌ای بزرگ از خاک و بتن را روی هم تلنبار کرد. ویل سوزش شدیدی در پایش داشت. تیغ‌های فلزی سیم خاردار بالای زانویش را دریده بود. لکهٔ خون روی شلوار جین رنگ و رو رفته‌اش بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد. ویل صدای راشل را شنید. دود سیاه و غلیظ بولدوزر آسمان ارغوانی را پوشانده بود. راشل خودش را کنار کشید و از تل خاک فاصله گرفت. راننده فحش رکیک داد و لحظه‌ای بعد بولدوزر چرخید و به سمت راشل براه افتاد. ویل تقلا کرد تا خودش را از سیم خاردار جدا کند. راشل بلند گو را به سمت بولدوزر گرفت و فریاد زد: برو... برو... از اینجا برو

ویل داد کشید: راشل...

 دکتر سمیر از تل خاک سرازیر شد و به سمت ویل دوید. راشل عقب عقب رفت. تعادلش را از دست داد و به زمین افتاد. بولدوزر او را به زیر کشید. راشل جیغ زد. دکتر سمیر بهت زده خشکش زده بود. ویل با تمام توانی که داشت خودش را ازچنگ سیم خاردار جدا کرد و لنگان لنگان به سمت بولدوزر دوید. داد زد. دست‌هایش را در هوا تکان داد. بولدوزر بی‌آنکه بیل را بلند کند دنده عقب گرفت و از جسد در هم شکستهٔ راشل دور شد. ویل زانو زد و سر راشل را بر زانوی زخمی‌اش گذاشت خون از گوشهٔ دهان راشل به پائین سرازیر شده بود. صورتش خونین و پوستش کبود بنظر می‌رسید.

- راشل... راشل...

به زحمت چشم باز کرد و با صدائی شکسته در گلو گفت: کمرم شکست...

 آفتاب تا نزدیک افق پائین آمده بود. بولدوزر به سمت خط مرز عقب نشست و کنار واحد گشتی ارتش توقف کرد آن دو سرباز هنوز‌ همان جا ایستاده بودند. ویل فریاد زد و از آن‌ها کمک خواست. آن‌ها که در غروب سرخ به دو شبح تیره شبیه بودند هیچ حرکتی نکردند. تنها یکی از آن‌ها با بی‌سیم پیامی رد و بدل کرد. راشل مچ دست ویل را چنگ زد و به زحمت به جیب پیراهنش اشاره کرد. ویل در جیب پیراهن راشل نامه‌ای پیدا کرد که لکه‌ای سرخ بخشی از آن را خیس کرده بود.

 

 مامان

من هنوز هم دوست دارم شادی کنم، بخندم و زندگی خوبی داشته باشم ولی ناامیدم چون این دنیائی نیست که من برایش به دنیا آمدم. این آنی نیست که تو و بابا آرزویش را می‌کردید وقتی تصمیم گرفتید مرا داشته باشید. شاید عمو گریچ حق داشت که از ارتش استعفا داد و به کشاورزی در آن مزرعهٔ کوچک اکتفا کرد.

راستی مامان همسر دکتر سمیر به تو سلام می‌رساند و با اینکه انگلیسی را به سختی می‌فهمد اصرار دارد که من مرتب به تو تلفن کنم و نامه بفرستم.

با بوسه برای تو، بابا، سارا و کریس.

 

 

یک عکس، یک داستان/ 3

چون ممکن است هنوز برخی از مخاطبان با این بخش آشنا نباشند، کمی درباره آن توضیح می‌دهیم. در پایان تمام مطالب شب‌نشینی در رجا یک عکس می‌بینید. این عکس در طول هفته –یعنی شنبه تا پنجشنبه- ثابت است. شما اگر دوست داشتید می‌توانید درباره عکسی که می‌بینید یک جمله برای ما بفرستید. این جمله نباید بیش از 50 کلمه باشد (کمتر از 50 کلمه بودن مهمتر از یک جمله بودن است!).

جملاتی که از شنبه تا پنجشنبه فرستاده شده‌اند در آخر هفته ارزیابی شده و گزیده‌هایشان در جمعه شب منتشر می‌شوند. یعنی جمعه شب‌ها دیگر داستانی در کار نیست و شب نشینی در رجا به انتشار جملات ارسالی شما اختصاص دارد.

فقط چند نکته:

جملات ارسالی واقعا باید کمتر از 50 کلمه باشد، واقعا!

جملات باید ارتباط مستقیمی با تصویر داشته باشند.

از میان جملات ارسالی آنها که در دل خود قصه‌ای هم دارند و صرفاً احساسی نیستند در اولویت نشر خواهند بود.

برای ارسال جملات می‌توانید از طریق پیام گذاشتن ذیل همین مطالب استفاده کنید. اما ارسال ایمیل روش مطمئن‌تری خواهد بود. اگر کامنت گذاشتید و به هر دلیل به دستمان نرسید، گله نکنید ها!

ایمیل برای ارسال جملات هم این است: dastan.rajanews@gmail.com

اگر از طریق ایمیل جملاتتان را فرستاید، حتما در قسمت موضوع ایمیل شماره تصویر را بنویسید.

 

بایگانی 

شب نشینی در رجا/۱: شبی در یک کلبه

شب نشینی در رجا/2: دختربچهٔ بدجنس

شب نشینی در رجا / 3 : عروس 

شب نشینی در رجا / 4: همزاد مکانیکی 

شب نشینی در رجا / 5: متشکرم! 

شب نشینی در رجا / 6: برف و باران نمی‌بارد

شب نشینی در رجا/ 7: نان آور 

شب نشینی در رجا /8: دخترعموها

شب نشینی در رجا/ 9: آرلینگتن در تاریکی فرو رفت 

شب نشینی در رجا/ 10: یونس

شب نشینی در رجا/ 11: شه بال

شب نشینی در رجا/ 12: کباب کوبیده 

شب نشینی در رجا/ 13: آقابزرگ + یک عکس، یک داستان/1 

شب نشینی در رجا/ 14: در جستجوی شهری بدون دیوانه

شب نشینی در رجا/ 15: صدایی شبیه بوق

شب نشینی در رجا/16: آخرین چهارشنبه زرد و سرخ

شب نشینی در رجا/17: گردنبند یاقوت

شب نشینی در رجا/18: جملات برگزیده «یک عکس، یک داستان/1» حتی موشکی تندخو!/ وقتی کلاس‌بندی شدیم...

شب نشینی در رجا/ 19: آسمان آبی نیست

شب نشینی در رجا/ 20: مرد واقعی! 

شب نشینی در رجا/ 21: استخری با کاشیهای آبی

شب نشینی در رجا /22: رودخانه مرزی

شب نشینی در رجا/ 23: میراث

شب نشینی در رجا/24: جملات برگزیده «یک عکس، یک داستان/2»: نکنه دیگه بچه‌ای نباشه؟!/ محبت بیشتر با عروسکی بزرگتر

شب نشینی در رجا/25: میراث

 




5024434
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها

مهمترین اخبار فرهنگی‌هنری

فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» با انتشار غزلی از رهبر انقلاب، برخی از هنرمندان و شاعران کشور به استقبال از این اثر رفتند و تازه‌ترین آثار خود را منتشر کردند.
فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» رئیس سازمان اوقاف و امور خیریه گفت: در نمایشگاه دستاورد‌های سازمان اوقاف و امور خیریه شاهد تبلور موقوفات منفعتی هستیم، که واقف گفته درآمد حاصل ملک وقفی صرف امور منفعتی مانند ایتام، قرآن، علم و ... شود.
فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» رئیس سازمان اوقاف و امور خیریه گفت: در نمایشگاه دستاورد‌های سازمان اوقاف و امور خیریه شاهد تبلور موقوفات منفعتی هستیم، که واقف گفته درآمد حاصل ملک وقفی صرف امور منفعتی مانند ایتام، قرآن، علم و ... شود.
فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» فیلم بیوگرافی جدید ولادیمیر پوتین، رئیس جمهور روسیه که شخصیت اصلی آن را توسط هوش مصنوعی به نمایش می‌گذارد، در ماه سپتامبر اکران می‌شود.
فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» وزیر میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی گفت: سریال «نون خ» در ترویج صنایع دستی، مناطق گردشگری و آداب و روسوم مردم موفق بود.
فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» سریال «بدل» به کارگردانی علی مشهدی و بازی شهرام قائدی، هادی عامل هاشمی و ساعد هدایتی، به زودی از شبکه سه سیما پخش می‌شود.
فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» تام هالند بازیگر نقش مرد عنکبوتی از همکاری بسیار خوبش در «اسپایدر من ۴» خبر داد و درباره پایبندی اش به این شخصیت محبوب صحبت کرد.
فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» گوشه‌ای از حال و هوای زندگی کولبران در مجموعه «نون. خ ۵» به تصویر کشیده شد و شما می‌توانید بخش‌هایی از آن را مشاهده کنید.
فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» همزمان با شب وفات حضرت عبدالعظیم حسنی (ره)، مراسم استقبال از پرچم متبرک حرم امام رضا (ع) با حضور ایرانیان مقیم مالزی در کوالالامپور برگزار شد.  
فرهنگی‌هنری
«باشگاه خبرنگاران» مجری با سابقه رادیو ایران گفت: من ۲۷ سال برنامه‌های «راه شب» اجرا کرده‌ام و مردم همیشه با رادیو دوست بوده اند.

مشاهده مهمترین خبرها در صدر رسانه‌ها

صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است