گوناگون 13:58 - 01 مهر 1399
خبرگزاری ایسنا روزی که قرن ایستاد
من نشان همایونی از شاه گرفتم و این نشان همایونی را هیچ وقت به سینه نزده‌ام. نشان همایونی را از سینه برداشت و به زمین کوبید. این وقایعی است که بین ۲۵ مرداد و صبح ۲۸ مرداد رخ داد.

روزی که قرن ایستاد

به گزارش ایسنا، روزنامه همشهری نوشت: «زمینه‌های کودتای ۲۸مرداد پیش از این تاریخ فراهم شده بود. این موضوع از ماجرای قتل سرلشگر محمود افشارطوس شروع شد. پس از این که افشارطوس را به قتل رساندند و جنازه‌اش را رها کردند، دکتر محمد مصدق به این نتیجه رسید که عده‌ای از نمایندگان مجلس شورای ملی در قتل افشارطوس دست داشته‌اند. از نمایندگانی که جزو جبهه ملی بودند خواست مجلس سلب مصونیت کند اما مجلس حاضر نشد. از شاه خواست فرمان انحلال مجلس را صادر کند و طبعا شاه زیر بار نرفت و رفراندومی به‌ وجود آمد.

در رفراندوم اکثر مردم شرکت کردند. دکتر محمد مصدق نامه‌ای به شاه نوشت و ذیل آن آورد که مردم رأی داده‌اند تا مجلس منحل شود. نامه به‌ دست شاه رسید و چون در قانون اساسی مجلس مؤسسان که سال ۱۳۲۸ تصویب شد، آمده بود که در نبود مجلسیان، اعلی‌حضرت می‌تواند نخست‌وزیری را عزل و نخست‌وزیری را منصوب کند، در شب ۲۵مرداد، شاه فرمان عزل نخست‌وزیری دکتر محمد مصدق را نوشت و ساعت ۲۳:۳۰ شب به فرمانده گارد ویژه شاهنشاهی، یعنی سرهنگ نصیری سپرد. در همان شب با کامیونی از سربازان گارد شاهنشاهی به منزل دکتر محمد مصدق رفتند تا فرمان ابلاغ شود. هنگامی که این فرمان را به محمد مصدق ابلاغ کردند، سرتیپ دفتری که مشاور دکتر مصدق بود، آورندگان نامه عزل نخست‌وزیر را دستگیر کرد. به دستور او نیروهای سرهنگ نصیری را دستگیر و خلع سلاح کردند. اعلام شد که دیشب قرار بود کودتا شود و کودتا شکست خورده است.

شاه وقتی که از این موضوع باخبر شد سوار هواپیما شد و به بغداد رفت. شعارها به علیه شاه تبدیل شد و توده‌ای‌ها هم در آن روز به صحنه آمدند. مردم پلاکارد زدند که ملت، جمهوری دمکراتیک خلق می‌خواهد. روز ۲۷ مرداد جبهه ملی میتینگی در بهارستان تشکیل داد که در آن دکتر شایگان سخنرانی کرد و گفت: «کسی که قرار بود به تهران بیاید به بغداد رفت.» و منظورش شاه بود. آقای دکتر فاطمی سخنرانی کرد و گفت این دربار ننگین، ‌روی دربار سیاه فاروق را سفید کرده است. من نشان همایونی از شاه گرفتم و این نشان همایونی را هیچ وقت به سینه نزده‌ام. نشان همایونی را از سینه برداشت و به زمین کوبید. این وقایعی است که بین ۲۵ مرداد و صبح ۲۸ مرداد رخ داد.

صبح ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ عده‌ای از جنوب شهر که شاید رئیسشان طیب بود حرکت کردند و شعار جاویدشاه سر دادند. دکتر مصدق در این بین نیز یک بدشانسی آورد و آن این بود که استالین که رهبر حزب کمونیست شوروی بود در اسفند ۱۳۳۱ از دنیا رفت. هسته مرکزی حزب کمونیست شوروی به صرافت افتاد که رهبر جدیدی انتخاب کند و به همین دلیل به احزاب وابسته و خارج از شوروی دستور سکوت داد و حزب توده برای همین، به صحنه نیامد. این در حالی است که تا ۲۸ مرداد، حزب توده بسیار منظم بود و ۶۲۸ افسر ارتشی داشت و همه فعالیت‌هایش سازمان‌یافته به شمار می‌رفت. اعضای حزب ملی هم پراکنده شدند و نتوانستند به میدان بیایند. به همین دلیل صبح ۲۸ مرداد ۶تانک ارتش و عده‌ای در شهر حرکت کردند و شعار جاویدشاه سر دادند و سوار کامیون شدند. علاوه بر همه اینها شعبان بی‌مخ هم در زندان بود و تازه ساعت ۴ عصر آزاد شد. جمعیت به طرف خیابان کاخ و به سمت پلاک ۱۰۲، یعنی خانه دکتر مصدق حرکت کردند.

ساعت ۲ بعد از ظهر فضل‌الله زاهدی، سوار تانک شد و با تانک به میدان ارگ آمد و رادیو را تسخیر و در رادیو شروع به نواختن سرود شاهنشاهی کرد. پس از این ساعت که خانه دکتر محمد مصدق تسخیر شد، دکتر مصدق از پشت بام خانه‌اش به منزل مهندس مؤذنی، وزیر پست و تلگراف خودش فرار کرد. مردم هم ریختند و خانه دکتر مصدق را غارت کردند و زاهدی پشت میکروفن رادیو اعلام کرد که من نخست‌وزیر قانونی کشورم و طبق ماده۳۵ قانون اساسی با حکم شاه نخست‌وزیر شده‌ام. طی این مدت دکتر مصدق در خانه مهندس مؤذنی مخفی بود و ۳ روز بعد خودش را تحویل داد و دستگیر شد و نهایتا به زندان افتاد.»

انتهای پیام


10728718
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است