به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا)- منطقهی خراسان، صبح از خواب بلند میشوی، غسل زیارت میکنی و قدم در راه حرم میگذاری، مشهد بزرگ شده آنقدر بزرگ که حرم در ظاهر در مرکز شهر نیست، اما حرم هنوز هم هنوز است قلب مشهد است، قلبی که در نیمهی شعبان تندتر میزند، تندتر مثل عاشقی که از کوچه معشوق میگذرد.
عید است و میدانی که صف عاشقان آنقدر دراز است که باید فاصلهی زیادی را پیاده بروی تا به حرم برسی، با خودت فکر میکنی که در این شلوغی و ازدحام هم لطفی هست، تو وقت داری که پیاده و روی پای خودت عاشقانه قدم برداری و به زیارت مولایت بروی، وقت داری که به درون آشفته و پر آشوب خودت هم سری بزنی و به عهد و پیمانهای پیشینت بار دیگر بیندیشی.
از خیابان فرعی به خیابان اصلی - که حالا تبدیل به یک پیادهروی وسیع شده است - قدم میگذاری پای چشمانت هرچقدر که به دور دست میدود نمیتواند منتهی جمعیت را ببیند، اما در واپسین نقطه دیدت گلدستههای طلااندود سربه فلک کشیدهای را میبینی که مثل دستهای دعاگو به آسمان بلند شدهاند و گنبدی را که نگین انگشتری مشهد است.
جمعیت آرام و بیصدا رهسپار حرم است، و تو چهرههایی را میبینی که در اعماق وجودشان فرو رفتهاند. چشمهایشان از حرفهای نگفتهشان حکایت میکند و قدمهای لرزانشان از امید به دستگیری مولایشان.
خیابان سرتاسر آذین بسته شده و نورهای رنگارنگ سقفی از رنگینکمان را بر فراز خیابان منتهی به حرم کشیدهاند، احساس میکنی که در دالان بهشت قدم گذاشتهای و قلبت تندتر میزند.
دو طرف خیابان پر است از نذر و نذری و پسر بچههای کودک و نوجوانی که با سینیهای رنگارنگ به پذیرایی از زائران میپردازند. مردهای جوان و میانسالی را هم در خیمهها میبینی که در اعماق چهرههاشان حقشناسی به نذرهای مستجاب شده و امید به استجابت نذرهای تازه دیده میشود.
از هر خیمهای صوتی و صدایی میآید در مدح صاحب امروز و صاحب عصر اما به خودت که میآیی میبینی رود جاری جمعیت تو را به ساحل مقصود نزدیک کرده و تو در آستان مقدس حرم کبریایی رضوی ایستادهای، صداها در گوشهایت مبهم میشوند حتی جایی را جز گنبد نمیبینی به یاد میآوری آنها را که التماس دعا گفتهاند، آنها را که حاجت داشتهاند، آنها را که آرزو به دل زیارت ماندهاند ... آرزو به دل زیارت ... این را که به یاد میآوری شانههایت میلرزد، اختیار اشکهایت را نداری بهزودی اختیار زانوانت را هم نخواهی داشت روی پاهایت مینشینی و اشک امانت نمیدهد... به حق ناشناسیهایت فکر میکنی به خلف وعدههایت به آرزوهایی که محقق شد و تو را از امامت دور کرد... .
تصاویر مبهم عبور جمعیت از کنارت را میبینی، و صداهای درهم جمعیت و روضهخوانها و مداحها را... مداحها را... یاد مداح پیر خانه مادربزرگت میافتی، میرزا رضا صدایش میکردند با دوچرخهاش میآمد و دل کودکیات را از عشق به آتش میکشید و میرفت، با دوچرخهاش... هر وقت در روضهاش به امام رضا(ع) میرسید با همان صدای خشدار 70، 80 سالهاش میگفت: محبوب رضاست هر که دل ریشتر است، از کعبه صفای این حرم بیشتر است، اینجاست طبیبی که ندارد نوبت، هر دل که شکستهتر بود پیشتر است... .
صدای میرزا را که از اعماق حافظهات میشنوی احساس میکنی اتفاقی افتاده، نمیدانی این قدرت و توان است که به زانویت برگشته یا اذن دخول گرفتهای... اما هر چه هست تو را به پیش میبرد، به درگاه سلطان سریر ارتضا... .
وارد که میشوی حرم به تو لبخند میزند، با ازدحامش، با خادمانش با بوی عودش، با کتیبههای قرآنش، با اسلیمیهای کاشیهایش، با همه وجودش... .
قدم از قدم برنمیداری سرجایت میایستی و سلام میدهی، عید را تبریک میگویی و بابت خلف وعدههایت سر پوزش به زیر میاندازی.
این بار آنقدر شکستهای که روی حاجت خواستن نداری، تنها به برکت نیمهی شعبان از مولایت میخواهی که برای فرج فرزندش دعا کند ... .
برمیگردی و جایت را در حرم به زائرانی میدهی که با دنیا دنیا نذر و نیاز به حرم میآیند با خودت عهد میکنی که خیلی زود به حرم برگردی و قدر نعمت همسایگی را به جا بیاوری ... .
قدم در مسیر بازگشت میگذاری و نسیمی صورتت را نوازش میکند به آنچه که شد فکر میکنی... به حاجتهایی که داشتی و نگفتی هم فکر میکنی و میدانی که بهزودی اجابت میشوند، تو همسایهات را میشناسی و میدانی که حرفهای دلت را خوانده و میداند... اما دوست داری به حرم بازگردی و حاجتهای نگفته بهانه خوبی برای آستان بوسی سلطان خراسان است ... .
انتهای پیام
6497059