به گزارش سرویس دینی جام نیوز، در زمانهای قدیم ، کاروانی از حُجّاج به طرف مکّه می رفتند، تا مراسم حج را برپا دارند و در این کاروان عبداللّه نیز حضور داشت.
در بین راه غذای آنها تمام شد و گرسنگی بر ایشان فشار آورد، تا اینکه به گله گوسفندی رسیدند. عبداللّه و چند نفر از اهل کاروان نزد چوپان رفته و گفتند: چند تا از این گوسفندان را به ما بفروش .
چوپان گفت : این گوسفندان مال من نیست و من نمی توانم بدون اجازه آن ها را بفروشم .
عبدالله به او گفت : گوسفندان را به هر قیمتی که می خواهی به ما بفروش ، صاحبش که نمی فهمد. اگر هم پرسید بگو که گرگ گوسفندان را خورده .
چوپان پاسخ داد: صاحب گله نمی فهمد، آیا خداوند هم نمی فهمد؟ صاحب گله نمی بیند، آیا خداوند هم نمی بیند؟ صاحب گله اینجا حاضر نیست ، آیا خدا هم حاضر نیست و اعمال ما را نمی بیند؟
سخنان چوپان همه را بهت زده و متاءثر کرد. به طوری که صاحب گله را پیدا کرده و چوپان را که غلام او بود خریدند و آزاد نمودند و گله گوسفندان را هم خریدند و به چوپان بخشیدند.
بله : این ایمان است که در همه جا انسان را نجات می دهد.
رازگوئی قرآن : ص 114 .
5288769