به گزارش سرویس مقاومت جام نیوز، آنچه می خوانید خاطره ای است از زندگی شهید حسن انفرادی:
بچه ها کوچک بودند. کار خانه زیاد بود و من هم از پـس کارهـا بـر نمی آمدم. حسن همیشه در کار به من کمک می کرد. قنـد شکـستن خانـه دیگر با او بود. وقتی می آمد مرخصی، مقدار زیادی قند می شکست تا در زمان بودنش در منطقه من به زحمت نیفتم.
به طور اتفاقی یک روز مشغول شکستن قنـد بـود کـه چنـد نفـری از دوستانش به خانه مان آمدند. تعجب کرده بودنـد. گفتنـد: «بـرادر حـسن! شما در جبهه فرمانده اید اینجا قند می شکنی؟!»
لبخندی زد و جواب داد: «من آنجا فرمانده ام، نه اینجا.»
4746717