قبلا تاریکی و روشنی هوا برایش مهم نبود و در هر زمانی از شبانهروز مشتاق بود که به گردش و پارک برویم و حالا مدتی است که علاقهای به گردش در شب نشان نمیدهد. دستم را میکشد و میگوید «هوا تاریکه بریم بخوابیم». در مورد حیوانات هنوز از چیزی نمیترسد. شاید چون با حیوان خاصی روبهرو نشده. تنها ترسش از مورچههاست که یکی دوبار پایش را گاز گرفتند. بهنظرم در این سن خیلی از ترسها تلقینی است و به عکسالعمل ما بستگی دارد. وقتی من خودم با دیدن سگ، 10متر از جا میپرم نمیتوانم به نهال بگویم «عزیزم نترس کاری باهات نداره».
در حال حاضر بیشترین ترس نهال از صداهای بلند است. صدای موتورگازی، بوق ماشینها، رعدو برق و هر صدایی که منشأش را نشناسد به وحشتش میاندازد. در این مواقع با نهایت سرعت به من پناه میآورد و میپرسد «صدا چی بود؟» و من با هزار زحمت صدای موتورگازی، بوق، رعد و برق و... را برایش توضیح میدهم.
هیولای خطرناک عضو جدید خانواده ما و دوست نهال است. نمیدانم این هیولا از کی وارد ذهن نهال شده ولی منشأش بیشک برنامههای تلویزیون است. وقتی نخستین بار این کلمه را از دهانش شنیدم چند روز مدام بیننده شبکه کودک بودم تا جلوی دیدن برنامهای با این محتوا را بگیرم. همان روز اول متوجه شدم تقریبا هیچ برنامهای نیست که هیولای خطرناک نداشته نباشد. آنقدر هیولاها، گرگها، غولها و شخصیتهای خطرناک توی کارتونها زیاد بودند که نگران شدم چرا تا الان نهال حرفی از هیولای خطرناکی که توی خانه ما زندگی میکند نزده است. اوایل وجود دوستمان را منکر میشدم.
وقتی میگفت «مامان فرار کن هیولا داره میاد.» میگفتم «نه مامانی هیولا نمیاد. هیولا نیست. هیولا چیه؟» نهال روزی صدبار از دست هیولا فرار میکرد. یا او را میکشت یا از من و پدرش میخواست او را بکشیم که البته وقتی کار به کشتن میکشید خیلی نگرانیمان بیشتر میشد چون با ترس بهتر میتوانستیم کنار بیایم تا خشونت. در هرحال روش انکارمان نتیجه نداد تااینکه یکبار موبایل اسباببازیاش را به دستم داد و گفت «هیولای خطرناک باهات کار داره.» و از آنطرف به هیولا گفت «یه لحظه گوشی.» من با مکث زیاد با هیولا سلام و احوالپرسی کردم و بیشتر اجازه دادم او حرف بزند. نهال با کنجکاوی میپرسید «مامان هیولا چی میگه؟» و من فهمیدم باید داستانی سرهم کنم.گفتم «داره اجازه میگیره که با عروسکت بازی کنه.» یکدفعه با ناراحتی گوشی را از دست من گرفت و گفت «نه! گفتم نمیدم عروسکم رو.» انگار که هیولا قبلا هم این درخواست را مطرح کرده بود. اینطور شد که من وارد بازی نهال شدم، طرح دوستی با هیولا ریختیم و تصمیم گرفتیم در مواردی همکاری نزدیک داشته باشیم.
خوشبختانه ترس نهال از هیولا آنقدر ریشهدار و جدی نبود. بعد از آن از روی کتابهای تربیتی فهمیدم چند نوع ترس در کودک وجود دارد و چند روش برخورد با ترس و من چقدر خوشبخت بودم که هیولا خودش با یک تماس تلفنی مشکل را حل کرد.
7202938