گوناگون 13:55 - 27 دی 1395
همشهری دو - محمدرضا حیدری:بیش از ۶دهه از شهادت مردی می‌گذرد که در خفقان رژیم پهلوی بیرق اسلام را بر دوش گرفت و برای برپایی حکومت اسلامی هیچ ترسی به‌خود راه نداد.

سیدمجتبی میرلوحی معروف به نواب صفوی در روزهایی که رژیم پهلوی تلاش داشت تا با کمرنگ کردن اسلام، جامعه را هرچه بیشتر به سمت سکولاریسم سوق دهد، با تشکیل گروه فدائیان اسلام همراه با چند جوان انقلابی سعی در پیاده کردن احکام‌ اسلامی داشت. در طول تاریخ از زندگی نواب صفوی، مجاهدت‌ها و البته شهادت او بسیار شنیده اید اما در این میان شاید نقش همسر شهید نواب صفوی را که همچون سرباز در رکاب او بود کمتر شنیده باشید. «نیره‌السادات احتشام رضوی» فرزند «نواب احتشام رضوی» رهبر قیام خراسان در 14سالگی با شهید نواب صفوی پیمان زناشویی بست. 8سال زندگی مشترک در کنار این مرد که همیشه تحت تعقیب رژیم قرارداشت با فراز و نشیب‌های بسیاری همراه بود. او وقتی می‌خواهد از نواب سخنی به میان بیاورد می‌گوید: من شیفته شهید نواب بودم، نه مثل یک همسری که همسرش را دوست دارد بلکه مثل ‌سربازی که مطیع فرمانده‌اش است. با گذشت بیش از 60سال از شهادت همسرش باز هم یاد و خاطره نواب را به‌عنوان مردی نمونه در زندگی‌اش بازگو می‌کند. این بانوی قهرمان که بعد از شهادت نواب3دختر یادگار او را تربیت کرد و تحویل اجتماع داد از نحوه آشنایی خود با نواب‌صفوی و ازدواج، رخدادهایی که در دوران هشت ساله زندگی‌اش با نواب صفوی روی داده و سرانجام شهادت رهبر گروه فدائیان اسلام می‌گوید.

  • پرورش در دامن مبارز خراسان

من سال 1312در مشهد به دنیا آمدم. پدرم نواب احتشام رضوی، رهبر انقلاب خراسان بود که در سال 1314در مشهد علیه پهلوی قیام کرد. ریاست بیمارستان امام‌رضای مشهد(ع) و همچنین ریاست بیمارستان بلدیه، رئیس تشریفات و خطیب آستان قدس رضوی از مسئولیت‌های پدرم بود. او بسیار مقتدر بود و یک نجیب‌زاده و شاهزاده بود. پدرم از نوادگان کریم خان زند و شاه اسماعیل صفوی بود و علاوه بر اشراف‌زاده بودن، خاندان او اهل ادبیات و شعر بودند. وقتی پدرم علیه شاه پهلوی قیام کرد در مسجد گوهرشاد عده‌ای توسط رژیم کشته شدند و عده‌ای از رهبران انقلاب نیز مجروح شدند. پدر من نیز بر اثر اصابت تیر به سرش به‌شدت مجروح شد و همراه با 28نفر از مبارزان و علمای مشهد ازجمله حاج حسین قمی به تهران منتقل و زندانی شدند. بعد از 4جلسه برگزاری دادگاه پدرم محکوم به اعدام شد اما در آخر دادگاه، قاضی از همه خواست بیرون بروند و سپس اوراق پرونده پدرم را از بین برد و پرونده جدیدی تشکیل داد و از او خواست در جلسه بعدی دادگاه چیزهایی را که او می‌گوید، بیان کند. به این ترتیب محکومیت اعدام پدرم به 3سال زندان تغییر کرد. به این ترتیب پدر راهی زندان شد و بعد از آزادی نیز 4سال به شهر ساوه تبعید شد. سال 1320وقتی رضاخان به تبعید رفت پدرم آزاد شد. سال 1326چند روزنامه از جمله روزنامه‌های پرچم اسلام، داد و اقدام مصاحبه‌های مختلفی با پدرم درباره انقلاب خراسان انجام دادند و به این ترتیب بسیاری از مردم کشور با پدرم که رهبر این قیام بود آشنا شدند.

  • آغاز مبارزه از 17سالگی

شهید نواب صفوی یکی از جوانان پرشور زمان خود بود. دوران نوجوانی و جوانی او نیز در مبارزه با ظلم و ستم سپری شد. علاقه‌ای به درس آکادمیک نداشت و می‌گفت باید به نجف برود و درس طلبگی بخواند. دوران دبیرستان را در مدرسه صنعتی ایران و آلمان تحصیل کرد. دوران تحصیل نمونه بود و بعد از اخذ دیپلم به آبادان رفت و در شرکت نفت مشغول به‌کار شد. با وجود آنکه 17سال بیشتر نداشت اما 500کارگر زیردست او کار می‌کردند. نماز اول وقت می‌خواند و از کارگران می‌خواست که اول وقت با دست کشیدن از کار نماز بخوانند. یکی از روزها یک انگلیسی که به‌عنوان متخصص در این شرکت مشغول کار بود با عصبانیت سیلی به‌صورت یکی از کارگران زد. نواب وقتی از این موضوع مطلع شد عصبانی شده و از کارگرها خواست تا اعتصاب کنند و دست از کار بکشند. صبح روز بعد همه کارگرها دست از کار کشیدند و فعالیت شرکت نفت متوقف شد. نواب به مسئولان شرکت اعلام کرد درصورتی به اعتصاب پایان خواهیم داد که آن مرد انگلیسی مقابل همه کارگرها عذرخواهی کند یا آن کارگر سیلی محکمی به گوش او بزند. دشمنان نواب در شرکت نفت وقتی وضعیت را اینگونه دیدند تصمیم گرفتند مخفیانه او را از بین ببرند اما او از توطئه باخبر شد و همان شب با قایق به طرف بصره حرکت کرد و از آنجا نیز به نجف‌اشرف رفت. در نجف،‌ نزد سیدابوالحسن اصفهانی که از مراجع تقلید بود مشغول تحصیل دروس حوزوی شد. یکی از استادان ایشان نیز علامه امینی بودند. نواب شاگرد ممتاز کلاس این استاد بود.‌ یکی از روزها علامه امینی فرموده بودند روح این جوان طلبه آنقدر بزرگ است که دیگر من چیزی ندارم به او بیاموزم. روزهایی که شهید نواب صفوی در نجف اشرف بودند روزهایی بود که احمد کسروی نویسنده ضددین و ملحد، به قرآن و ائمه اطهار(ع) اهانت می‌کرد و حتی قرآن را آتش زده بود. وقتی یکی از کتاب‌های کسروی به‌دست نواب صفوی رسید او با خواندن کتاب، آشفته و عصبانی شد و آن را نزد مراجع نجف برد و آنها نیز با کافر اعلام کردن کسروی کشتن او را واجب دانستند. نواب وقتی فتوای مراجع را شنید به تهران آمد و در یکی از محافلی که کسروی سخنران آن بود حاضر شد و شبهاتی را که او مطرح می‌کرد با ادله قرآنی پاسخ داد. در همان جلسه 15نفر از شاگردان کسروی به سوی نواب صفوی گرایش پیدا می‌کنند. در پایان جلسه نواب با صدای بلند به کسروی گفت زودتر توبه کن و به آغوش اسلام برگرد و اگر این کار را انجام ندهی مطابق با قانون اسلام کشته خواهی شد. سرانجام نیز سیدحسین و سیدعلی امامی دو نفر از تجار و صاحبان نفوذ در بازار که از مریدان نواب‌صفوی بودند کسروی را به همراه منشی‌اش ترور می‌کنند. این دو برادر پس از ترور کسروی خودشان را معرفی کردند و به زندان منتقل شدند.

  • دو نواب مبارز

نحوه آشنایی پدرم با نواب صفوی به ملاقات آنها در دربار شاه بازمی‌گردد. محمدرضا شاه سعی داشت برخلاف پدرش که فردی قلدر بود با دلجویی از شخصیت‌ها و روسای قبایلی که پدرش به آنها ظلم کرده بود کاری کند تا آنها علیه سلطنت متزلزل او قیام نکنند. یکی از این شخصیت‌ها پدرم بود. روزی که پدرم به دربار دعوت شده بود نواب صفوی نیز به دربار آمده بود تا وساطت یک جوان ‌را که در ماجرای پیشه‌وری در تبریز چند روس را کشته بود، بکند. وقتی پدر به یکی از درباریان می‌گوید به شاه بگویید نواب احتشام آمده است نواب رو به پدرم کرده و می‌گوید شما همان نواب احتشام رهبر قیام خراسان هستید؟ وقتی پدرم پاسخ مثبت می‌دهد نواب او را درآغوش گرفته و می‌گوید من نواب صفوی هستم. پدرم نیز او را شناخت و می‌دانست او کسی است که کسروی را به سزای عملش رسانده است. وقتی آنها همدیگر را در آغوش گرفتند درباریان با تعجب می‌گفتند دو نواب انقلابی یکدیگر را پیدا کردند. بعد از این دیدار، نواب 2 بار برای ملاقات پدر به منزل ما آمدند.

  • یک خواستگاری انقلابی

نحوه آشنایی من با شهید نواب صفوی و ازدواج با ایشان به زمانی بازمی‌گرد که پدرم بر اثر عارضه قلبی در بیمارستان بستری بود. نواب بعد از ملاقات پدر به خانه ما آمد و من پشت در رفتم. بعد از اینکه متوجه شد من دختر نواب احتشام هستم گفت من از طرف پدرتان آمده‌ام و اگر چیزی برای منزل نیاز دارید یا به پول احتیاج پیدا کردید بگویید تا من تهیه کنم. از او تشکر کردم و گفتم همه‌چیز در منزل فراهم است. بعد از خداحافظی روز بعد وقتی نواب به ملاقات پدر می‌روند، پدرم مشغول خواندن نماز امام زمان (عج) بودند و از خدا خواستند تا مراقب تنها دخترشان که من بودم باشد و جوان سیدمسلمان و انقلابی را قسمت او کند. وقتی نماز به پایان می‌رسد نواب‌ از پدرم اجازه می‌گیرد تا موضوعی را مطرح کند. او با خجالت از پدرم مرا خواستگاری می‌کند و می‌گوید می‌خواهم نسبتی که پیامبر(ص) با حضرت علی(ع) پیدا کردند با شما داشته باشم. پدر با کمال افتخار قبول کردند و نواب اجازه خواستند تا قبل از مراسم خواستگاری چند دقیقه‌ای با من صحبت کنند. هیچ‌گاه آن روز را فراموش نمی‌کنم. دختر 14ساله‌ای بودم که تا به آن روز با هیچ مردی به جز پدر و برادرم صحبت نکرده بودم. صحبت کردن برای من خیلی سخت و مشکل بود. چادر به سر کرده بودم و روبه‌روی نواب در یکی از اتاق‌های منزل نشسته بودم. نواب بسیار باهوش بود و ابتدا یک جلد کتاب از میان کتابخانه پدرم بیرون آورد و به من داد تا آن را بخوانم؛ می‌خواست بداند که معلومات من در چه سطحی است. بعد از آن گفت من فردی انقلابی هستم که می‌خواهم حکومت اسلامی برپا کنم. می‌خواهم احکام اسلام را در این کشور برپا کنم و لازمه آن نیز مبارزه در این راه است. ممکن است موفق به انجام این کار شوم یا ممکن است در راه هدفم شهید شوم. بعد از رفتن نواب وقتی پدر نظرم را پرسید از خجالت سرخ شدم و گفتم او جوان بسیار باهوشی است. به این ترتیب پدرم پاسخ مثبت به نواب داد و بعد از 2‌ماه او و خانواده‌اش به خواستگاری من آمدند. نواب صفوی مهریه 100هزار تومانی را که آن زمان ارزش بسیار زیادی داشت برای من تعیین کردند اما پدرم مخالفت کرد و گفت مهریه دخترم مهریه فاطمه زهرا(س) است. دختر من از فاطمه زهرا(س) بالاتر نیست و شما نیز از حضرت علی(ع) بالاتر نیستید. بعد از پایان مراسم پدر نامه‌ای به مراجع تقلید آیت‌الله صدر و آیت‌الله حجت نوشتند و به آنها وکالت دادند تا مرا با مهریه حضرت زهرا(س) به عقد نواب صفوی دربیاورند. آیت‌االله حجت بعد از دریافت نامه پدرم گفته بودند این دومین عقدی است که من با مهریه فاطمه زهرا(س) جاری کرده‌ام؛ یکی از آنها عقد دخترم بود و دیگری عقد دختر نواب احتشام.

  • ‌یک زندگی پرخطر

به این ترتیب من و شهید نواب صفوی سال 1326زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. از همان روز اول من مثل یک سرباز لباس رزم به تن کردم و در رکاب این شهید بودم. در 8سال زندگی مشترک هیچ تقاضایی از ایشان حتی برای خرید لباس نکردم. وقتی ازدواج کردم با توجه به شرایطی که نواب صفوی داشت پدرم گفت اگر چیزی نیاز داشتی از من بخواه. سال 1329نخستین فرزندمان فاطمه به دنیا آمد. دخترم وقتی پا به این دنیا گذاشت که نواب تحت تعقیب بود و مخفیانه زندگی می‌کرد. نواب صفوی دائما در مبارزه بود و پس از ترور هژیر و رزم آرا، شاه به‌شدت عصبانی شده بود و به‌دنبال انتقام از نواب و فدائیان اسلام بود. وقتی فاطمه به دنیا آمد مجبور شدیم دوبار محل اختفای خودمان را عوض کنیم تا اینکه نواب دستگیر شد و 22‌ماه در زندان بود. من به منزل پدرم بازگشتم و در این مدت چندبار به ملاقات نواب صفوی در زندان قصر رفتم. او را در بند 3در محوطه بزرگی به تنهایی زندانی کرده بودند و آن طرف محوطه نیز 60زندانی توده‌ای نگهداری می‌شدند. هر زمان که نواب برای فریضه نماز با صدای بلند اذان می‌گفت آنها شروع به کف زدن می‌کردند. بعد از آزادی از زندان به منطقه دولاب تهران رفتیم. آن زمان دولاب روستایی در نزدیکی شهر بود. یک خانه که دو اتاق و آشپزخانه داشت اجاره کردیم. دختر دوم‌ام زهرا در آنجا به دنیا آمد و دختر سوم صدیقه 3ماه بعداز شهادت نواب صفوی به دنیا آمد و او هیچ‌گاه آغوش پدر را تجربه نکرد. نواب عاشقانه فرزندانش را دوست داشت و خود را خوشبخت‌ترین پدر می‌دانست.

  • آخرین دیدار

آنها دادگاه نظامی تشکیل و آن را غیرعلنی برگزار کردند. هیچ‌یک از مردم انتظار صدور حکم اعدام برای نواب را نداشتند و تصور همه این بود که او به چند سال زندان محکوم خواهد شد. در این مدت من و دو دخترم و مادر نواب به‌شدت نگران و دلتنگ او بودیم. هر روز صبح برای پیدا کردن او به زندان‌های مختلف تهران می‌رفتم و هر بار نیز مرا به جای دیگری می‌فرستادند. 3روز قبل از شهادت به ما گفتند برای ملاقات به زندان قصر برویم. من و دو دخترم به همراه مادر شهید نواب و خانواده‌های شهیدان خلیل طهماسبی و واحدی به زندان قصر رفتیم. شهید نواب صفوی درحالی‌که سربازی دستبند آهنی به دستش زده بود وارد اتاق ملاقات شد. مادر نواب به‌شدت گریه کرد و نواب اجازه خواست تا پای مادرش را ببوسد. من چادرم را روی صورتم کشیده بودم تا کسی اشک‌های مرا نبیند. او گفت مرگ حق است و ممکن است انسان در دریا غرق شود یا در زلزله زیر آوار بمیرد و یا در جریان یک حادثه جان خود را از دست بدهد، اما مرگ انسانی که در راه مبارزه با ظلم و ستم به خون غلتیده می‌شود بسیار متفاوت است. مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است. شما و فرزندانم را به خدا می‌سپارم زیرا کسی بالاتر از او وجود ندارد. نواب از ما خواست محکم و استوار باشیم.

  • نواب صفوی که بود؟

سید مجتبی میرلوحی‌تهرانی (۱۳۳۴-۱۳۰۳ش) معروف به نواب‌صفوی، روحانی شیعه، بنیانگذار و رهبر جمعیت فدائیان اسلام بود.

نواب‌صفوی دروس حوزوی مانند فقه و اصول، تفسیر قرآن و اصول سیاسی و اعتقادی را در تهران و سپس در نجف فرا گرفت و از علامه امینی و سیدحسین طباطبایی قمی به‌عنوان اساتید وی در حوزه نجف یادشده است.

نواب از پیشتازان مبارزات مسلحانه علیه رژیم پهلوی بود. او با ظهور احمد کسروی، برای مبارزه با تفکرات وی از نجف به ایران آمد. قتل کسروی، عبدالحسین هژیر، علی رزم‌آرا و حسین علاء ازجمله فعالیت‌های سیاسی و مبتنی بر عقاید مذهبی نواب صفوی و فدائیان اسلام به‌شمار می‌رود. برخی از نویسندگان تاریخ معاصر، تلاش‌های نواب‌صفوی و یارانش را در پیروزی جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران مؤثر دانسته‌اند. مخالفت با اقدامات دولت دکتر مصدق به‌دلیل عمل‌نکردن به احکام اسلامی از دیگر فعالیت‌های وی بود که حبس را برای سیدمجتبی در پی داشت. کتاب «جامعه و حکومت اسلامی» از آثار نواب‌صفوی است. او در دوران فعالیت سیاسی خود سفرهایی به اردن و مصر داشت که طی آن در دانشگاه ‌الازهر سخنرانی کرد و با ملک‌حسین، پادشاه اردن ملاقات داشت.

رهبر فدائیان اسلام و برخی از یارانش در تاریخ ۲۷ دی‌ماه ۱۳۳۴ ش به جرم ترور حسنعلی منصور، توسط رژیم پهلوی اعدام شدند.

رهبر معظم انقلاب در دست‌نوشته‌ای روی عکس نواب‌صفوی در وصف او نوشتند: «سلام بر آن پیشاهنگ جهاد و شهادت در زمان ما». حضرت آیت‌الله خامنه‌ای همچنین در مورد نواب‌صفوی می‌گویند:‌ «اولین جرقه‌های انگیزش انقلابی به وسیله نواب در من به‌وجود آمد».

معظم‌له همچنین نواب را به‌عنوان نویسنده کتاب «راهنمایی حقایق» به‌عنوان نخستین کسی یاد می‌کنند که در قالب این کتاب قانون‌اساسی حکومت اسلامی را نوشت.

منبع: ویکی شیعه

  • روح نواب در مادرم حلول کرد

رشادت‌های مادر از زبان دختر شهید نواب‌صفوی

فاطمه‌سادات میرلوحی، فرزند شهید مجتبی نواب‌صفوی از مبارزان جمعیت فدائیان‌اسلام، در زمان اعدام پدر ۵ ساله بود. نخستین فرزند نواب پس از اخذ مدرک دیپلم با پسرعمه مادرش «سیدابوالحسن فاضل‌رضوی» ازدواج کرد و چون همسرش مخالف رژیم شاه بود، به روستای «بافتان» از توابع شهرستان زاهدان تبعید شدند. فاطمه‌سادات تشنه علم بود، اما به‌دلیل ممانعت رژیم از ورود او به دانشگاه، به خارج از کشور مهاجرت کرد و موفق شد مهندس کامپیوتر شود و همسرش نیز توانست مدرک مهندسی ماشین‌آلات صنعتی بگیرد. آنها سال 57 به ایران بازگشتند و برای یاری مردم لبنان در کنار شهید دکتر چمران مشغول مبارزه شدند. 2 سال بعد سیدابوالحسن رهسپار منطقه گیلانغرب شد و در آنجا به شهادت رسید. بعد از شهادت همسر، فاطمه‌سادات دلاورانه در کنار رزمندگان به دفاع از کشور پرداخت و مدتی نیز به‌عنوان خبرنگار مشغول ثبت رشادت‌های رزمندگان شد. او در عملیات آزاد‌سازی‌ خرمشهر نیز به‌عنوان یک زن مبارز شرکت کرد.

او با بیان اینکه شهید نواب به وحدت اسلامی و وحدت ملت‌ها اعتقاد داشت، می‌گوید: پدرم در آن سال‌های خفقان درحالی‌که کسی فکرش را نمی‌کرد چگونه می‌توان حکومت اسلامی تشکیل داد می‌گفت: «باید مراجع و بزرگان دینی در رأس حکومت باشند». زندگی ما همیشه در خفا بود و رژیم به‌شدت از پدرم هراس داشت. آخرین ملاقاتی که با پدر داشتیم سه روز قبل از شهادت ایشان بود. همراه مادر و خواهر کوچک‌ترم و مادربزرگم به ملاقات پدر رفتیم. لباس روحانیت به تن نداشت و پالتوی بلندی به تن کرده بود. در یک اتاق، او همراه با سربازی روی صندلی چوبی نشسته بود و من و خواهرم را روی پاهایش نشاند. مادربزرگم گریه می‌کرد و پدر از او خواست مانند زنی باشد که در صدر اسلام 4 پسرش در رکاب رسول‌الله(ص) به شهادت رسید. سپس به مادرم گفت:« من از شما راضی هستم همیشه قدم پشت قدم‌های من گذاشتی و مرا یاری کردی، خدا از تو راضی باشد». پدر حتی دوست نداشت نام شاه را بر زبان بیاورد و می‌گفت:«من اگر بخواهم با این «پسره» (شاه) سازش کنم قطعا جای من اینجا نیست».

فاطمه‌سادات ادامه می‌دهد:‌ زندگی ما مثل مردم عادی نبود؛ زندگی‌ای که پدر به خانه بیاید، اصلا چنین زندگی‌ای نداشتیم. بعد از شهادت پدرم همه از ما می‌ترسیدند و ساواک دنبال ما بود. مادرم چند سخنرانی بر قبر پدرم کردند و روزنامه‌ها نوشتند که «روح نواب در همسرش حلول کرده است». در کودکی مادر مجبور بودند ما را از ترس رژیم مخفی نگه دارند. حتی مدتی در روستاها زندگی کردیم. برای مادرم به‌عنوان یک زن‌ با آن شرایط بزرگ‌کردن 3 دختر خطراتی‌ داشت. همیشه می‌گفت اگر بچه‌های نواب بد تربیت بشوند من چه جوابی به جامعه بدهم. مادرم یک شیرزن واقعی هستند که ‌ از ابتدا هسته انقلابی‌بودن و روح انقلابی را در ما به‌وجود آوردند و آنقدر مطالب زندگی پدرم را با عشق تعریف می‌کردند که همه آن عظمت به زیباترین صورت در روح ما شکل گرفت.


8671816
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است