از یک طرف نگاه میکند میبیند تمام آن بیکاریها و ولگشتنهای باحال تمام میشود، پس ناراحت میشود، ولی از طرفی هم میبیند که تمام آن بیکاریها و ولگشتنهای بیخود تمام میشود، پس خوشحال میشود!
یعنی آدم نمیداند از اینکه دیگر نمیتواند کلهی ظهر توی خانه از بیکاری با در و دیوار حرف بزند، خوشحال باشد یا ناراحت؟! یا اینکه نیمساعت قبل از اینکه با در و دیوار حرف بزند، وقتی مادرش داشت با بیل از خواب بیدارش میکرد، خوب بود یا بد؟!
تازه اینکه چیزی نیست، دو سه هفته مانده به شروع مدرسه، آدمی که با شنیدن اسم مدرسه کهیر میزد، یکطورهایی توی دلش کلی برای مدرسهرفتن ذوق میکند و روزشماری میکند. حالا با این کاری نداریم که این حس کلاً دو روز بعد از شروع مدرسه میماند و بعد از اولین مشقی که معلم به آدم میگوید، کلاً میپرد؛ اما به هر حال هست دیگر.
در روزهای قبل از شروع مدرسه مامان و بابای آدم هم یکطور دیگری مهربان میشوند. یعنی هی پای سفره با آدم حرفهای خوب میزنند و هی پشت سر هم برایش آرزوی موفقیت میکنند و فکر میکنند که آدم نمیفهمد که رفتهاند یک کتاب «چگونه با نوجوان خود رفتار کنیم» خواندهاند که مثلاً امسال با یک روش تربیتی جدید با بچه کار کنند.
البته همانطوری که خودتان میدانید روش تربیتی جدید مامان و باباها هم مثل روش جدید برنامهریزی برای درس خواندن خودمان است. معمولاً از اول مهر با کلی انگیزه شروع میشود و فوق فوقش تا هشتم، نهم مهر ادامه پیدا میکند. بعدش، هم آدم و هم پدر و مادر آدم متوجه میشوند که همان روش هردمبیلی قدیمی بیشتر جواب میداد!
به نظر من چه خوب بود دانشمندها میتوانستند چیزی اختراع کنند و با کمک آن، این حس خوب مدرسه را تا آخر خرداد تازه نگه میداشتند. مثلاً صبح به صبح که میخواستیم برویم مدرسه به جای ادکلن داداش بزرگه، دو تا پیس «حس خوب مدرسه» میزدیم به خودمان و میرفتیم به سنگر علم و دانش!
خواب ماندم در پگاه مدرسه
باز افتادم به راه مدرسه
ساندویچ تخممرغ و نانپنیر!
باز آمد بوی ماه مدرسه
تصویرگری: مجید صالحی
9486868