گوناگون 08:00 - 10 بهمن 1393
در چهاردهم رمضان ۱۳۴۱ ق . کودتای خونی طرفداران عبدالسلام عارف به بار نشست و عارف همراه هم پیمانان بعثی اش اداره عراق را در دست گرفت .

ستارگان آسمان فقاهت(10)/ عکس

به گزارش سرویس دینی جام نیوز، یکی از راه های رشد و ترقی در مسیر زندگی مطالعه حالات بزرگان و دانشمندان است. در این گزارش می خواهیم به ابعاد زندگی  آیت الله العظمی سید محسن حکیم (رحمه الله علیه ) بپردازیم:

 

زندگینامه:

در قرن دهم امیر سید علی ، پزشک ویژه شاه عباس صفوی ، همراه پادشاه به زیارت مرقد منور امیر مؤ منان علی علیه السلام شتافت . فضای معنوی این شهر آسمانی چنان قلب پاک پزشک دربار را شیفته ساخت که بی اختیار به تقاضای اهالی نجف پاسخ مثبت داده ، برای همیشه خادم آستان علی علیه السلام و حکیم ساکنان حریم آن امام راستین شد. بدین ترتیب سید علی به ((حکیم )) شهرت یافت و این نام را برای همیشه در فرزندانش به یادگار نهاد.



سه سده پس از این ماجرا در خانه سید مهدی حکیم ، دانشور بزرگ نجف ، کودکی پای به گیتی نهاد که شهرت سید علی را جاودان ساخت . سید مهدی فرزندش را محسن نامید و شش سال بعد، در صفر ۱۲۷۰ ق .، در ((بنت جبیل )) لبنان دیده از جهان فروبست .





یتیم نجف





پس از پدر، سید محمود، برادر بزرگتر اندوه یتیمی از چهره محسن زدود، وی را به حفظ و قرائت قرآن کریم مشتاق ساخت . سید محسن در نه سالگی به درسهای حوزه روی آورد  و سید محمود، به عنوان نخستین استاد،بردار کوچکش را در آموختن ادبیات ، منطق و بخشهایی از فقه و اصول یاری داد.





یتیم نجف سپس در شمار شاگردان شیخ صادق بن حاج مسعود بهبهانی و شیخ صادق جواهر جای گرفت و توانست سه سال پیش از وفات آخوندخراسانی به درس خارج آن فقیه فرزانه راه یابد. در سال ۱۲۸۷ همزمان با درگذشت آخوند خراسانی در محفل درس آقا ضیاالدین عراقی حضور یافت و دو دوره اصول آن بزرگوار را درک کرد. آنگاه به درس فقه شیخ علی باقر جواهری شتافته ، پنج سال از دریای دانش آن فقیه پارسا کامیاب شد.

 





سید محسن پس از این دوره در شمار شاگردان میرزا محمد حسین نایینی جای گرفت و سرانجام برای رهایی از چنگال شیطان به درس حکیم و عارف شهره عراق سید محمد سعید حبوبی پناه برد. محمد سعید درچهره سید محسن آینده ای تابناک می دید، بنابراین در فرصتهای گوناگون پشتکارش را می ستود، به فردای رخشانش اشاره می کرد. و او را از حمایتهای معنوی خویش برخوردار می ساخت .





جهاد





سال ۱۳۳۲ برای بیشتر مردم جهان بسیار تلخ و دشوار بود. آتش نخستین نبرد جهانی هر روز شعله ورتر می شد. هر چند شیعیان همواره از بی مهری دولت عثمانی رنج می بردند، ولی این مساءله هرگز آنان را از انجام وظیفه باز نداشت . فقیهان بزرگ نجف جهاد با کافران بریتانیایی را واجب خواندند و خود پیشتر از دیگران رهسپار جبهه های نبرد شدند. یکی از پژوهشگران در این باره می نویسد:





نیروی مجاهدان در جبهه شعیبیه ۱۸۰۰ تن و در منطقه قرن ۴۰۰۰۰ نفر بود. رهبران مردمی مجاهدان را در سه جبهه مستقر کرده بودند: جبهه مرکزی قونه به فرماندهی شیخ ‌الشریعه اصفهانی ، مهدی حیدری ، مصطفی کاشانی . جبهه راست شعیبیه به رهبری مجتهدانی مانند سید محمد سعید حبوبی ، سید محسن حکیم و باقر حیدر؛ جبهه پشت ، هویزه به رهبری حضرات آیات مهدی خالصی ، محمد خالصی ، جعفر شیخ راضی ، عبدالکریم جزایری و عیسی کمال الدین .

 







سید محمد سعید، که به سبب کهولت سن توان اداره چنین سپاهی در خویش نمی دید، مهر ویژه خویش به سید محسن حکیم سپرده ، او را بدین امر خطیر گماشت و به رزمندگان گفت : آقای حکیم ، حفظه الله ، امین و مورد اعتماد من است . هر حکمی کند باید انجام گیرد.





این کردار سید محمد سعید مالهای بسیاری ، تحت عنوان هدایای مردم و کمکهای دولت عثمانی ، سمت سید محسن گسیل داشت ولی فرزند پارسا خاندان حکیم هرگز از آن مالها به سود خویش بهره نگرفت و حتی اسبی برای استفاده خود در جبهه تهیه نکرد. (۵۶۴) به گونه ای که چون عثمانیان و عشایر از جبهه شعیبیه عقب نشسته ، حبوبی و حکیم را همراه تعدادی اندک در برابر متجاوزان تنها نهادند، حبوبی از حکیم خواست تا خود را به ستاد فرماندهی رسانده ، کسب تکلیف کند. ولی دریغ که سید محسن اسب نداشت و از هر که تقاضای چارپا کرد با پاسخ منفی روبرو شد؛  زیرا موفقیت دشوار بود و اسب برترین وسیله گریز، سید محمد سعید ناگزیر است خویش را در اختیار حکیم قرار داد و گفت : اگر حکیم سالم بماند و من هلاک شوم مانعی ندارد. وجود او سودمندتر است . روزی خواهد آمد که او به ریاست می رسد.





به هر حال هجوم سنگین نیروهای بریتانیا سرانجام مجاهدن را عقب راند. در ناصریه سید محمد سعید بیمار شده ، چشم از جهان فروبست . اندکی بعد ناصریه سقوط کرد و حکیم با درسهای نوینی که آموخته بود، به نجف بازگشت .





پدر امت





آشنایی با دردهای مردم ، فروتنی ، تقوا، روشن بینی و دانش فراوان از سید محسن شخصیتی دوست داشتنی ساخته بود. به گونه ای که می توان گفت پیش از درگذشت حضرات آیات عظام اصفهانی و بروجردی بسیاری از عشایر بین النهرین به وی گرویده بودند. با درگذشت آن مراجع بزرگ امواج توده های انسانی از همه کشورها سمت ساحل امید سید محسن به جنبش ‍ درآمد. هر چند همه پیروان فقهی آن مرجع وارسته از شیعیان بودند ولی او خود را پدری مهربان برای همه مسلمانان می دانست . آن بزرگوار بارها به فرستادگان دربار، که اندیشه ستم به اقلیتهای نژادی و مذهبی را در سر می پروراندند، فرمود:





((ما مایل نیستم ، جز آنچه مصلحت من و مردم ، با همه گوناگونی نژادی و مذهبی ، در آن است بر زبان رانم . در دیدگاه من کرد، عرب و ترک با یکدیگر تفاوتی ندارند. همه آنها برادران و فرزندانم هستند. خوشبختی آنها را می خواهم و با همه توان و قدرتم از آنان نگاهبانی می کنم .))





آنچه در این مرحله از زندگی مرجع بزرگ شیعه بسیار جلوه می نماید شدت فروتنی و ساده زیستی اوست ؛ به گونه ای که هر چه بر موقعیت اجتماعی و مذهبی اش افزوده می شد، فروتنی و یاد خدا نیز در وجودش فزونی می یافت . آنچه حکیم روشن روان عراق در مقام اندرز به برخی از شاگردان مورد اعتمادش فرمود، می تواند نشانگر این حقیقت باشد:

 





روزی سوار بر اسب راه می پیمودم . گروهی از مردم نیز در پی من روان بودند. چون به پیرامونم نگریستم ، بسیاری و سران عشایر را مشاهده کردم ، که پیاده راه می سپردند و رکاب نگاه می داشتند. با خود گفتم علاقه و رویکرد مردم نیز نعمتی الهی است . بی اختیار اشک از دیدگانم روان شد. چون می دانستم شایستگی این نعمت را ندارم .





پرداختن به قرآن ، دوری از گناه و مداومت بر مناجاتهای سحرگاهی سید را چنان عظمت و هیبتی بخشیده بود که مخاطب را زیر نفوذ خویش ‍ می گرفت و از گفتار باز می داشت . در چنین شرایطی پدر مهربان امت با آغاز سخن و بیان مطالب دوستانه عطر صمیمیت در فضا می پراکند تا مراجعه کننده توان گفتار یابد. یکی از شاگردان آن بزرگوار در این باره می گوید:

روزی بر استاد وارد شدم دستش را بوسیده ، نشستم . مدتی گذشت ، هر چه تلاش کردم نتوانستم ، خواسته ام را بر زبان آورم . او که مشکل مرا دریافته بود، سخن آغاز کرد. من با شنیدن گفتار وی توان سخن بازیافتم و خواسته ام را شرح دادم . او پیوسته مطالب ظریف بر زبان می راند تا شرم بر من چیره نشود.





نکته مهم دیگر در زندگی آن مرجع وارسته مهربانی و ارتباط با تهیدستان و پابرهنگان بود. بسیاری از زندانیان ، بیماران و درماندگان با وی مکاتبه داشته ، از او یاری می جستند، که البته مورد موافقت پدر پیر امت قرار می گرفت .





سالهای توفان





روزگار زندگی حکیم را باید سالهای توفان نامید. حوادث پیاپی از هر سو بر دین باوران هجوم می آورد و آنها را در موقعیتهای دشوار گرفتار می ساخت . ایستادگی در برابر این تندبادهای سخت ، تنها از کسی بر می آمد که توان گام نهادن در وادی پرفراز و فرود سیاست داشته باشد و از رویارویی با سیاستمداران هزار چهره نهراسد. بی تردید مرجع وارسته نجف می توانست چنین رسالت دشواری را به دوش کشد واز کیان مؤ منان پاسداری کند. در دیدگاه او ره سپردن در وادی سیاست نه تنها نکوهیده نبود، بلکه عین دین و وظیفه همه مؤ منان به شمار می آمد. آن بزرگوار در یکی از نامه هایش از این حقیقت پرده برداشته ، نوشت :





اگر سیاست به معنی اصلاح امور مردم و تلاش برای بالا بردن و پیشرفت آنها و نیک تر ساختن کارهایشان باشد… پس دین مقدس اسلام جز برای پرداختن بدین امور نیامده است و طبیعی است که مؤ منان باید با همه توان بدان پرداخته ، آن را واجب بدانند.

حکیم با این اندیشه با استقبال حوادث شتافت . حوادثی که بررسی کوتاه مهم ترین آنها می تواند در شناسایی شخصیت آن مرجع نامور سودمند باشد.

 





روزی فیصل دوم ، پادشاه عراق به نجف رفت . مقامهای رسمی از حکیم خواستند تا به رسم دیرین در حرم حضرت امیر مؤ منان علیه السلام به استقبال شاه شتابد و جای خالی سید ابوالحسن را – که به دلیل بیماری در لبنان به سر می برد – پر کند. آن بزرگوار همراه دو تن از استادان حوزه به ملاقات فیصل شتافت و مراسم بخوبی پایان یافت .  چند سال بعد شاه دیگربار عزم نجف کرد و مقامهای رسمی حکیم را به استقبال خواندند. ولی مرجع بیدار شیعه نپذیرفت . عبدالرسول خالصی ، فرماندار کربلا، خود به دیدار حکیم شتافته ، گفت : آقا! من شیعه ام ، این کار شما اهانت به من است ، به مصلحت شیعه نیست .





حکیم فرمود: این کار من خدمتی به همه شیعیان عراق است . ما بخشی از جواهرات گنجینه همایونی نیستیم تا هر چند گاه پادشاه آنها را از نظر بگذراند. من بار اول به دیدارش شتافتم تا مشکلات مردم را با وی در میان نهم ؛ ولی گویا موضوع جدی نیست و تا کنون هیچ اقدامی انجام نداده است . هدف از این سفر تبلیغ شخصی است . من نمی توانم بخشی از جواهرات گنجینه همایون باشم .





آن بزرگوار در دفاع از کیان اسلام بدین امر بسنده نکرد، بلکه در برابر لوایح ضد اسلامی فیصل مردانه ایستاد و از تصویب آنها جلوگیری کرد. علاوه براین وقتی نیروهای دولتی به مؤ منانی که در حمایت از مصر، علیه فرانسه ، انگلیس و اسرائیل به راهپیمایی پرداخته بودند، یورش برده گروهی را مجروح و زندانی ساختند، مرجع روشن بین شیعه ضمن نامه ای به فیصل انزجار خود را از این کردار اعلام داشت و به عنوان اعتراض به مجروح و زندانی کردن مؤ منان از حضور در نماز جماعت چشم پوشید. در پی این اقدام همه نمازهای جماعت نجف تعطیل شد و موجی از اعتراض و اعتصاب بیشتر شهرها را فرا گرفت . دولتیان ناگزیر پوزش خواسته ، زندانیان را آزاد ساختند.





جماعه العلماء



با کودتای ۱۹۵۸ م دفتر پادشاهی در عراق بسته شد و شیوه جدیدی از دیکتاتوری با نام جمهوری بر کشور سایه افکند. مرجع روشن بین شیعه که از سیاستهای پشت پرده استعماگران آگاه بود، مخابره تلگراف برای عبدالکریم قاسم ، رهبر کودتا سرباز زد و بدین ترتیب خود را در برابر نظام جدید قرار داد. اندکی بعد کودتاگران لزوم کنار نهادن حجاب را اعلام داشتند و از انتشار کتابهای اسلامی در این موضوع جلوگیری کردند. رهبر بیدار شیعه در برابر این حرکت استعماری واکنش شدید نشان داده ، پیام کوبنده ای برای مسؤ ولان فرستاد. به گونه ای که آنان ناگزیر عقب نشسته ، اجازه چاپ آثار دین باوران را صادر کردند.  سرور فقیهان نجف ، که اعتقادات مردم را در معرض خطر می دید نمایندگان بسیار به شهرهای مختلف گسیل داشت و سایه مرجعیت خویش را تا دورترین نقاط عراق گسترش داد. فعال ساختن مسجدها، برگزاری گردهمایی بزرگ مذهبی و ایجاد شبکه ای از کتابخانه های زنجیره ای در سراسر کشور بخشی از برنامه های آن فقیه پاکراءی در پاسداری از مرزهای اعتقادی مردم به شمار می آید.

 

 





علاوه بر این مرجع حکیم امت برای رویارویی با حزبها و گروههای سیاسی ساخته استعمارگران تدبیری تازه اندیشید. آن بزرگ مرد حزب دعوت اسلامی را، که توسط حضرات آیات سید محمد باقر صدر، سید مرتضی عسکری ، سید مهدی حکیم ، سید محمد باقر حکیم ، سید محمد حسین فضل الله شیخ محمد مهدی شمس الدین و گروهی دیگر از بزرگان حوزه نجف بنیاد نهاده شده بود،(۵۷۹) تقویت کرد (۵۸۰) و با تشکیل ((جماعه العلماء)) که بسیاری از چهره های سرشناس حوزه نجف در آن شرکت داشتند، (۵۸۱) حوزه کهنسال حریم امیرمؤ منان علیه السلام را از چشمی بیدار و دستی توانا در عرصه سیاست ، فرهنگ و اجتماع عراق برخوردار ساخت . مرجع بزرگ شیعه در پی این تحرکات ، فتوای مشهور کفر حزب کمونیست را صادر کرد. ترجمه این فتوا، که در پاسخ به نامه یکی از پیروانش نوشته شده ، چنین است :





بسم الله الرحمن الرحیم

پیوستن به حزب کمونیست جایز نیست . این کار کفر و بی دینی بوده ، موجب گسترش کفر و بی دینی است . خداوند شما و همه مسلمانان را از آن حفظ کند و بر ایمان و تسلیمتان بیفزاید.

والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته محسن حکیم ۱۷ شعبان ۱۳۷۹


در پی این پیام مردم ، گروه گروه ، حزب کمونیست را ترک گفتند و سرزمین عراق از خطر سقوط در گرداب کمونیزم جهانی رهایی یافت . ولی این پایان تحرکات مرجع بیدار نجف نبود. آن بزرگ مرد برای فرود آوردن ضربه نهایی بر پیکر کمونیستها ضمن پیامی به شهید صدر لزوم نگارش کتابی در مقایسه کمونیزم و اسلام را یادآورد شد. پس از این پیام بود که شهید سید محمد باقر صدر کتاب گرانسنگ ((فلسفتنا)) را به رشته نگارش کشید.





فلسطین



سال ۱۳۳۸ برای مسلمانان سالی ناگوار بود. سده سرانجام پرده های تزویر کنار زده ، رژیم اشغالگر قدس را به رسمیت شناخت . مرجع بیدار شیعه ضمن نامه ای به آیه الله بهبهانی در تهران ، نگرانی خویش را آشکار ساخت . علاوه بر این آن بزرگوار بهره گیری از کمکهای مردمی در راه آزادی فلسطین را ستود و دوری مسلمانان از اسلام را سبب اصلی مشکل فلسطین شمرد.





سفر سبز

در چهاردهم رمضان ۱۳۴۱ ق . کودتای خونی طرفداران عبدالسلام عارف به بار نشست و عارف همراه هم پیمانان بعثی اش اداره عراق را در دست گرفت . در روزهای آغازین این حرکت شوم بسیاری از مردم کوچه و خیابان در خون خویش فرو غلتیدند و اعضای گروههای اسلامی با امواج سرکوب روبرو شدند.  نمایندگان دولت از مرجع مسلمانان خواستند تاتلگراف دولت تاییدی به عبدالسلام بفرستد. ولی او، که حزب بعث را می شناخت ، از این کار خودداری کرد. و به عنوان اعتراض ، ابراز وجود در برابر خودکامگان بعثی و روحیه بخشیدن به دین باوران سفری الهی را سازمان داد.  او در این سفر همراه بسیاری از استادان ، دانشوران و مؤ منان نجف از کربلا، کاظمین ، سامرا، بغداد دیدار کرد و پس از حدود یک ماه ، دیگر بار به نجف گام نهاد. این سفر، که همه جا با حضور یکپارچه مردم همراه بود،  در واقع نوعی هشدار به کودتاگران شمرده می شد.





در پی این مانور بزرگ مردمی کودتاگران به قدرت اسلام پی برده ، تلاشهای گسترده ای برای ارتباط با آیه الله العظمی حکیم آغاز کردند. ولی مرجع بیدار شیعه هرگز اجازه دیدار و بهره گیری از نام خویش را به آنها نداد.





عبدالسلام اندک اندک بر امور کشور چیرگی یافت ، رقیبان را یکی پس از دیگری از میان برداشت و بعثیان را از مراکز قدرت دور ساخت . او برای دست یابی به حمایت مردمی از کردار بعثیان در روزهای آغازین کودتا، ابراز انزجار کرده ، خود را پیرو اسلام نمایاند، و برای از میان بردن قدرت و عظمت مرجعیت تدبیری دیگر اندیشید. تدبیری که با برافراشتن پرچم قوم گرایی آشکار شد. در دیدگاه او اهل سنت همه اعرابی با نژاد اصیل بوده ، شیعیان همگی غیر عرب و فارس شمرده می شدند و او ماءمور نجات و سربلندی اعراب بود. مرجع بیدار شیعه در برابر این حرکت استعماری ایستاد. هیاءت بلند پایگان بغداد را با اعتراض به قوم گرایی و احکام خلاف اسلام از خویش رنجاند و دیدار با رهبر کودتا را به لغو ضد دینی مشروط ساخت .





مجموعه این برخوردها عارف را به خشونت فزونتر کشاند؛ در نتیجه بسیاری از پیروان و نمایندگان مرجع حکیم امت تعبید یا زندانی شدند.

پیوند مرجع بیدار شیعه با مردم و دانشوران اهل سنت چنان بود که عارف بزودی خود را در برابر مردم و حتی روحانیان اهل سنت یافت ، بنابراین ترجیح داده به ملایمت روی آورد و حوزه و گروههای اسلامی را به حال خود رها کند.





در چنین شرایطی عبدالسلام عارف در حادثه سقوط هواپیمای اختصاصی اش درگذشت و برادرش عبدالرحمان عارف اداره کشور را به دست گرفت . در روزگار او کشور سمت فضای باز سیاسی هدایت شد. حزبهای کمونیست و بعث ، که توسط عبدالسلام از عرصه سیاست رانده شده بودند، دیگر بار فعالیت آشکار خویش را آغاز کردند. مرجعیت شیعه در نخستین گام برای مردمی شدن نظام فرزندش محمد مهدی را نزد نخست وزیر فرستاد، تا پیام مهمش را به دستگاه حاکم ابلاغ کند. پیام کوتاه و روشن بود:

… باید نظامیان کنار گذاشته شوند و شورای رهبری سه نفره زمام کشور را بدست گیرد. ما آماده ایم تا توافق کنیم شما یکی از آن سه نفر باشید.





هر چند نخست وزیر پیشنهاد مرجع نجف را نپذیرفت ، و عراق را از نیکبختی محروم ساخت ولی فضای باز سیاسی ؛ جنگ اعراب و اسرائیل – که به شکست اعراب انجامید – و تدبیر مرجعیت شیعه ، روحانیان را از محبوبیت و توانی روزافزون بر خوردار ساخت . پاسخ دادن به تلگراف عبدالرحمان عارف و یادآوری لزوم وحدت برای رویارویی با صهیونیزم ، برپایی محفلهای بزرگداشت برای شهیدان جنگ در کربلا، بصره ، نجف و بغداد، فرستادن هیاءت هایی مرکب از دانشمندان شیعه و سنی به کشورهای گوناگون برای بررسی مساءله فلسطین و موقعیت مسلمانان بخشی از تدبیرهای آن رهبر فرزانه بود. تدبیرهایی که امواج جمعیت را سمت خانه اش گسیل داشت و شعارهای ((سید محسن قاعدنا و النجف عاصمتنا)) – سید محسن حکیم رهبر ما و نجف پایتخت ماست – در همه جا پراکند ساخت .





گفتگو با شیطان



ناگفته پیداست که مرجع حکیم شیعه تنها به عراق نمی اندیشید در این سالها مطرح شدن ((لایحه انجمنهای ولایتی و ایالتی )) در ایران و نیز پس ‍ از مدتی یورش مزدوران آمریکا به مدرسه فیضیه آن رهبر فرزانه را در اندوه فرو برد. بنابراین ضمن فرستادن تلگرافهای گوناگون ناخشنودی خویش از حوادث ایران را آشکار ساخت .





آمریکا که از آینده خویش بیمناک بود برای مهار قدرت مرجعیت شیعه سفیرش را، به همراه برخی از بلندپایگان سفارت آمریکا در بغداد، نزد سید فقیهان نجف گسیل داشت . سفیر آمریکا گفت : این وضع – حکومت عبدالرحمان عارف – برترین وضع سیاسی عراق است . از این نظام چه می خواهید…





مرجع بیدار امت یک جلد ((منهاج الصالحین )) – رساله علمیه آن بزرگوار – به سفیر داده ، فرمود: این است آنچه ما می خواهیم .با این پاسخ زنگهای خطر برای استعمار به صدا در آمد. آنها در اندیشه نیرویی برای رویارویی با حکیم و قدرت افسانه ای حوزه بودند و البته برای این ماءموریت نیرویی مناسبت تر از حزب بعث وجود نداشت .





جمهوری تزویر



سرانجام نقشه های استعمارگران جامه عمل پوشید و حزب بعث با کودتا به قدرت دست یافت . مرجع بیدار شیعه که بعثیان را نیک می شناخت ، بی درنگ ، عشایر، دانشوران و مردم اهل سنت را در یک جبهه گرد آورد تا در انجام واکنشهای مناسب یاری اش دهند، ولی سیاست کودتاگران آن فقیه روشن بین را از واکنش منفی بازداشت . حزب بعث ، که به چیزی جز حذف اسلام از کشورهای عربی نمی اندیشید، به پخش پیوسته قرآن و مراسم عزاداری سالار شهیدان از رادیو و تلویزیون پرداخت .





حکیم ناگزیر سیاست صبر و انتظار پیش گرفت . به نمایندگانش فرمان داد از هر گونه سازش یا رویارویی با کودتاگران بپرهیزند و خود نیز از پذیرش ‍ صدام خودداری کرد.





مدتی بعد چون کودتاگران ارکان قدرت خویش را مستحکم یافتند. پرده از چهره زشت خویش برداشته ، ضمن اطلاعیه ای ((ارتجاع دینی )) را بزرگترین مانع در برابر احزاب خواندند.  در پی این اطلاعیه تهاجم آشکار دولت بر مرزهای دین آغاز شد برخی از مؤ سسات فرهنگی مذهبی مصادره گردید. و خدمت وظیفه برای همه حتی طلاب الزامی شد.مرجعیت شیعه فرزندش را برای اعتراض به تلاشهای دولت نزد احمد حسن البکر فرستاد و چون این اقدام را بی ثمر یافت ، تصمیم گرفت خود به بغداد رفته ، کارگزاران استعمار را گوشمالی دهد. بنابراین مردم را به یک همایش بزرگ مذهبی فرا خواند در این گردهمایی بزرگ ، که در صحن حضرت علی علیه السلام برگزار گردید، اطلاعیه مهم مرجعیت شیعه توسط فرزندش محمد مهدی حکیم خوانده شد. نگاهی گذرابه بخشهایی از آن اطلاعیه سودمند می نماید:





… ای مسلمانان !… نجف شما مستحکم ، جهادگر و استوار در راه امامان معصوم ایستاده است … همه مردم می دانند از زمانی که اعتقادات و جانهای امت مورد تجاوز و ستم قرار گرفت و هویتشان را آماج ستمهای اجتماعی ، اقتصادی ، قومی و ملی واقع شد حوزه علمیه به رهبری مرجعیت تنها جایی بود که سخن حق را همیشه می گفت و بزودی نیز این کلمه حق را خواهد گفت

نظام که خطر را درک کرده ، زمان را در رویارویی با دشمن نیک می شناخت ، در یورش ناگهانی گروهی از روحانیان را دستگیر کرده ، زیر شدیدترین شکنجه های قرار داد و تا در برابر خبرنگاران به جاسوسی خود و سیصد تن از روحانیان و مؤ منان سرشناس مانند سید محسن حکیم ، امام خمینی ، سید موسی صدر اعتراف کند.





شرایط روز به روز دشوارتر می شد. مرجعیت شیعه پس از رایزنی با جمعی از روحانیان بغداد راه پایتخت پیش گرفت تا به وضعیت موجود پایان دهد. گروهی از سران نظام به امید کارگر افتادن تهدیدها و اقدامهای خشن دولت حضور مرجع حکیم امت رسیدند ولی با قاطعیت آن رهبر فرزانه روبرو شدند، بویژه آنکه آن روزها مصادف با تولد پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بود و دلوت هر گونه جشن و بزرگداشت را ممنوع می دانست . حکیم ضمن اعتراض شدید به این امر درباره دستگیریهای پیاپی روحانیان و دین باوران به اتهام جاسوسی گفت : این کار درستی نیست ؛ این لکه دار کردن عراقیان در سطح جهان است . شما می گویید اینها که گرفته اید همه جاسوسند، دنیا می بیند در این کشور فرهنگیان ، استادان و پزشکان جاسوسند آنگاه با خود می اندیشد کشوری که گروههای ممتازش جاسوس ‍ باشند، حال باقی مردم آشکار است اگر بگوید این افرا فکرشان با ما و سیاست ما مخالف است ، معقول می نماید ولی اینکه ما مخالف است ، معقول می نماید ولی اینکه می گویید همه جاسوسند، ممکن نیست .





آن بزرگوار در دیدار با فرستاده احمد حسن البکر، که وی را به دستگیری تهدید می کرد، فرمود:

اینک نفرت مردم از شما به اندازه ای رسیده است که اگر به شما دست یابند، با گلوله نمی کشند، زیرا به اندازه بهای گلوله نمی ارزید، بلکه شما را با دندانهایشان می کشند.



سرانجام بعثیان آخرین بخش از داستان ساختگی جاسوسی را به نمایش ‍ گزارند ((مدحت الجاج سری )) یکی از دستگیر شدگان بر صفحه تلویزیون آشکار شده ، به جاسوسی خود و سید مهدی حکیم اعتراف کرد. روز بعد نیروهای دولتی به بهانه ایجاد فشار بر سید مهدی محل زندگی مرجع شیعه را محاصره کردند و پس از چندی آن رهبر کهنسال را در حالی که تحت مراقبت بود با اتومبیل دولتی به کوفه فرستاده ، خانه اش را زیر نظر گرفتند و تلفن و آب و برقش را قطع کردند. البته این پایان بی حرمتی ها نبود. در نجف چماقداران بعثی به خیابانها ریختند، به خانه مرجع مسلمانان یورش بردند و در دو دیوارش را با گل و کثافات آلوده ساختند.





پس از این واقعه دستگیریها فزونی یافت و اندکی بعد فقیه حکیم عراق به دلیل بیماری رهسپار لندن شد. سید مهدی که پیشتر از کشور خارج شده بود، نیمه شب خود را به بیمارستان رساند و پس از سلام درباره نتیجه حرکت مرجعیت در عراق با پدر گفتگو کرد. مرجع روشن بین شیعه گفت : درست است که من بر آنها پیرو نشدم … ولی می دانم مردم عراق مرا دوست دارند. مظلومیتی که مردم عراق آن را درک کرده اند. دست که برای ده سال در خاطرشان خواهد ماند و از پذیرفتن حزب بعث پیشگیری خواهد کرد. هر چند نمی توانم ده سال دیگر زندگی کنم ولی خاطره ام باقی می ماند و مانع پیشرفت حزب خواهد شد.





پس از مدتی حکیم به بغداد بازگشت و سرانجام در ۲۷ ربیع الاول ۱۳۹۰ ق . برابر با ۱۳۴۸ ش . برای همیشه دیده از جهان فرو بست .  مردم عراق در تشییعی ، که در تاریخ آن کشور بی نظیر بود، پیکرش را به نجف انتقال دادند و در کنار کتابخانه ای که خود بنیاد نهاده بود، به خاک سپردند.





آن بزرگوار کتابها، مسجدها، کتابخانه ها و مدرسه های بسیاری از خویش به یادگار نهاد. یادگارهایی که در کنار انبوه شاگردان دانشورو فرزندان شجاع و پاکدلش گنجینه آثار آن مرجع وارسته را پدید آوردند. گنجینه ای پر از نام شهیدان جاوید سید محمد باقر صدر، سید محمد مهدی حکیم ، سید عبدالهادی حکیم ، سید عبدالصاحب حکیم ، سید علاءالدین حکیم و سید محمد حسین حکیم در شمار تابناکترین گوهرهای آن جای دارند.

 

منبع:



گلشن ابرار جلد ۲//جمعی از پژوهشگران حوزه علمیه قم



 


5732673
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است