گوناگون 15:38 - 12 بهمن 1393
روز12 بهمن 57 بود. مردم ایران با شور و شعف فراوان مشتاق دیدار امام بودند. حضور قریب به سه میلیون ایرانی، بی سابقه ترین و با شکوه ترین استقبال تاریخی دوران معاصر را رقم زد.

روسای جمهوری ایران ۱۲بهمن سال۵7 کجا بودند؟



به گزارش سرویس فرهنگی جام نیوز، روز12 بهمن 57 بود. مردم ایران با شور و شعف فراوان مشتاق دیدار امام بودند. حضور قریب به سه میلیون ایرانی، بی سابقه ترین و با شکوه ترین استقبال تاریخی دوران معاصر را رقم زد. استقبال از مردی که با مرجعیت و رهبری بی نظیرش نمونه ای بی بدیل از حکومت اسلامی را در نظام جهانی بنیان گذاشت.



 روز12 بهمن 57 بود. مردم ایران با شور و شعف فراوان مشتاق دیدار امام بودند. حضور قریب به سه میلیون  ایرانی، بی سابقه ترین و با شکوه ترین استقبال تاریخی دوران معاصر را رقم زد. استقبال از مردی که با مرجعیت و رهبری بی نظیرش نمونه ای بی بدیل از حکومت اسلامی را در نظام جهانی بنیان گذاشت.

 

روزی که حضرت امام خمینی (ره) با قلبی آرام پس از ۱۵ سال هجرت و تبعید به میهن اسلامی بازگشتند هر کدام از شخصیت هایی که در طول ۳۶ سال اخیر بر کرسی ریاست قوه مجریه نشستند در زمان ورود امام خمینی (ره) خاطره ای از خود دارند.

 

ابوالحسن بنی صدر

او از همان ابتدای حرکت امام خمینی (ره) از پاریس به تهران در هواپیما  همراه ایشان بود.

 

محمد علی رجایی

او چند ماه قبل از انقلاب ۵۷ از زندان آزاد شد. هنگام آمدن امام خمینی(ره) به ایران در کمیته استقبال مردمی از وی شرکت داشت.

 

حضرت آیت الله خامنه ای:

یکی از خاطرات خیلی جالب من، آن شب اوّلی است که امام وارد تهران شدند؛ یعنی روز دوازدهم بهمن شب سیزدهم شاید اطّلاع داشته باشید و لابد شنیده‌اید که امام، وقتی آمدند به بهشت زهرا رفتند و سخنرانی کردند بعد با هلی‌کوپتر بلند شدند و رفتند.

تا چند ساعت کسی خبر نداشت که امام کجا هستند! علّت هم این بود که هلی‌کوپتر، امام را در جایی که خلوت باشد برده بود؛ چون اگر می‌خواست جایی بنشیند که جمعیت باشد، مردم می‌ریختند و اصلاً اجازه نمی‌دادند که امام، یک جا بروند و استراحت کنند. می‌خواستند دور امام را بگیرند.

 

هلی‌کوپتر در نقطه‌ای در غرب  تهران رفت و نشست، بعد اتومبیلی امام را سوار کرد. همین آقای  ناطق نوری اتومبیلی داشتند، امام را سوار می‌کنند مرحوم حاج احمد آقا هم بود. امام می‌گویند: مرا به خیابان ولی‌عصر ببرید؛ آن‌جا منزل یکی از خویشاوندان است. درست هم بلد نبودند؛ می‌روند و سراغ  به سراغ، آدرس می‌گیرند، بالاخره پیدا می‌کنند منزل یکی از خویشاوندان امام بی‌خبر، امام وارد منزل آنها می‌شوند!

امام هنوز نماز هم نخوانده بودند عصر بود از صبح که ایشان آمدند ساعت حدود نه و خرده‌ای  و به بهشت زهرا رفتند تا عصر، نه ناهار خورده  بودند، نه  نماز خوانده بودند، نه اندکی استراحت کرده بودند! آن‌جا می‌روند که نمازی بخوانند و استراحتی بکنند. دیگر تماس با کسی نمی‌گیرند؛ یعنی آن‌جا که می‌روند، با کسی تماس نمی‌گیرند. حالا کسانی که در این ستادهای عملیاتی نشسته بودند ماها بودیم که نشسته بودیم چقدر نگران می‌شوند! این دیگر بماند. چند ساعت، هیچ کس از امام خبر نداشت؛ تا بعد بالاخره خبر دادند که بله، امام در منزل فلانی هستند و خودشان می‌آیند، کسی دنبالشان نرود!

 

من در مدرسه رفاه بودم که مرکز عملیات مربوط به استقبال از امام بود همین دبستان دخترانه رفاه که در خیابان ایران است که شاید شما آشنا باشید و بدانید آن‌جا در یک قسمت، کارهایی را که من عهده‌دار بودم، انجام می‌گرفت؛ دو، سه  تا اتاق بود. ما یک روزنامه روزانه منتشر می‌کردیم. در همان روزهای انتظار امام، سه، چهار شماره روزنامه منتشر کردیم. عدّه‌ای آن‌جا بودیم که کارهای مربوط به خودمان را انجام می‌دادیم.

 

آخر شب حدود ساعت نه ‌و نیم، یا ده بود همه خسته و کوفته، روز سختی را گذرانده بودند و متفّرق شدند. من در اتاقی که کار می‌کردم، نشسته بودم و مشغول کاری بودم؛ ناگهان دیدم مثل اینکه صدایی از داخل حیاط می‌آید جلو ساختمان مدرسه رفاه، یک حیاط کوچک دارد که محلِّ رفت و آمد نیست؛ البته آن هم به کوچه در دارد، لیکن محلِّ رفت و آمد نیست دیدم از آن حیاط، صدای گفتگویی می‌آید؛ مثل اینکه کسی آمد، کسی رفت. پا شدم ببینم چه خبر است.

 

یک وقت دیدم امام از کوچه، تک و تنها به طرف ساختمان می‌آیند! برای من خیلی جالب و هیجان‌انگیز بود که بعد از سالها ایشان را می‌بینم پانزده سال بود، از وقتی که ایشان را تبعید کرده بودند، ما دیگر ایشان را ندیده بودیم فوراً در ساختمان، ولوله افتاد؛ از اتاقهای متعدّد شاید حدود بیست، سی نفر آدم، آن‌جا بودند همه جمع شدند. ایشان وارد ساختمان شدند. افراد دور ایشان ریختند و دست ایشان را بوسیدند. بعضی ها گفتند که امام را اذیّت نکنید، ایشان خسته‌اند.

 

برای ایشان در طبقه بالا اتاقی معیّن شده بود که به نظرم تا همین سالها هم مدرسه رفاه، هنوز آن اتاق را نگه داشته‌اند و ایام دوازده بهمن، گرامی می‌دارند به نحوی طرف پله‌ها رفتند تا به اتاق بالا بروند. نزدیک پاگرد پله که رسیدند، برگشتند طرف ما که پای پله‌ها ایستاده بودیم و مشتاقانه به ایشان نگاه می‌کردیم.

 

روی پله‌ها نشستند؛ معلوم شد که خود ایشان هم دلشان نمی‌آید که این بیست، سی نفر آدم را رها کنند و بروند استراحت کنند! روی پله‌ها به قدر شاید پنج دقیقه نشستند و صحبت کردند. حالا دقیقاً یادم نیست چه گفتند. به‌هرحال، «خسته نباشید» گفتند و امید به آینده دادند؛ بعد هم به اتاق خودشان رفتند و استراحت کردند.

البته فردای آن روز که روز سیزدهم باشد، امام از مدرسه رفاه به مدرسه علویِ شماره دو منتقل شدند که برِ خیابان ایران است نه مدرسه علوی شماره یک که همسایه رفاه است و دیگر رفت و آمدها و کارها، همه آن‌جا بود. این خاطره به یادم مانده است.

 

آیت الله هاشمی رفسنجانی:

روز دوازده بهمن وقتی موج جمعیت را در میدان آزادی وحوالی دیدیم اضطراب ما برای نشستن سالم هواپیما بیشتر شد.با همان دلهره خود را به فرودگاه رساندیم.و وقتی هواپیمای حامل امام نشست فریاد شکر و شادمانی از ما مردم و ما برخاست.

 

موج جمعیت به گونه ای بود که نمی توانستیم به امام نزدیک شویم و از همان دور دیدیدم که امام از هواپبما پیاده و سوار ماشین شد تصمیم گرفته بودیم که خود را به امام در بهشت زهرا برسانیم و جمعیت به گونه ای بود که می دانستیم به بهشت زهرا نمی رسیم.

 

من و چند تن از مبارزین به همراه آیت الله موسوی اردبیلی تصمیم گرفتیم به منزل ایشان در حوالی میدان توحید برویم تا آنجا از طریق رادیو مراسم بهست زهرا را گوش کنیم در آنجا بودیم که پیغام دادند هلی کوپتری امام را برد و فعلا هیچ خبری از امام نداریم اضطراب ما زیاد شد از طریق تلفن به هر جا که فکرمان می رسید تماس گرفتیم تا بالاخره حوالی بعد ازظهر به ما خبر دادند که امام در منزل برادارشان در دروس هستند.

 

فردا و پس فردای آن نیزسرگرم مسایل بودم روز چهاردهم خدمت امام در مدرسه علوی رفتم وقتی ایشان مرا دید گفت ما دو روز است که اینجاییم و شما را نمی بینیم و شما کجایید؟ سلام کردم و گفتم مسائل زیاد است انشالله خدمت میرسم و همه چیز را می گویم.

 

پس از آن بود که دیدارهای مشورتی و جلسات برای چگونگی تنظیم امور درهمان مدرسه شروع شد تا شب بیست و یکم بهمن که خبر حکومت نظامی واحتمال حمله  نیروهای هوایی درشهر پخش شد. نگران بودیم رفتیم پیش امام که شما امشب باید از این مدرسه بروید و ایشان با صلابتی که همیشه سراغ داشتیم گفت: من هیچ جا نمی روم و همینجا می مانم و به مردم هم باید بگویید که هیچ توجهی به حکومت نظامی نکنند.

 

صلابت و تدبیرامام باعث شد ما در22 بهمن خیلی زود، سریع و بدون کمترین تلفات جانی و مالی در سطح شهر تهران به پیروزی تاریخی برسیم.

 

حجت الاسلام والمسلمین  سید محمد خاتمی:

آقای خاتمی تا سال ۱۳۵۷، مراحل درس های "خارج" و "فقه و اصول" را گذراند و در نزدیکی انقلاب اسلامی ایران، ریاست مرکز اسلامی هامبورگ را برعهده گرفت.

در سال ۱۳۵۹، پس از بازگشت به ایران، در نخستین انتخابات پارلمانی جمهوری اسلامی شرکت کرد و به نمایندگی مردم اردکان و میبد وارد مجلس شورای اسلامی شد.

 

محمود احمدی نژاد:

در12 بهمن جزو کمیته انتظامات استقبال از امام بودیم اما وقتی عطر امام در بهشت زهرا پیچید غلغله برپا شد و همه برای استقبال از امام شتافتند.

در آستانه یکی از انتخابات ها سه نفر به عنوان نماینده دانشجویان خدمت امام مشرف شدیم تا از رهنمودهای ایشان مطلع شویم و آنها را به دانشجویان منتقل کنیم، وقتی خدمت امام خمینی(ره) رسیدیم، محو تماشای چهره نورانی ایشان شدیم و مطالب خودمان را فراموش کردیم و بعد از دیدار با امام و در راه بازگشت به جمع دانشجویان تازه متوجه شدیم که مطالب خود را بیان نکردیم و نمی دانستیم چه جوابی به دانشجویان بدهیم.

در دیدار جمعی از دانشجویان در اوایل انقلاب با امام خمینی (ره) که حدود 15 دقیقه طول کشید آنقدر محو تماشای چهره حضرت امام بودم که متوجه سخنان ایشان نشدم و پس از اتمام دیدار متوجه شدم همه حاضران غرق در چهره نورانی امام شده بودند و هیچ کس متوجه رهنمودهای امام خمینی (ره) نشده بود و به همین دلیل سخنان ایشان را از روی نوار پیاده کردیم.

 

حجت الاسلام والمسلمین حسن روحانی:

در مسیر تکمیل درسم  در رشته حقوق درس می خواندم وقتی حضرت امام آمدن به پاریس به طور طبیعی درس رها شد.

در آن ایام بیشتر فرصت ها برای سخنرانی در دانشگاه ها و کشورهای مختلف اروپایی انجام می شد زمانیکه حضرت امام در نوفل لوشاتو بودند من در بسیاری از این سخنرانی ها شرکت می کردم و گاهی اوقات به دیدن حضرت امام به نوفل لوشاتو می رفتم تا آنجا که علاوه بر شهرهای ایران در خیابان های اروپا تظاهرات برعلیه شاه رخ داد.

بنابراین در 12 بهمن ماه 1357، در نوفل لوشاتو بودم و به دلیل تکمیل شدن ظرفیت هواپیمای امام دیگر جایی برای من در آن پرواز سرنوشت ساز نبود. بنابراین به لندن رفتم تا با خانواده به ایران باز گردم.

 

 

مشرق

 


5751155
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است