گوناگون 17:38 - 26 مرداد 1397
همشهری آنلاین دفتر سفید
معلم انشا وارد کلاس می‌شود... بعد از حاضر و غایب‌کردن، زیرلب می‌گوید: «توکل‌نیا، بیا پای تابلو انشات رو بخون.»

به دفترسفیدم نگاهی می‌کنم. خانم کمالی به من خیره شده. می‌خواهم بگویم ننوشته‌ام، اما نظرم عوض می‌شود. این‌همه جلویش منم‌منم کرده‌ام و از داستان‌هایم گفته‌ام. امکان ندارد جا بزنم...

بلند می‌شوم و به سمت تابلو می‌روم. به دفترسفیدم نگاه می‌کنم و لب باز می‌کنم، طوری که انگار از رو می‌خوانم.

«خورشید می‌درخشد. روزی خوب با هوایی پاک. مادرم ازاتاق بیرون می‌آید و صبح‌ به‌خیر می‌گوید. لحظه‌ای مکث می‌کند و با شادی می‌گوید... م‌م‌م... ‌می‌گوید...»

رشته‌ی‌ کلامم پاره می‌شود و دیگر چیزی برای گفتن ندارم. نگاه‌های سنگین هم‌کلاسی‌هایم را حس می‌کنم؛ انگار همه متوجه شده‌اند انشا ننوشته‌ام.

ناگهان خانم کمالی می‌گوید: «توکل‌نیا، بیا پای تابلو انشات رو بخوان.»

همه‌جا سکوت است. دوباره می‌گوید: «توکل‌نیا...» این‌بار حرفش با سقلمه‌ی مینا هم‌زمان می‌شود: «مگه کری؟ می‌گه بیا انشات رو بخون.»

دوباره به دفترسفیدم خیره می‌شوم.

 

 آریانا توکل‌نیا، 14ساله از رشت

عکس: بهاره بیات، 15ساله از زنجان


9877238
 
پربازدید ها
پر بحث ترین ها
صفحه اصلی | درباره‌ما | تماس‌با‌ما | تبلیغات | حفظ حریم شخصی

تمامی اخبار بطور خودکار از منابع مختلف جمع‌آوری می‌شود و این سایت مسئولیتی در قبال محتوای اخبار ندارد

کلیه خدمات ارائه شده در این سایت دارای مجوز های لازم از مراجع مربوطه و تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران می باشد.

کلیه حقوق محفوظ است