وسط حیاط یک حوض آبی هست که بعد از عید ماهیقرمزهایمان را در آن میاندازیم و تابستانها آنجا آببازی میکنیم.
همهی ما روزهای جمعه به خانهی مادربزرگ و پدربزرگ میرویم و دور هم جمع میشویم. مادربزرگ میگوید وقتی خودش هم بچه بوده به همراه پدر و مادرش همین کار را میکردند و این رسم است که جمعهها کوچکترها در خانهی بزرگترها جمع شوند تا از حال هم باخبر شوند.
آنجا که میرویم، خبری از اینترنت و تلفنهمراه نیست. تلویزیون هم خراب است، برای همین از فضای مجازی دور میشویم و در دنیای واقعی زندگی میکنیم. عوض اینکه بخواهیم از اخبار گوشهای از دنیا باخبر شویم، کنار هم مینشینیم و از حال هم باخبر می شویم و به هم کمک میکنیم.
در این خانه از تشریفات خبری نیست، برای همین هیچکس خسته نمیشود.
سفرهانداختن و غذاخوردن انگار حال و هوای دیگری دارد. وقتی سفرهی بلندی میاندازیم، همه برای کمک میآیند و هرکسی کاری میکند. غذاخوردن کنار هم بیشتر مزه میدهد.
بعد از غذا هم وقت بازی است؛ قایمموشک، اسم فامیل یا... است هربازیای جز بازیهای رایانهای.
من عاشق روزهای جمعهی، خانهی مادربزرگ و آن همه صفا و صمیمیت هستم.
پریساسادات مناجاتی
14ساله از کرج
عکس: آیلار زاهدی، 16 ساله از کرج
8126799