روایت بلاگر آمریکایی از سفر به ایران پس از جنگ تحمیلی ۱۲ روزه

باشگاه خبرنگاران جوان - در ماه ژوئن، کلیپی در اینترنت منتشر شد که جهان را در شوک فرو برد. مجری خبر ایرانی درحال اجرا در برنامه زنده بود که در اثر حمله هوایی اسرائیل، صحنه پشت سرش منفجر شد. این صحنه، تصویری تکاندهنده بود. یک ماه بعد، من و همکارم نلی به ایران سفر کردیم، جایی که فرصت دیدار با این خانم (سحر امامی) را داشتیم.
این دیدار چالش مستقیمی بود برای رویارویی با تصویری که آمریکا از ایران ساخته، نسخهای که دریچهای از اتحادهای راهبردی و شکافهای ایدئولوژیک به ما ارائه میشود. رویدادهایی مانند انقلاب اسلامی ۱۹۷۹ به عنوان فروپاشیهای ناگهانیای به تصویر کشیده میشوند که رژیمهای خصمانهای را بهوجود آوردند، در حالی که عمدا دخالت آمریکا در تغییر مسیر این کشور را نادیده گرفته میشود.
من به تهران رفتم تا زمینهای را اضافه کنم که در گفتمان آمریکایی درباره ایران گم شده است. گفتن این جمله که آمریکاییها تحت تاثیر تبلیغات قرار دارند دیگر بحثبرانگیز نیست. این امر واقعیت را از دید ما پنهان کرده است.
اما این امر چگونه به کار سیاست خارجی ما میآید؟ یکی از نتایج آن این است که دولت راحتتر میتواند در حضور دشمنی آشکار، رضایت عمومی را بسازد. به کلیپ وایرال شده از مصاحبه «تاکر کارلسون» با سناتور «تد کروز» فکر کنید. وقتی از او درباره جمعیت و ساختار قومی ایران کشوری که بیقید و شرط از تغییر رژیم آن حمایت میکند سؤال شد، نتوانست پاسخ دهد. او در عوض از اهمیت این سوال پرسید. این گفتوگو خلاصهای از دید فعلی آمریکا نسبت به مداخله خارجی و جنگ است؛ نگرشی که از پیامدها جداست، اما با اعتماد به نفس و لجاجت از خشونت و بیثباتسازی دفاع میکند. ممکن است منطقی نباشد، اما بدون شک برای این امپراتوری مؤثر بوده است. آنچه من در ایران دیدم، آثار واقعی جنگ بود.
در حالی که رهبران نظامی و قدرتهای جهانی انگشت بر ماشه دارند، تلفات جنگ در اعماق زمین و در میان ساکنانش فرو میرود. این جنگ، سنگینیای دارد که سنگینی آن در از دست دادن حتی یک زندگی نهفته است؛ سنگینیای که در سیاست قدرتمحور آمریکا و اسرائیل جایی ندارد. برای آنکه آمریکاییها این موضوع را درک کنند، نخست باید شفافتر ببینند. ما باید گفتوگوهایی صادقانه با ماتریکس (نهادهای آمریکایی) داشته باشیم؛ همان نهادهایی که دیدگاههای ما را شکل دادهاند. چرا؟ چون این نظامها بهتدریج در حال فاصله گرفتن از شهروندان خود هستند، و این موضوع پیامدهای جهانی خطرناکی دارند. آمریکا امروز بیش از هر زمان دیگری به یک بیداری جمعی نیاز دارد؛ بیداریای برای گسترش افق دید و درک واقعیتهای فراتر از مرزهای خود.
ارزش دیدن واقعیت از درون آمریکا، در بازپسگیری قدرت و اختیار نهفته است. امروز حجم زیادی از اطلاعات در فضا پخش میشود، اما رسانههای سنتی با الگوهای ایدئولوژیک خود، تنها بخشی از آن را در قالبی خاص منتشر میکنند. در فضای آنلاین نیز، الگوریتمهای شبکههای اجتماعی را طوری تنظیم میکنند که بیشترین زمان ممکن را صرف بالا و پایین کردن صفحه کنید. همین شبکهها نیز تمایل خود را به همکاری با دولتها در تغییر محتوا و سرکوب برخی دیدگاهها نشان دادهاند.
اکنون با ادغام سریع هوش مصنوعی در زندگی دیجیتال ما، فرصتهای تازهای برای پنهان کردن حقیقت و در نهایت تأثیرگذاری بر باورهایمان بهوجود آمده است. یکی از راههای احتمالی برای رهایی از این شرطیسازی ذهنی، این است که خودتان آن را تجربه کنید.
ببینید وقتی به تهران رسیدیم، گرمای شهر و زیبایی کشور بلافاصله جلب توجه میکرد. اما در عین حال، آشکار بود که ایران در سوگ است. جنگ ۱۲ روزه با اسرائیل بیش از هزار کشته بر جای گذاشته و زیرساختهای غیرنظامی بسیاری را ویران کرده بود.
پس از اعلام آتشبس در ۲۵ ژوئن، ایرانیها باید تکههای باقیمانده را جمع میکردند و راهی برای ادامه زندگی مییافتند. ما از مناطقی بازدید کردیم که هدف حملات اسرائیل قرار گرفته بودند تا شاهد پیامدهایی از جنگ ۱۲ روزه باشیم که به ندرت در رسانههای غربی بازتاب مییابد. نام دانشمندان و استادانی را شنیدیم که در خانههایشان ترور شده بودند. در جایی ایستادیم که خانههایی پر از عشق، در یک لحظه نابود شده بودند. ما دیدیم چگونه طی یک حمله هدفمند، استادی را همراه با همسر و پسرش به شهادت رسانده بود. نام او احمدرضا ذوالفقاری بود. او به علم و نوآوری علاقهمند بود و تنها به نقش خود در تحقیق و آموزش متعهد بود. همسرش یک مؤسسه خیریه برای کودکان اداره میکرد و در جامعه خود به عنوان میانجی شناخته میشد.
خیابان محل سکونتشان ساکت بود؛ ساکنان اطراف ناچار به تخلیه شده بودند. در میان آوار، وسایل خانه از دل خاک بیرون زده بودند. در برابر این ویرانی عظیم، سنگینیای در سینهام احساس کردم، یادم آمد که دو سال بود بمباران غزه را فقط از طریق موبایل تماشا میکردم. اما با ایستادن در برابر این خرابهها در منطقهای مسکونی در ایران، سنگینی واقعی جنگ را در وجودم حس کردم. کوچک شمردن انسانها و تبدیل آنها به هدف و قربانی نباید ساده انگاشته شود.
ما از ساختمان شیشهای صداوسیمای جمهوری اسلامی ایران بازدید کردیم یا بهتر بگویم، از آنچه پس از حمله هوایی اسرائیل در ۱۶ ژوئن باقی مانده بود. شدت خسارت از حجم شیشههای خردشده و ویرانی کاملاً پیداست. در آنجا با خانمی روبهرو شدیم که هنگام حمله، به صورت زنده در حال اجرا بود؛ سحر امامی. او مطمئن شد که با کمک مترجم پیامش درست منتقل شود: این حمله تأثیر عمیقی بر او گذاشته است. او گفت نبود همبستگی از سوی جامعه جهانی خبرنگاران ناامیدکننده بوده. او با تأکید گفت که وظیفه خبرنگار، ایستادن در کنار حقیقت است. او مادر دو فرزند بود و با وجود ترس، تصمیم گرفت به اجرا ادامه دهد. میدانم تصمیم ما برای سفر به ایران با انتقادهایی مواجه شد. خیلیها گفتند این کار، تبلیغات برای ایران را تقویت میکند. بیشک میزبانان ما نیز روایت خود را داشتند که میخواستند ما با آن روایتها بازگردیم. اما فراموش نکنیم که تبلیغات آمریکایی هم همین کار را میکند با این تفاوت که آمریکا یک امکان اساسی را حذف میکند: اینکه حقیقت میتواند از سوی دیگر هم دیده شود. با سانسور کردن روایت ایرانیها ما از دسترسی به حقیقت محروم میشویم. من میخواستم خودم ببینم تا خودم قضاوت کنم. آنچه دیدم، تشدیدی وحشیانه در چرخهای بیرحم بود. ما به وضوح ذهنی و ظرفیت فکری نیاز داریم تا این چرخه را بشکنیم.
دیدن اتحاد ایرانیان باعث شد دیدگاهشان را بهتر درک کنم. نه، من فکر نمیکنم در ایران همه چیز خوب است؛ اما اگر به آنجا سفر نمیکردم، هرگز از پیامدهای انسانی تحریم بر مردمی که هر روز برای یافتن داروهای ضروری تلاش میکنند، آگاه نمیشدم.
اگر با مردم تهران صحبت نمیکردم، از تنوع دیدگاهها درباره حکومت نمیشنیدم و نمیفهیدم که چگونه پس از جنگ ۱۲ روزه، آن اختلافها را کنار گذاشته و متحد شدهاند.
اطلاعاتی که به من در درک واقعیت کمک میکند و همیشه در انسانیت ریشه دارد. از زمانی که انسانیت را معیار سنجش خود قرار دادم، دیدم باورها و افکارم چگونه تغییر کردهاند؛ و اکنون که حقیقت بیش از هر زمان دیگری آسیبپذیر است، وظیفه ماست که تشخیص دهیم چه چیزی واقعی است و ارزشهای ما کجا قرار دارند.
12235520