غروب دیپلماسی؛ دیکته واشنگتن به قاره جنوب

باشگاه خبرنگاران جوان؛ سمیه خلیلی - تصمیم جمهوری دومینیکن در ۳ نوامبر مبنی بر تعویق دهمین اجلاس سران قاره آمریکا، بیش از یک تأخیر ساده در تقویم دیپلماتیک بود؛ این اقدام اعلامیهای آشکار از ناکارآمدی ساختاری عمیق در روابط ایالات متحده و آمریکای لاتین محسوب میشود که ریشه در رویکرد سخت، عمدتاً یکجانبه و بهشدت ایدئولوژیک دولت ترامپ در امور منطقهای دارد. تعویق اجلاس به دلیل «اختلافات عمیق» که مانع گفتگوی سازنده شده است، نشان میدهد که عصر همکاریهای چندجانبه و احترام متقابل، حداقل از سوی واشنگتن، به پایان رسیده است و جای خود را به یک دکترین فشار و دیکته داده است.
برخلاف دولتهای پیشین پس از جنگ سرد که حداقل در ظاهر، بر مفهوم شراکت و همکاری منطقهای تأکید داشتند، دولت کنونی ایالات متحده موضعی بسیار سختگیرانهتر و طلبکارانهتر اتخاذ کرده است. این تغییر رویکرد نه تنها فضای اعتماد را در روابط دوجانبه از بین برده، بلکه موجب قطبیسازی شدید منطقهای در نحوه پاسخگویی رهبران آمریکای لاتین و کارائیب به مطالبات واشنگتن شده است. دیپلماسی ایالات متحده، بهجای ارائه پیشنهادهای همکاری متقابل برای توسعه اقتصادی، ثبات اجتماعی یا مبارزه با چالشهای مشترک (مانند مهاجرت یا مواد مخدر)، اکنون بر مبنای تحمیل اراده سیاسی و ایدئولوژیک بنا نهاده شده است.
لحن غالب در واشنگتن بیشتر شبیه به فراخوانهایی برای اجرای "دکترین مونرو" است؛ دکترین که قرنها پیش ایالات متحده از آن برای توجیه دخالتهای نظامی و اقتصادی خود در نیمکره غربی استفاده میکرد و امروز با ابزارهای نوین دیپلماتیک و اقتصادی، احیا شده است. این دیکته مجدد، در عمل، حق حاکمیت و حق تعیین سرنوشت کشورهای آمریکای لاتین را زیر سؤال میبرد و آنها را در موقعیت زیردست قرار میدهد تا همکار. این رویکرد یکجانبهگرایانه، نه تنها در حوزه منطقهای، بلکه در مقیاس جهانی نیز با خروج ترامپ از چندین نهاد مهم سازمان ملل و ابراز بیزاری آشکار از چندجانبهگرایی و نهادهای بینالمللی، تشدید شده است.
این امر باعث شده است که رهبران منطقه، از سویی با فشارهای داخلی و منطقهای برای حفظ منافع ملی خود در برابر ایالات متحده روبهرو باشند و از سوی دیگر، شاهد تضعیف نهادهای چندجانبهای باشند که پیشتر به عنوان یک موازنه قدرت در برابر هژمونی آمریکا عمل میکردند. در نتیجه، تعویق اجلاس سران قاره آمریکا، صرفاً نمادی از یک اختلاف معمولی نیست، بلکه شاهدی بر ورشکستگی دیپلماسی سنتی و ورود به عصر جدیدی از روابط متخاصمانه است که در آن، گفتوگو جای خود را به اعلان جنگ دیپلماتیک نرم داده است.
تضعیف چندجانبهگرایی؛ ابزار فشار جدید دیپلماسی
استراتژی جدید واشنگتن در قبال آمریکای لاتین، بر اصل "دیپلماسی به مثابه اهرم فشار" استوار است. در این مدل، همکاری یا گفتگوی سازنده جای خود را به استفاده ابزاری از روابط دیپلماتیک برای پیشبرد اهداف کوتاهمدت و ایدئولوژیک داده است. این فشار، نهتنها بر کشورهای مشخصی (مانند ونزوئلا یا کوبا) متمرکز است، بلکه به یک روش غالب در برخورد با تمام منطقه تبدیل شده است. یکی از مهمترین ابعاد این رویکرد، تضعیف عمدی سازمانها و نهادهای منطقهای و بینالمللی است. با توجه به بیزاری دولت ترامپ از چندجانبهگرایی، نهادهایی مانند سازمان کشورهای آمریکایی (OAS) که زمانی بستر اصلی گفتوگو و حل اختلافات منطقهای بودند، اکنون بیشتر به ابزارهایی برای ایزولهسازی و تحریم کشورهای مخالف تبدیل شدهاند.
این امر منجر به شکاف عمیقتر بین کشورهای منطقه شده؛ بهطوری که برخی کشورها (مانند اعضای گروه لیما) در راستای سیاستهای آمریکا حرکت میکنند و در مقابل، کشورهای دیگری برای مقابله با این فشارها به سمت ایجاد ائتلافهای جایگزین یا تقویت روابط با قدرتهای غیرغربی (مانند چین و روسیه) سوق داده میشوند. این قطبیسازی، خود بهانهای برای واشنگتن میشود تا بر لزوم همسویی با سیاستهای خود تأکید کند و هرگونه تلاش برای بیطرفی یا استقلال عمل منطقهای را به عنوان "دشمنی" یا "تهدیدی" علیه منافع ایالات متحده تلقی کند. در چنین فضایی، اجلاس سران قاره آمریکا که قرار بود محلی برای گفتوگو و توافق باشد، عملاً به یک میدان نبرد برای تحمیل دستور کار واشنگتن تبدیل میشود.
رهبران آمریکای لاتین اکنون در یک معضل جدی گرفتار شدهاند: شرکت در اجلاس به معنای تأیید ضمنی و مشروعیتبخشی به رویکرد یکجانبه آمریکا است، در حالی که عدم شرکت میتواند به عنوان سرپیچی مستقیم تعبیر شده و به اقدامات تنبیهی از سوی واشنگتن منجر شود. سفیر آنتیگوا و باربودا در OAS، با درک دقیق این معمای دیپلماتیک، به درستی اشاره کرد: «حضور اهرم فشار است، نه تأیید». این جمله، جوهره مقاومت دیپلماتیک در برابر فشار آمریکا را نشان میدهد؛ اگرچه رهبران منطقه از سیاستهای واشنگتن ناراضی هستند، اما خروج کامل از میز مذاکره به معنای از دست دادن تنها اهرمهای باقیمانده برای تأثیرگذاری بر سیاستهای منطقهای است.
بنابراین، دیپلماسی در عصر ترامپ، تبدیل به یک بازی باخت-باخت شده است؛ جایی که حتی حضور در مذاکرات نیز به بهای تضعیف استقلال و حاکمیت کشورها تمام میشود و این دقیقاً همان دکترین فشار است که منجر به تعویق اجلاس دومینیکن شد و عملاً اعلام ورشکستگی مکانیزمهای سنتی همکاری قارهای را به همراه داشت.
هزینههای استقلال و شکافهای عمیق ایدئولوژیک
نتیجه این رویکرد تهاجمی و دیکتاتورمآبانه واشنگتن، تنها به تعویق یک اجلاس محدود نمیشود؛ بلکه هزینههای ژئوپلیتیک و اقتصادی گستردهای برای منطقه آمریکای لاتین به همراه دارد. مهمترین عارضه، تعمیق شکافهای ایدئولوژیک و سیاسی در درون خود منطقه است. دولت ترامپ با اتخاذ رویکرد "یا با ما هستید یا علیه ما"، عملاً کشورهای منطقه را مجبور به موضعگیری کرده و فضای خاکستری و بیطرفی را از بین برده است. این امر، توانایی منطقه برای ایجاد جبهههای متحد در برابر چالشهای جهانی یا حتی در مذاکرات با قدرتهای خارجی را به شدت تضعیف کرده است. در غیاب یک صدای واحد منطقهای، هر کشور بهطور جداگانه و منزوی در برابر قدرت اقتصادی و دیپلماتیک ایالات متحده قرار میگیرد.
این وضعیت، بهویژه برای کشورهای کوچکتر و آسیبپذیرتر کارائیب و آمریکای مرکزی که وابستگی اقتصادی بیشتری به آمریکا دارند، بسیار خطرناک است. این کشورها در معرض شدیدترین فشارهای سیاسی و اقتصادی قرار میگیرند تا در مجامع بینالمللی (مانند سازمان ملل یا OAS) سیاستهای آمریکا را در قبال کشورهایی مانند ونزوئلا، کوبا یا نیکاراگوئه دنبال کنند. عدم همراهی، میتواند به قطع کمکهای توسعهای، لغو تسهیلات تجاری یا حتی تهدید به تحریمها منجر شود. در چنین محیطی، مفهوم حق توسعه که سازمان ملل بر آن تأکید دارد، تحتالشعاع اهرمهای فشار سیاسی واشنگتن قرار میگیرد.
از سوی دیگر، این سیاست آمریکا در واقع هدیهای به قدرتهای رقیب مانند چین است. در شرایطی که واشنگتن صرفاً فشار و تقاضا ارائه میدهد، پکن با ارائه وامهای بدون قید و شرط سیاسی، پروژههای زیربنایی و سرمایهگذاریهای عظیم اقتصادی وارد منطقه میشود و خلاء ناشی از غیبت دیپلماسی سازنده آمریکا را پر میکند. این موضوع، به طور مستقیم، هدف دیرینه ایالات متحده برای حفظ نفوذ ژئوپلیتیک خود در "حیاط خلوت" را تضعیف میکند.
در نتیجه، تعویق اجلاس سران قاره آمریکا نه یک شکست دیپلماتیک، بلکه یک نشانگر هشداردهنده است که اعلام میکند سیاست خارجی آمریکا در قبال آمریکای لاتین به یک دکترین خصمانه، غیرسازنده و ضد توسعه تبدیل شده است؛ دکترین که نه تنها به ضرر کشورهای آمریکای لاتین است، بلکه در بلندمدت، ثبات و نفوذ خود ایالات متحده را نیز در منطقه به شدت تهدید میکند. ترمیم این شکافها و بازگشت به عصر گفتوگو، نیازمند تغییر بنیادین در رویکرد واشنگتن از تحمیل به شراکت واقعی و متقابل خواهد بود.
12247519
مهمترین اخبار بینالملل











