شهید مرتضی بشارتی نقل می کرد و می گفت: در شب ٢١ ماه مبارک رمضان سال ۶٢ برای شناسایی مواضع دشمن بعثی داخل هور شدیم و تا نزدیکی سنگرهای دشمن جلو رفتیم. در آنجا با کمال تعجب دیدیم در دو سنگری که روبروی ما بودند، در یک سنگر برای شهادت حضرت علی علیه السلام عزاداری و گریه و زاری می کردند و در سنگر دیگر جشن و شادی و پایکوبی داشتند و صدای تند موسیقی عربی بلند بود.
در این لحظات ناگهان مشاهده کردیم از سه طرف، نیروهای گشتی عراقی در حال حرکت به طرف ما هستند و با قایق های تندروی خود هر لحظه به ما نزدیکتر می شوند تا ما را اسیر کنند.
هرچند احساس می کردم چند لحظه بیشتر با اسارت فاصله ندارم اما نگران لو
رفتن منطقه ای بودم که در آینده برای عملیات در نظر گرفته شده بود. دلم
خیلی شکست. همانطور که داخل قایق نشسته بودم، سرم را خم کردم و روی آب به
حالت سجده قرار گرفتم و زیر لب آیه شریفه «وجعلنا من بین ایدیهم سدّاً و من
خلفهم سدّاً فأغشیناهم فهم لایُبصرون» را زمزمه می کردم که اسیر دشمن
نشویم.
وقتی سرم را بالا آوردم تا ببینم جریان از چه قرار است، احساس کردم گویی زمان کاملاً متوقف شده است. چون نه تنها هیچ صدایی به گوش نمی رسید بلکه هیچ کس هم در اطراف ما دیده نمی شد. بلافاصله و به سرعت پاروزنان خودمان را حدود سیصد متر به عقب کشاندیم. بعد از لحظاتی دوباره سر و صدای بلند عراقی ها بلند شد ولی به لطف الهی و نصرت حضرت حق از محاصره آنها خارج شده بودیم.
4351009