بسیاری از مردم ایران معتقدند که سال 1395 با تلخیهای گستردهاش سالی بد بود. اما وقتی از این اکثریت بپرسید که علت این تلخیها چه بود، انگشت اتهامشان را به سوی «تقدیر»، «حاکمیت» و «مردم نادان» خواهند گرفت. مصداقیتر بیان میکنم. برخی از مهمترین اتفاقاتی که باعث دادن عنوان «بد» به سال 95 شد، عبارتند از: مشکلات اقتصادی، درگذشت آیتالله هاشمی، آتشگرفتن و فروریختن ساختمان پلاسکو و کشتهشدن شماری از آتشنشانان و شهروندان در این حادثه، برخورد دو قطار مسافربری و کشتهشدن شماری از شهروندان در این حادثه، آمار بالای تصادفات جادهای و کشته و زخمیشدن هزاران نفر، آلودگی گستردهی هوا در تهران و شهرهای بزرگ و بحران گرد و خاک در جنوب ایران و درگذشت شماری از هنرمندان مشهور.
و حالا انگشت اتهامها: مقصر مشکلات اقتصادی همیشه حاکمیت است، درگذشت آیتالله هاشمی تقدیر بود، حادثهی پلاسکو از نظرگاه برخی ناشی از بیکفایتی شهرداری و از نظرگاه برخی دیگر ناشی از بیکفایتی دولت بود، برخورد دو قطار ناشی از بیکفایتی دولت بود، آمار بالای تصادفات جادهای ناشی از بیکفایتی حاکمیت بود، آلودگی گستردهی هوا ناشی از بیکفایتی دولت بود و درگذشت شماری از هنرمندان مشهور ناشی از بیکفایتی نظام پزشکی و تقدیر نحس ما ایرانیان. و آنکه در این میان تقصیری متوجه او نیست، مایی هستیم که همیشه ژست منتقد و تنها دلسوز «فرهنگ مظلوم ایرانی» را به خود میگیریم. مایی که با یأسآفرینیهای خود در محیط اطرافمان مانع شکلگیری یک نگرش درست و واقعبینانه به حوادث میشویم و بعد از این مینالیم که چرا ایرانیان مأیوس و افسردهاند. نگاهی به فیلمهای فرستادهشده به شبکههای فارسیزبان خارج از کشور در مورد مشکلات موجود در ایران از سوی هموطنانی که خود را گزارشگر میدانند، گواهی مشخص از این ماجرا است. هموطنانی که باور دارند مشکلات در این سوی آبها بسیار زیاد است و باید از آن فیلمی تهیه کنند تا جهانیان بدانند ما در چه منجلابی گیر کردهایم و تحت ظلم واقع شدهایم. بدون اینکه از خود بپرسند سهم من در این مشکلات چقدر است و برای رفع آن چه تلاشهایی کردهام.
علم روانشناسی در طول صد سال عمر خود به این حقیقت دست یافته است که دنیا برای انسانها رنگ سیاه و سفید ندارد و این انسان است که خودش رنگی به دلخواه به اتفاقات رخداده در آن میزند. به همین دلیل است که معلولیت برای یک انسان سکوی پرتابی میشود که شهرتی جهانی با موفقیتهای علمی و ورزشی خود کسب میکند و برای انسانی دیگر عاملی برای سقوط به باتلاق افسردگی و انزوا.
این رنگ را کسی برایمان انتخاب نمیکند. خودمان هستیم و خودمان. اما پذیرش این سهم سخت است. سخت است که باور داشته باشیم برخی از ما در وسط مشکلات اقتصادی کشور به فکر سرکیسهکردن هموطنانمان هستیم و اگر متوجه این واقعیت هم شویم بر اساس عادت دیرینهمان آن را به «حواست نباشه، کلاهت پس معرکه است»، «ای بابا! میلیارد میلیارد دزدی میکنند کسی نمیفهمه، حالا ما یک قران گرونتر جنسی را فروختیم، دزد شدیم؟» حواله میکنیم. سخت است که وسط گریهها و حسرتها و «حیف شد»ها گفتن بعد از فوت آیتالله هاشمی از خودمان بپرسیم مگر وقتی که او زنده بود ما چقدر به حرفها و نظراتش توجه کردیم و هرکداممان چند بار به لطیفههایی که دربارهی او ساخته شده بود خندیدیم؟ سخت است که باور کنیم مردمی که با طعنه از آنها با عنوان پولدوست به کسانی که در پلاسکو مانده بودند و مغازههایشان را رها نمیکردند و نادان به کسانی که با ساختمان آتشگرفته و ویران سلفی میگرفتند، عین اکثریت خودمان هستند و اغلب ما هم اگر در آن لحظه در جای آنها بودیم همان کار را میکردیم که آنها کردند. باور ندارید؟ به آخرین باری که در هنگام رانندگی به ماشینی دیگر با آرامش و به دلخواه راه دادید کی بود؟ یا به آخرین باری که به غریبهای کمک کردید چه زمانی بود؟ خیلی وقت است که بسیاری از ما چنین مواردی را یادمان نمیآید. در بقیهی موارد زندگیمان هم همینطور است. از جمله زندگی فردی و وظایفمان در قبال خانواده، نزدیکان و دوستانمان. نمیتوان منتقد افزایش طلاق و خشونتهای خانگی و خیانت شد و هشدار به فروپاشی خانواده در ایران داد، اما در همان حال با همسر و فرزند رفتاری نامناسب داشت.
بنابراین سالها رنگی ندارند، رنگ سیاه به سالها از آنِ مردمی است که یادشان میرود که شهروند یک کشورند و حال خوب و بدشان دومینووار جامعه را مسموم میکند. این البته ناقض وظایف حاکمیت و مسئولیت نقد حاکمان از سوی مردم نیست. اما مردمی میتوانند منتقدان خوبی باشند که دستهای خودشان آلوده نباشد. اگر اینگونه ننگریم سال به سال دریغ از پارسال نصیبمان خواهد شد. چنین مباد.
8940586