چرا اخلاق در تعاملهای اجتماعی رنگ میبازد؟

باشگاه خبرنگاران جوان - شاید شما هم این حس را تجربه کرده باشید؛ در ترافیک شهری، رانندهای با فاصله چند سانتیمتر راه را بر شما میبندد و نگاهی طلبکارانه به شما میاندازد. در صف نانوایی یا بانک کسی بیتوجه به حقوق دیگران، خود را به پیشخوان میرساند. در یک گفتوگوی ساده در شبکههای اجتماعی، مخالفت با یک نظر با سیلی از توهین و برچسبهای شخصی پاسخ داده میشود. اینها تصاویر پراکندهای از یک واقعیت بزرگتر و ملموستر هستند. به نظر میرسد «بافت اجتماعی» ما در حال فرسایش است و اصول اولیه اخلاقی در مراودات روزمره، روزبهروز کمرنگتر میشوند.
دیگر خبری از آن تعارفهای واقعی، صبوریها و آن حس نانوشته مسئولیت در قبال یکدیگر نیست. گویی همه در یک مسابقه بقای فرسایشی، خسته و بیحوصله، فقط به دنبال آن هستند که گلیم خود را از آب بیرون بکشند. اما چرا به اینجا رسیدهایم؟ برای فهم این پدیده نمیتوان به یک دلیل واحد بسنده کرد. این یک بیماری چندعاملی است که ریشههایش در اقتصاد، سیاست و فرهنگ ما تنیده شده است.
پهلوانان دیروز؛ قهرمانان بیمرام امروز
در میانه این فرسایش اخلاقی جای خالی یک ایدهآل دیرینه در فرهنگ ایران به شدت حس میشود: «فرهنگ پهلوانی» یا «جوانمردی». این فرهنگ که ریشهای عمیق در تاریخ، ادبیات و سنتهای ایرانی دارد، تنها به قدرت جسمانی معنا نمیشد، بلکه بر مجموعهای از ویژگیهای متعالی چون اخلاق، جوانمردی، فداکاری، احترام به دیگران و حمایت از مظلومان تاکید میکرد. پهلوانانی مانند پوریای ولی یا جهانپهلوان تختی، نمادهای شجاعت و انساندوستی بودند و این ارزشها (خدمت به خلق و خویشتنداری) همواره به عنوان یک معیار عالی و آرزوی عمومی در جامعه مطرح بود. با این حال، در دوران مدرن و با نفوذ روزافزون رسانههای ارتباط جمعی و تغییر سبک زندگی، این هویت اجتماعی گرانقدر رو به کمرنگ شدن رفت. امروز، در حالی که شاهد تهاجم فردگرایی مدرن هستیم، ارزشهایی چون مروت، صداقت و ایثار که ارکان پهلوانی بودند، حتی در سطح یک آرمان عمومی نیز در حال باختن جایگاه خود به رقابت، خودخواهی و نگاهی مطلقاً نتیجهگرا (مدالآوری به هر قیمت) هستند. این یعنی جامعه دیگر نه تنها آن آرمانها را زندگی نمیکند، بلکه دیگر حتی آنها را به عنوان یک هدف مشروع و والا برای تحسین و پیروی نیز نمیشناسد.
ریشههای یک بیماری
یکی از اصلیترین متهمان، وضعیت بحرانی اقتصاد است. وقتی بخش بزرگی از جامعه درگیر تأمین نیازهای اولیه زندگی است و هر روز با اضطراب قیمتها و اطمینان نداشتن به آینده دستوپنجه نرم میکند، «اخلاق» به یک کالای لوکس تبدیل میشود. روانشناسان اجتماعی معتقدند که استرس مزمن معیشت، آستانه تحمل افراد را به شدت کاهش میدهد. در چنین شرایطی، مغز انسان به حالت «جنگ یا گریز» تغییر وضعیت میدهد. دیگر جایی برای صبوری، از خودگذشتگی و رعایت حال دیگران باقی نمیماند. در این منطق، هر فرد دیگری یک رقیب بالقوه برای منابع محدود (از جای پارک گرفته تا یک فرصت شغلی) تلقی میشود. این همان نقطهای است که نجابت و آدابدانی، جای خود را به زرنگی و پرخاشگری میدهد. برخی احساس میکنند اگر قانونشکنی نکنند، از قافله عقب میمانند و این چرخه معیوب، بیاخلاقی را به یک استراتژی بقای منطقی تبدیل میکند.
ویروس فراگیر بیاعتمادی
سرمایه اجتماعی، مفهومی کلیدی است که جامعهشناسان برای توصیف سطح اعتماد و همکاری در یک جامعه به کار میبرند. این سرمایه مانند چسبی است که افراد را به یکدیگر و به نهادهای حاکم متصل نگه میدارد. وقتی این چسب ضعیف میشود، همه چیز از هم میپاشد. در سالهای اخیر، بیاعتمادی در جامعه ما به اوج خود رسیده است؛ بیاعتمادی به نهادهای رسمی، به رسانهها و بدتر از همه، بیاعتمادی افراد به یکدیگر.
وقتی شهروندان احساس کنند که سیستمهای کلان (مانند قانون یا اقتصاد) عادلانه عمل نمیکنند، این حس به سرعت به روابط خرد و روزمره تسری پیدا میکند. فرض اولیه، دیگر حسن نیت طرف مقابل نیست، بلکه سوءظن است. در چنین فضایی، هر کنش اجتماعی با عینک بدبینی تحلیل میشود و افراد ترجیح میدهند با بیتفاوتی یا حتی خصومت با یکدیگر روبهرو شوند تا مبادا مورد سوءاستفاده قرار گیرند.
ظهور فردگرایی سمی
فردگرایی به خودی خود مفهومی منفی نیست اما آنچه ما امروز در جامعه شاهد آن هستیم، نوعی فردگرایی سمی و خودمحورانه است. شهرنشینی گسترده و تغییر سبک زندگی، پیوندهای سنتی و خانوادگی را که پیشتر به عنوان یک شبکه حمایتی و نظارتی عمل میکردند، سست کرده است. در کلانشهرهای بیدر و پیکر، افراد به اتمهای سرگردانی تبدیل شدهاند که هویت و معنا را نه در جمع، که تنها در فردیت خود جستوجو میکنند. این امر، حس تعلق به یک «ما» ی بزرگتر را از بین برده است. وقتی حس تعلق به محله، شهر و کشور ضعیف شود، دیگر دلیلی برای رعایت هنجارهایی که منفعت جمعی را تضمین میکنند، وجود نخواهد داشت.
آیا این یک پدیده جهانی است؟
یکی از پرسشهای اساسی این است که آیا این فرسایش اخلاقی مختص جامعه ماست یا پدیدهای جهانی است؟ پاسخ کوتاه این است: خیر، ما تنها نیستیم اما دلایل و شدت آن متفاوت است. در کشورهای غربی و اروپایی نیز بحران مشابهی تحت نامهایی چون بحران مدنیت (Civility Crisis) یا افول سرمایه اجتماعی به طور جدی مورد بحث است. رابرت پاتنام، جامعهشناس مشهور آمریکایی، در کتاب جریانساز خود «بولینگ به تنهایی» (Bowling Alone)، به شکلی مستند نشان داد که چگونه مشارکت اجتماعی، اعتماد و ارتباطات چهرهبهچهره در آمریکا طی چند دهه به شدت کاهش یافته است. با این حال، دلایل این پدیده در غرب تا حدودی متفاوت است. در آنجا، بیش از آنکه فشارهای اقتصادی مستقیم عامل اصلی باشد، مواردی چون قطبیشدن شدید سیاسی که هر گروهی را دشمن دیگری معرفی میکند، تأثیرات شبکههای اجتماعی که با الگوریتمهای خود، خشم و تفرقه را ترویج میدهند و فردگرایی افراطی نهادینه شده به عنوان ریشههای اصلی شناخته میشوند. برای مثال، بحثهای عمومی در مورد مسائل سیاسی یا فرهنگی در رسانههای غربی به قدری سمی و تهاجمی شده که این لحن به خیابانها و مراودات روزمره نیز کشیده شده است. پدیده «فرهنگ کنسل» (Cancel Culture) و تحمل نکردن کوچکترین دیدگاه مخالف، نمونهای از این فضای بی مداراست.
بنابراین، اگرچه آنها نیز با کمرنگ شدن اخلاق اجتماعی دستوپنجه نرم میکنند اما مشکل ما در ایران، ترکیبی از بحرانهای مدرنیته (مانند فردگرایی) با فشارهای طاقتفرسای اقتصادی و بیاعتمادی سیاسی است؛ معجونی که تأثیر تخریبی آن را دوچندان کرده است.
بحران اعتماد در اروپا
در اروپا چالش اصلی، افول شدید اعتماد به نهادها (شامل دولتهای ملی و اتحادیه اروپا) است. تحلیلها نشان میدهد که این بحران ریشهای اقتصادی دارد. بحران هزینههای زندگی، تورم و احساس نادیده گرفته شدن، بهخصوص در میان اقشار کمدرآمد و روستایی.
اقشار آسیبپذیر، کمدرآمد و ساکنان مناطق روستایی، بار این بحران را حادتر احساس میکنند و فقدان حمایت هدفمند از سوی نهادها را عامل اصلی بیعدالتی و غفلت میدانند. این احساس نامرئی بودن و به رسمیت شناخته نشدن، نارضایتی را تشدید کرده و منجر به بیگانگی و کاهش اعتماد میشود. همانند دیگر نقاط جهان، در اروپا نیز رسانههای اجتماعی و منابع خبری جایگزین با ایجاد اتاقهای پژواک که روایتهای دوقطبی «ما در برابر آنها» را تأیید میکنند، این شکاف را تشدید میکنند. این امر، علاوه بر انتشار اخبار جعلی و هیجانانگیز که نهادها را فاسد یا ناکارآمد جلوه میدهد، منجر به تضعیف مشروعیت دموکراسی و ظهور جنبشهای پوپولیستی میشود. افرادی که اعتماد پایینی به نهادها دارند، تمایل کمتری به مشارکت در فرآیندهای دموکراتیک نشان داده و اغلب از سیاستهای کلان مانند حمایت از اوکراین نیز رویگردان هستند.
پیامدها و راه خروج از اغما
ادامه این روند، جامعه را به سمت یک «جنگ همه علیه همه» سوق میدهد. در چنین وضعیتی، اضطراب و فرسودگی روانی به امری فراگیر تبدیل میشود، همکاری برای حل مشکلات بزرگ غیرممکن میشود و هزینههای زندگی اجتماعی، از هزینه تصادفات رانندگی گرفته تا پروندههای قضائی سر به فلک میکشد. راه حل این معضل، موعظههای اخلاقی ساده و درخواست از مردم برای خوب بودن نیست. تا زمانی که ریشههای اقتصادی و سیاسی این بحران پابرجاست، انتظار تحولی بزرگ در سطح جامعه، خوشبینی محض است.
بهبود وضعیت اقتصادی، بازسازی اعتماد عمومی و تقویت نهادهای مدنی، پیششرطهای اساسی برای احیای اخلاق در فضای عمومی هستند. با این حال، این به معنای انفعال فردی نیست. هر یک از ما میتوانیم در دایره نفوذ خود، این چرخه معیوب را بشکنیم. یک عذرخواهی ساده در رانندگی، یک لبخند به فروشنده، رعایت نوبت در صف و مقاومت در برابر وسوسه «زرنگبازی!»، همگی کنشهای کوچکی هستند که میتوانند مرهمی بر این زخم بزرگ باشند. شاید با همین اقدامهای کوچک بتوانیم آن بافت اجتماعی گسسته را ذرهذره ترمیم و جامعه را از اغمایی که در آن فرو رفته، بیدار کنیم.
فشار ساختاری، عامل اصلی نزاع
پژوهشها به وضوح نشان میدهند که اصلیترین محرک بروز نزاع و دیگر آسیبهای اجتماعی، فقر و محرومیت نسبی است. این یافته، کاملاً با «نظریه فشار اجتماعی» یا فشار ساختاری سازگار است. طبق این نظریه، انحرافات اجتماعی نه الزاماً ناشی از ذات بد افراد، بلکه محصول فشارهای اجتماعی وارده بر فرد هستند که بهطور عمده ریشه در فقر، تبعیض و ناکامی دارند. وقتی یک شهروند به طور مداوم تحت تأثیر بحران هزینههای زندگی، تورم لجامگسیخته و دغدغههای معیشتی قرار میگیرد، عملاً سرمایه روانی یا تابآوری او برای تحمل ناملایمات روزمره به شدت کاهش مییابد. زندگی ماشینی هزینههای روانی زیادی را بر افراد تحمیل میکند و کاهش آستانه تحمل در مقابل مسائل روزمره به مهمترین دلیل رفتارهای خشمگینانه تبدیل میشود. آمارها نشان میدهند که نزاع و درگیری پس از تصادفات رانندگی، دومین عامل مراجعه به مراکز درمانی و پزشکی قانونی است و جالب اینجاست که صحنههای نزاع اغلب بر سر مسائل پیش پا افتادهای چون جای پارک، بوق زدن یا موارد سطحی مشابه رخ میدهد. این یعنی خشم انباشته شده از نارساییهای اقتصادی، در ضعیفترین حلقههای تعامل اجتماعی به بیرون پرتاب میشود.
توهم افول اخلاقی
یکی از مهمترین یافتههای جهانی در این زمینه، کشف پدیدهای به نام توهم افول اخلاقی است. پژوهشی گسترده که دادههای بیش از ۱۲ میلیون نفر در ۶۰ کشور را در طول ۷۰ سال بررسی کرده، نشان میدهد که مردم در سراسر جهان، همواره اعتقاد داشتهاند که اخلاق در حال زوال است. با این حال، دادههای عینی نشان میدهد که این باور اغلب یک توهم روانشناختی است و میزان اخلاقیات گزارش شده توسط افراد درباره معاصران خود، در طول زمان کاهش معناداری نداشته است. این توهم، ناشی از مکانیزمی ساده است که محققان آن را «سوگیری در مواجهه و حافظه» (BEAM) مینامند. ذهن ما به طور طبیعی اطلاعات منفی و غیراخلاقی را بیشتر جذب میکند و به خاطر میسپارد، در حالی که رفتارهای خوب و عادی روزمره را نادیده میگیرد. در نتیجه، اگرچه ممکن است در سطح جهانی، هسته اخلاقی مردم ثابت مانده باشد اما این توهم که جامعه در حال سقوط است، خود یک واقعیت اجتماعی مخرب ایجاد میکند. فشار مضاعف اقتصادی در ایران و فشار سیاسی و دیجیتالی در غرب، این توهم را به یک واقعیت رفتاری تبدیل کرده است که به شکلهای مختلف اخلاقزدایی ظهور کرده است.
منبع: مهر
12233480